سرباز شوروی که هرگز به خانه برنگشت
۱۳۹۱ بهمن ۲۷, جمعهنور محمد که متولد سایبریا است و حالا در ولایت غور در غرب افغانستان زندگی می کند، می گوید: «من به افغانستان آمدم تا جنگ کنم و به عنوان یک سرباز به کشورم خدمت نمایم. من نمی فهمیدم که حکومت ما در اینجا مردم را به قتل می رساند و این وظیفه ای بود که من باید انجام می دادم».
نور محمد به زبان دری می گوید: «شما یا باید بکشید یا کشته شوید، سرباز یعنی همین». او این قضایا را شرح می دهد بدون این که اندکی افتخار کند و بگوید که وضعیت در سال های 1980 طور دیگری بود، زمانی که نام او سرگئی یوریویچ کراسنوپیروف بود و اتحاد جماهیر شوروی یک قدرت جهانی شمرده می شد.
نیروهای قشون سرخ در ماه دسامبر سال 1979 میلادی وارد افغانستان شدند تا قیام های مردم علیه حکومت مورد حمایت خود را سرکوب کنند. این نیروها ده سال بعد افغانستان را ترک کردند، اما این جنگ تلفات بی شماری به جا گذاشت که هنوز هم رقم دقیق آن معلوم نیست.
پیوستن به دشمن
در جریان این جنگ ده ساله هزاران سرباز شوروی از جبهه فرار کردند، و چندین تن به شمول نور محمد به اسلام گرویدند. آنها نام های خود را تغییر دادند و به مجاهدین پیوستند. نور محمد شرح می دهد: «آنها مرا پذیرفتند و من بخشی از جنبش شدم، یعنی جهاد علیه بی دین ها».
هرچند نورمحمد پس از پیوستن به مجاهدین در صف مقدم جنگ نرفت، اما کارهای زیادی بود که باید انجام می داد: «یکی باید اطمینان می داد که تانک آماده است. یکی دیگر باید گاز آن را می انداخت، من مهمات را نصب می کردم و متوجه تدارکات بودم. همه این ها هم بخشی از جنگ بودند».
زندگی جدید نور محمد با زمانی که او در منطقه کورگان در غرب صحرای سیبریا زندگی می کرد، کاملاً تفاوت دارد. او خودش شرح می دهد: «من قبلاً آدم مذهبی نبودم. ما به هیچ چیز به جز ودکا و دختر اهمیت قایل نبودیم. والدین من مسیحی بودند، اما من علاقمند چیزهای دیگر بودم. من جوان بودم».
خودداری از بازگشت به خانه
حالا نور محمد با زن افغان و چهار فرزندش زندگی می کند. کودکان او به مکتب می روند و تفاوتی میان خود و دیگر دانش آموزان نمی بینند. نور محمد می گوید تنها نشانه روسی که دختر دارد این است که او موترسایکل سوار می شود.
حالا نورمحمد در یک دستگاه «ریگریشن» مصروف کار است و ماشین ها را ترمیم می کند. او ماهانه پنج هزار افغانی (صد دالر امریکایی) درآمد دارد و به این ترتیب فقط می تواند مواد اولیه خانواده اش را تامین کند.
او می گوید: «سفارت روسیه تلاش کرد که من و خانواده ام را برگرداند، اما من رد کردم». حتا مادرش در دهه 1990 به آنجا رفت و پسرش را پیدا کرد، اما نتوانست او را به برگشت به خانه وادارش کند.
نور محمد شرح می دهد: «روسیه دیگر آن قدرت بزرگ جهانی نیست که آن زمان بود. مردم گرسنه اند و کار ندارند... من اینجا با مردم و این کشور عادت کرده ام. خانواده ام ممکن است در کشور سابقه ام مشکل داشته باشد، اما اینجا حتا طالبان من را احترام می کنند». نورمحمد سرانجام می گوید پاسپورت افغانی دارد و افتخار دارد که یک افغان است.