سرنوشت کودکان معتاد به ترياک به کجا مي انجامد؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبهقيمت مجموعي فروش ترياک افغانستان را همينکه ازمرز اين کشور بيرون مي شود قريب 4 مليارد دالر تخمين کرده اند. اين قيمت به تدريج دربيرون از مرزها تا لندن بيش ازده چند افزايش مي يابد. گفته مي شود که پولهاي فروش ترياک اکثر نه ازطريق سياه بلکه به صورت قانوني دربانکها به جريان مي افتد. برخي تحليلگران احتمال مي دهند که اين پولهاي کلان براي نجات بانکهايي که براثر بحران مالي ورشکسته شده اند به کارگرفته شود. با اينهم مشکل دومليون معتاد درافغانستان با همه عواقب شوم آن برجا مي ماند. ويک آمار نمونه نشان مي دهد که قريب به ده درصد کودکان روي سرک معتاد به ترياک اند.
گزارشگر موسسه گزارشدهي جنگ وصلح درافغانستان يک چشم ديد خود را از کودکان روي سرک درهرات چنين حکايت مي کند.
ازجمله 10000 طفل روي سرک درهرات 2200 تن آنها معتاد به ترياک اند
ساعت 4 بعد ازچاشت بود. به سوي خانه ام روان بودم که چراغ سرخ ترافيک مرا دربخش شهرنو هرات متوقف ساخت.معمولاً دراينجا کودکاني منتظر مي باشند تا به اميد به دست آوردن پولي شيشه هاي موتر را پاک کنند.
دو پسري که بيش از 11 سال نداشتند به سوي موتر من آمدند وبه پاک کردن شيشه ها شروع کردند.به آنها گفتم بس است. « برويد درس بخوانيد». يکي جواب داد:« ما فقير استيم وضرورت به آن داريم که به خانه نان ببريم».
اما همراهش با صداي بلند گفت: دروغ مي گويد . او پدر وبرادر دارد. گدايي براي آن مي کند که سگرت و ترياک براي خود بخرد.
ازاين گفته با شدت تکان خوردم. هنگامي که چراغ سبز شد، من موترم را دوباره دور دادم تا اين پسر را پيدا کنم. وقتي که او را يافتم ازاو پرسيدم که آيا واقعاً معتاد هست؟ او جواب داد:« به تو مربوط نيست. برو کاکا پشت کارت!».
به او گفتم ، هرگاه معتاد باشد بوي کمک خواهم کرد. او با خشم گفت: « بلي من معتادم. سگرت وترياک مي کشم. حالا خوش شدي؟».
پس از اين، او رفت و من دوباره به طرف خانه برگشتم. تا نيمه هاي شب به اين طفل فکرمي کردم. روز بعدش من با دفتر «موسسه گزارشدهي جنگ وصلح» دراين مورد تماس گرفتم. ما درمورد اين موضوع صحبت کرديم. ايشان ازمن تقاضا کردند تا کار خود را فوراً درمورد همين قضيه آغاز کنم.
من براي مصاحبه اي با غلام جيلاني دقيق رئيس عمليات ضد مواد مخدر وزارت داخله تماس گرفتم. درراه اين فکر برايم پيش آمد که مبادا اين پسرها ازسرشوخي مرا فريب داده باشند.
هنگامي که غلام جيلاني دقيق اين داستان را تصديق کرد، نوميد شدم. او به من گفت:
« بدبختانه ازجمله 10 هزار طفل روي سرک هرات ، اکنون 2200 تن آنها معتاد مي باشند. درهرات کلينيکي است به نام شهامت که اين اطفال را معالجه مي کند. اما متاسفانه جاي کمي دارد».
او گفت يکي ازدلايلي که اطفال به اعتياد روي مي آورند، پدرومادرهاي خود شان اند که به مواد مخدر معتاد مي باشند. بسياري ازايشان قبلاً درايران مهاجر بوده اند که اکنون به افغانستان برگشته اند.
من ازآنجا براي مصاحبه با محمد ادريس مدير اداري به دفتر پليس هرات رفتم.
او نگراني ديگري را برايم بيان داشته وگفت:« اين طفلها تنها مواد مخدر را استعمال نمي کنند، بلکه همچنان خود شان درقاچاق مواد مخدر دست دارند... بسياري گروههاي قاچاقبران مواد مخدر ازاطفال براي توزيع مواد مخدر استفاده مي کنند».
اوعلاوه کرد: هنگامي که اين اطفال زنداني مي شوند کسي دنبال شان نمي آيد که آنها را با خود ببرد وجايي هم براي زنداني ساختن آنها وجود ندارد. آقاي ادريس علاوه کرد:
« ما برخي ازآنها را به مرکز اصلاح وتربيت اطفال مي فرستيم ، اما تسهيلات اين موسسه هم محدود است».
من تصميم گرفتم که مرکز اصلاح وتربيت اطفال را ببينم. اما درآغاز از مصاحبه کردن با من خود داري کردند. من از آشنايانم براي مساعد ساختن زمينه جهت به راه انداختن مصاحبه اي استفاده کردم. بلاخره محمد صديق حسيني مدير اين موسسه موافقت کرد که من ازآنجا ديداربکنم.
همينکه درآنجا داخل شدم ، او بسيار خشمگين بود.به من گفت: « توحق نداري که عکس بگيري. فقط مي تواني با دونفر شان مصاحبه کني». او همچنان تاکيد کرد که يک پليس نيزبايد با من همراهي کند.
درافغانستان بسياري مقامات حکومتي با کار خبرنگاران آشنايي ندارند.آنها فکرمي کنند که کمک به ژورناليستها کار اضافي و بيهوده اي است. من مي خواستم تنها باشم، زيرا درصورتي که پليس با من همراه باشد، شايد طفلها حقيقت را نگويند.
بنابراين هنگامي که به طرف سلول اطفال مي رفتم خواستم پليس را دوست بسازم. پليس به من گفت:« يک عکسم را بگير وچاپ کن. هرقسم که دلت مي خواهد مصاحبه کن!».
بنابراين او دربيرون اتاقي که کودکان دستگيرشده بودند ماند ومن به تنهايي به درون رفتم.
درآنجا من عبدالله پسر 13 ساله را که گفت ازيک خانواده فقيراست و پدرش درايران به مواد مخدر معتاد شده است، ديدم. مادرش کالاشويي مي کند وخواهر خوردش به مکتب مي رود.
عبدالله شيشه هاي موتر را درهرات پاک مي کرد وروزانه 100 افغاني که معادل دو دالر امريکايي مي شود، به دست مي آورد. يک روز او روي دراز چوکي پارک نشسته بود وبه زندگي خانواده اش فکرمي کرد. دراين وقت او متوجه مردي مي شود که به او نگاه مي کند.
وقتي که نزد اين مرد براي گدايي کردن چند افغاني رفت، مرد به او گفت: هرگاه با من کارکني ديگر گدايي نمي کني .عبدالله مي گويد: « وقتي که ازاو پرسان کردم چه کاري بايد بکنم؟»، او گفت «من به تو بسته هايي رامي دهم وتو آن را به خانه هايي که نشانت مي دهم مي رساني ويک نوت 500 افغانيگي مي گيري. هرروز يکبار تو اين کار را مي کني».
عبدالله مي گويد : من اول دلم نمي خواست. اما فکرپولي که بعد ازرساندن بسته اي که نمي دانستم درآن چه هست به من داده مي شود، مرا به اين کار وادارساخت.
عبدالله مي گويد:« من دربدل رساندن بسته يک نوت 500 افغانيگي گرفتم. 100 افغاني آن را به مادرم دادم وبقيه را به پدرم سپردم . وقتي که پدرم پول را گرفت، براي اولين بار درزندگي ام مرا بوسيد».
عبدالله مي گويد: ناصر، مردي که مرا استخدام کرده بود، براي نان چاشتي مرا به خانه اش دعوت کرد. عبدالله وقتي که اين حادثه را قصه مي کرد چشمش را پايين انداخته بود وبا شدت مي گريست. عبدالله مي گويد:
« وقتي که ناصر مرا به خانه اش برد، به من تجاوز جنسي کرد. او به من 1000 افغاني داد وگفت اينرا به کسي نگو والا مي کشمت».
عبدالله گفت: بالاخره هنگامي که مواد مخدر دردستم بود، توسط پليس زنداني شدم وبه مرکز اصلاح وتربيت آورده شدم. اوگفت ناصر ودارودسته اش هم زنداني شدند.
عبدالله درحالي که گريه مي کرد ازمن تقاضا کرد: « به لحاظ خدا به من کمک کن که آزاد شوم . پدرم پرواي من ومادر وخواهران گرسنه ام را ندارد».
دراين حال مدير مرکز اصلاح وتربيت اطفال سررسيد و با خشم گفت:« شما نبايد هرگز آنچه را ازما مي شنويد، گزارش نکنيد».
او به پليس اشاره کرد تا مرا بيرون بکشد و در را ازپشت ما بست.
نورخان نيکزاد يک مقام پليس ولايت هرات نيز در اول نمي خواست بامن مصاحبه اي کند. بسيار ترغيب لازم بود تا او را به اين کار راضي سازم.
لاکن همه آنچه اوگفت دراين خلاصه مي شد که : بسياري طفلهايي را که قاچاق مواد مخدر مي کرده اند، بازداشت کرده است وبه مرکز اصلاح وتربيت اطفال فرستاده است.
نورخان درپاسخ به اين ادعا که اطفالي که به مرکزاصلاح و تربيت آورده مي شوند مورد ضرب وشتم قرارمي گيرند، گفت :« شايد، وقتيکه مرتکب جرمي شده باشند وپليس آنها را بازداشت کرده باشد، آنها بعض اوقات ايشان را مي زنند».
او نمي خواست بسيارحرف بزند وبهانه اي آورد تا مصاحبه را پايان دهد.
وقتي که من مشکلاتم را با ميرغلام صديق رئيس مرکز حمايت از اطفال درميان گذاشم ، او تبسمي کرد وگفت :« شما گزارشگران بسيار داد وبيداد به راه مي اندازيد، اما کسي نمي شنود».
پس ازنوشيدن پيالهء چايي او اوراقي را نشانم داد که درآن گزارش شده بود 10 هزار طفل روي سرک که اکثراً از سايرولايات اند درهرات وجود دارند. صديق ، فقر، بيکاري، ناامني و اهمال مقامات حکومتي را ازجمله عوامل افزايش شمار کودکان روي سرک خواند.
گزارش من هنگامي توانست خوب موثر واقع شود که برخي از رسانه هاي محلي مجدداً آن را انتشاردادند ومقامات شروع به فکرکردن روي ايجاد يک مرکز تداوي اطفال روي سرک کرد.
به من گفته شد که درجريان چند ماه يک مرکز جديد تداوي اطفال معتاد به ترياک توسط وزارت مبارزه با مواد مخدر افتتاح شده است. برخي ازکشورهايي که به افغانستان کمک مي کنند ازاين مرکز حمايت کرده اند.
من ازبخشهايي اين مرکز بازديد کردم واحساس خوشي برايم دست داد وازاينکه دست کم توانسته ام با قلمم ، خدمت کوچکي براي اطفال محروم ونوجوانان انجام دهم، وجدانم راحت شد.
آي دبليو پي آر / رسول رحيم
ويراستار: رتبيل شامل آهنگ