احساس بیش از حد همدردی منجر به بیماری میشود
۱۳۹۶ آبان ۱۱, پنجشنبهوقتی تصاویری از قربانیان جنگ و یا کودکان گرسنه را در تلویزیون میبینیم، چه تأثیری روی ما میگذارد؟ شاید گریه کنیم، و یا بخواهیم به نحوی کمک کنیم، از طریق اعانه و یا در خود محل. یا اینکه تلویزیون را خاموش میکنیم زیرا این تصاویر غیر قابل تحمل میباشند. آیا ما بی احساس هستیم؟
چنین ساده نیست. چه گریه کنیم و چه دلسوزی و غمشریکی؛ چه کمک کنیم و یا از دیدن تصاویر رو برگردانیم، این را احساس درونی همدردی و همدلی ما، و یا کمبود این دو پدیده در وجود ما، تعیین میکند. اما در چه موردی میخواهیم درینجا سخن بگوییم؟
همدلی یا دلسوزی در برابر همدردی
آیا همدلی و همدردی فقط دو اصطلاحی اند که یک مفهوم را بیان می کنند؟ نه، محققان مرزهای مختلفی را بین این دو احساس مشخص میکنند. تانیا زینگر، دانشمند در بخش علوم شناخت اعصاب و مغز در انستیتوت تحقیقاتی ماکس پلانک آلمان، تفاوت میان این دو پدیده را از دیگاه "علوم اعصاب" چنین استدلال میکند: همدردی و همدلی یا دلسوزی توسط سیستم های متفاوت بیولوژیکی و ساختارهای مغزی اداره و حمایت میشوند. برای تحقیقات در این زمینه افرادی مورد آزمایش قرار داده شده اند. این تحقیقات نشان داده است که بخش های خاصی از مغز این افراد هنگامی فعال شدند که آنها تصاویر انسان های تحت ستم و رنج را دیدند. این همان شبکه عصبی مغز است که همچنین تجربیات دردناک خود شخص را نشان می دهد. در نتیجه، بیننده این تصاویر، خود را در موقف آن انسان های ستم کشیده قرار می دهد. این پدیده را همدردی می گوییم، یعنی بیننده، درد طرف مقابل را در وجود خود احساس میکند، چونکه خودش نیز سرگذشت مشابهی داشته است.
مشکل درینجاست که گاهی مرز بین درد و رنج خود بیننده و رنج دیگران به سرعت محو میشود، و این امر سبب میگردد که رنج انسان بسیار زیاد شده و به "استرس همدردی" مبدل گردد، تا حدی که تلویزیون را خاموش میکنیم تا دیگر تصاویر ناخوشایند را نبینیم.
تانیا زینگر در بخشی از کتاب الکترونیکی خود به نام "همدلی در زندگی روزمره و تحقیقات"، که در آن نتایج پژوهش خود را به طور خلاصه بیان کرده است، گفته است "همدردی میتواند به فرسودگی روانی بیانجامد".
استرس ناشی از همدردی به هیچ کسی کمک نمیکند
شتیفان فاتایشر روانشناس اجتماعی و پژوهشگر در دانشگاه اولم آلمان، میگوید استرس ناشی از همدردی به ویژه زمانی ایجاد می گردد، که گروه بزرگی از مردم با رنج و درد مواجه باشند. او می افزاید: «ثبوت چنین چیزی را می توان طور مثال در عملکرد مردم برای جمع آوری اعانه به رنج دیدگان مشاهده کرد. وقتی سخن از یک فرد رنج دیده باشد، اعانه بیشتر جمع آوری می شود، تا اینکه مسأله بر سر یک گروه بزرگ باشد.» این وضع کمتر به دلیل بی تفاوتی بوده و بیشتر به خاطری است که وقتی مسأله بر سر شمار زیاد انسان های رنج دیده باشد، تحمل آن برای دیگران دشوار تر شده و سبب "استرس همدردی" گردیده و این استرس بالاخره بر سر راه همدلی و دلسوزی قرار میگیرد.
همدلی یا دلسوزی، در مقایسه با همدردی، یک تأثیر مثبت بر وضعیت خود فرد دارد. زینگر میگوید: «با همدلی همان بخشهای مغز فعال میگردند که حس پاداش دادن و متعلق دانستن انسان را کنترول و هدایت میکنند، و فعال شدن این بخشها تأثیر مثبت روی سلامتی ما دارد.»
این همدردی نه، بلکه همدلی و دلسوزی است که رفتار اجتماعی انسان را برجسته ساخته و باعث میشود که ما به دیگران کمک کنیم و بخواهیم از رنج و درد آنها بکاهیم.
همدلی یا دلسوزی، مانند هر احساس دیگر عاطفی، یک روند بیوشیمی در بدن انسان است، که در آن هورمون "اکسی توسین" نقش مهمی دارد. این هورمون از هنگام تولد انسان، نخست در رفتار مادر و کودک و سپس در همه تعاملات و برخورد های اجتماعی انسان اثر میگذارد.