مثنوی معنوی؛ کتابی ضاله یا قرآنی به زبان پارسی دری؟
۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه1
مردی که کنار دکۀ کتاب فروشی خویش ایستاده است، به سویم لبخند می زند. نزدیکم می آید و می پرسد:
ـ به دنبال کتاب های خاصی می گردید؟
سرم را به عنوان تصدیق تکان می دهم. مرا به درون دکه اش فرا می خواند.
می روم. به چهار سو با اشتیاق می نگرم. چیزی درخور نمی یابم. کتاب های دلخواهم در قفسه های او نیستند. می خواهم بر گردم که می پرسد؟
ـ چه کتابی را جست و جو می کنید؟
با درنگ می گویم که عرفان شناسی، مولوی شناسی و از این شمار و...
سخنم را قطع می کند و سراسیمه می گوید :
ـ کتاب جالبی در نقد مثنوی مولوی دارم، می خواهید ؟
پاسخ می دهم اگر مراد تان از آثار فروزانفر و جلال همایی و زرین کوب و استعلامی و دیگران باشد، همه را دارم. با صدای بلند و نیشخند افتخار آمیزی می گوید :
نه نه، این چیز دیگر ی است.
آنگاه رویش را به سوی همکارش می گرداند تا کتاب را به نشان دهد.
شاگردش از دکان بیرون می رود و چند لحظه بعد بر می گردد و نفس سوخته کتابی را روی میز می نهد. روی جلد آن نوشته شده است: « نقدی بر مثنوی» نویسندگان آن کتاب، دو آیت الله اند و هردو همشهری و از سرزمین فرخی یزدی. (1) کتاب در قطع وزیری است، در 260 برگ و با چاپ و جلد مرغوب. کتاب را از میانه می گشایم، ناگهان این عنوان درشت را می خوانم: «هرزه درایی در مثنوی». می خندم. به فهرستش می نگرم و با آن که می دانم که از قماش همان سخنان یاوه است که در خصوص مولانا و مثنوی کم نگفته اند؛ با آن هم بهایش را می پردازم و می خرمش.
سرانجام این روزها توفیق یافتم تا این کتاب را بخوانم و در یابم که این دو آیت الله چه دریافتی از مثنوی داشته اند. من بر آن نیستم که دست به نقدالنقد زنم و پاسخ های روشنی را که هم خود می دانم و هم دیگران نیکوتر از من، در برابر هر یک از داوری های قشری و تنگ نظرانۀ این دو تن فراهم آورم؛ اما برآنم تا در این نبشتۀ کوتاه اشارتی داشته باشم که چه گونه از روزگار سرایش مثنوی تا امروز این تلاش ها صورت پذیرفته است اما به بیان عریان، محلی هم از اعراب نداشته است و خشتی را هم از کاخ پرشکوه مثنوی فرو نینداخته است. برای آگاهی خوانندگان بایسته است تا گفته آید که چه مطالبی در این کتاب گستر ده اما تهی پرداخته آمده است.
با آن که کتاب در نگاه نخست به شیوۀ پژوهشی پرداخته آمده است؛ اما با آن هم نموداری از جزمگرایی،عصبیت و قشری گری نویسندگان آن می تواند به شمار آید. از سوی دیگر بیشترینه موضوعات، وصله های ناجوری اند که به سبب حجیم شدن کتاب افزوده شده اند؛ به گونۀ نمونه:
پانتانجلی، او پانیشاد، مکتب شاکارا، سیرۀ معصومین و مسلمانان در زیارت قبور، نمونه یی از فقه آل سنت، سفارش اءمه دربارۀ فقها و مطالب بی ربطی در خصوص شمس از این شمار اند. برخی از عنوان ها نیز بی معنی می نماید، چون «مثنوی سنی است» به جای که سرایندۀ او را بدین نام بخوانند. یا «مثنوی صوفی است».
بگذارید تا فرازهایی را از این کتاب برگزینم تا خود به عصبیت و ناموجه بودن پندار نویسندگان آن، گواه باشید:
«مولوی در حالی ادعای همسانی قرآن و مثنوی می کند که که کتاب وی، چنان که اشاره شد: مشتمل بر ده ها حدیث جعلی و تحریف شده، ستایش و تقدیس صحابۀ معلوم الحال و اخبار و تاریخ دروغ و منقب و فضایل سران صوفیه و افکار نادرست آنه ا می باشد». (2)
در جایی دیگر بر پایۀ دو بیت مثنوی می نویسد که «مثنوی هم به مؤمنان جسارت کرده است، هم مساجد را مورد اهانت قرار داده است» و آن دو بیت عاشقانه را فحش می پندارد و حدیثی را از پیابر اسلام می آور و می نویسد که «فحش از بی شرمی است و انسان بی شرم در آتش است» یعنی سرایندۀ مثنوی سزاوار دوزخ است.
آن دو بیت چنین است :
ابلهان تعظیم مسجد می کنند
در جفای اهل دل جد می کنند
سجده گاهی کاندرون اولیاست
سجده گاه جمله است؛ آنجا خداست
یک تن از نویسندگان کتاب، برای آن که با حجتی کتاب را مستدل سازد، نقل قولی را می آورد که انگار هاتفی از غیب به آیت الله بروجردی آورده است و فریاد برآورده است که از خواندن مثنوی دست بشوید و بدین سان هم کرامت بروجردی را وانماید و هم ضاله بودن مثنوی را موجه جلوه دهد:
«به علت علاقه به مطالعۀ انواع و اقسام کتاب ها تصمیم گرفتم کتاب مثنوی را مطالعه کنم. برنامه را طوری تنظیم کردم که ظهرها بعد از ناهار و قبل از استراحت دقایقی به مطالعۀ مثنوی بپردازم و مدتی این کار را ادامه دادم. یک روز که از اتاق ناهار خوری به اتاق استراحت می رفتم تا مثنوی را مطالعه کنم، صدایی را شنیدم که به من گفت: فلانی مطالعۀ مثنوی را رها کن، ترا به جایی نمی رساند. از آن به بعد با آن که به مطالعۀ مثنوی علاقه داشتم آن را ترک کردم.»(2).
مانند این گونه کرامات را در پندارهای مریدان مولانا نیز خوانده ایم که بسیار اند و مریدان و دلسپردگان مولانا نیز این گونه کرامات را به رغم داستان بروجردی برساخته اند که در مناقب العارفین و دیگر کتاب ها آمده است و نمی توان آنان را پذیرفت. یکی از این پرشمار کرامت های مولانا و مثنوی همان داستانی است که گویا حسام الدین چلبی باری پیامبر را در خواب می بیند که مثنوی مولانا را در دست دارد و در آن به تفاخر و خرسندی می نگرد.
نویسندۀ کتاب نقد نثر، از کسی به نام سید محمد علی مدرس نقل می کند که در جایی نوشته بوده است: «کتاب ملای رومی به ظاهرش کفر محض است».
نقد پذیرفتنی است ولی دشنام و ناسزاگویی و نفرین و نفرت در حوزۀ نقد ادبی نباید راه یابد. بگذارید در پایان این بخش، نمونه یی از نفرن و نفرت یکی از نویسندگان کتاب را چون مشت نمونۀ خروار، اینجا نقل کنم. مولانا در ادامۀ حکایت پادشاه جهود، بیت زیبایی دارد که می گوید:
کوه طور از نور موسی شد به رقص
صوفی کامل شد و رست او زنقص
خوانش ناقد ناآگاه از این بیت چنین است که آن چه در کوه واقع شد از تجلی پروردگار بود نه نور موسی و بلادرنگ آیتی را ار قرآن می آورد بدین معنی: «مرگ بر آنان که به گمان و تخمین سخنان یاوه و دروغ می گویند».
پیداست که او معنای درست بیت را در نیافته است ور نه ازفحوای شعر بر می آید که «خداوند با تجلی جلالیۀ خود موسی را منور کرد و انعکاس نور موسی بر کوه طور آن را به رقص و چالاکی و اندکاک در آورد، چون کوه طور از نور تجلی الاهی بر خود شگافت» (3)
2
اعتراض قشریون، حسودان و تنگ نظران بر این کتاب سترگ، از همان روزگار سرایش مثنوی آغاز گشته بود و از مطالعۀ مثنوی هم می توان بدان ها پی برد. در روزگار مولوی هم بودند کسانی که بر مولوی و شاهکار وی پیدا و پنهان می شوریدند و مولانا خود از این اعتراض ها آگاه بود و در جای جای مثنوی طعنه زنان را سرزنش کرده است و دشنام داده است:
خربطی نگاه از خرخانه یی
سر برون آورد چون طعانه یی
کاین سخن پست است یعنی مثنوی
قصۀ پیغمبر است و پیروی
گویا انتقاد دشمنان این بوده است که مثنوی چیزی نیست مگر داستان پیامبر و پیروان وی. مثنوی تنها مشتی قصه است و بس. طعنۀ دشمنان گاهی مولانا را چنان بر آشفته و خشمگین می ساخته است که مجبور به ناسزاگویی و دشنام بر طعنه زنان می شده است، تاجایی که گفته است :
ای سگ طاعن! تو عو عو می کنی
قصۀ قرآن برون شو می کنی
مولانا که مثنوی خویش را دفتری می داند که به گونه یی در آن احکام قرآنی گرد آمده اند و چون بر چنین دفتری طعنه زنان می شورند و زبان به تعریض می گشایند، مولانا ناگزیر زبان به ناسزاگویی می گشاید. در کتاب نقد مثنوی می خوانیم که شعر یاد شده در پاسخ طعنۀ یکی از شاگردان صدر الین قونوی است:
«جالب است که شخصی که بر مثنوی طعنه زده و آماج حمله و دشنام مولوی (در پنجاه بیت ) قرار گرفته، فرد زاهد یا متشرع یا فقیه (که نوعا با صوفیه میانۀ خوبی ندارند) نبوده، بل به گفتۀ برخی، طاعن مذکور، خود صوفی و یکی از شاگردان صدرالدین قونوی بوده است که شیخ الاسلام و بزرگترین عارف و صوفی در قونیه به حساب می آمده است». (4)
این صدرالدین قونوی که از مریدان و هواداران محی الدین بن عربی بوده است با آن که بر جنازۀ مولانا نماز گزارده است، اما گاهی لب به طعن مولانا و تعریض مثنوی می گشوده است و مولانا هم به او به دیدۀ مهر نمی نگریسته است و هنگام مرگ هم در حالی که قونوی در بستر مولانا است و برای وی از پروردگار طلب شفا می کند، اما مولانا با شتاب پاسخ می دهد: «شفا شمارا باد! اکنون میان عاشق و معشوق جز پیرهنی که این جسم زار است، حجابی نیست».
می دانیم که شمار طعنه زنان و معترضان بر مثنوی معنوی انک است و ناچیز و از روزگار خودش تا امروز هیچ یک را یارای آن نبوده است که از مقام و شکوه این کتاب سترگ بکاهد. در صحبت آینده بر خواهیم شمرد که خاستگاه این نقدهای باژگونه و کینه توزان بر سترگ ترین مثنوی عرفانی پارسی دری در کجاست.
لطیف ناظمی
ویراستار: فرهمند
پانوشت ها:
(1) مرحوم آیة الله میرزا علی اکبر مصلایی یزدیو حصرت آیةالله سید جوادمدرسی یزدی. چاپ سوم،تهران:2007،انتشارات انصاریان.
(2) همان، ص.486
(3) شرح جامع مثنوی معنوی.کریم زمانی. دفتر اول ،تهران: 11387، چاپ بیست و هفتم،انتشارات اطلاعات، بیت 867
(4) همان،ص.461