مهاجر افغان: همواره به بازگشت به وطن فکر میکنم
۱۳۹۴ مهر ۱۳, دوشنبهمحمد هفت ماه در راه بود. او از طریق نیمروز به ایران از آنجا به ترکیه و بالاخره به بلغاریا رفت و از آنجا به کشور چک وارد شده و تقاضای پناهندگی داده است. محمد روزها و شب های بسیار سختی را در جریان سفر در اروپا پشت سر گذاشته است. او می گوید از راه های که من آمدم بسیار کوهستانی بود، به ویژه از ایران به ترکیه آن قدر سخت بود که هر چه می رفتیم کوه ها پایان نداشتند: «من 19 سال دارم و یک اندازه انرژی بیشتر دارم اما همراه من کسانی بودند که کهن سال بودند و یا زنان و اطفال بودند. ساعت ها در راه های کوهستانی پیاده رفتن بسیار دشوار بود. کسی که مثلاً پایش افگار می شد و رفته نمی توانست، فکر می کنین قاچاقبر کمک اش می کرد؟ نه، او را در راه می گذاشتند. بسیاری روزها نان نداشتیم. اگر نان خشک و کچالوی جوش داده میسر می شد، سرش جنگ می شد.»
محمد در کابل در وزن 65 کیلوگرام مقام اول را در بوکس در کلپ اش داشت. او با وجودی که یک ورزشکار است، اما با آن هم می گوید بعضاً آنقدر در راه خسته می شد که گریه می کرد: «من به اصطلاح "بچه مادرم" بودم. در زندگی این قدر فشار سرم نیامده بود و این قدر راه را طی نکرده بودم. باور کنید تا اینجا گریان کرده رسیدیم.»
محمد برای این سفر مشقت بار 12 هزار دالر پرداخته است. او می گوید خانواده اش او را تشویق به رفتن به اروپا می کرد. خانواده محمد وقتی شنیدند که شمار زیادی از پسرهای خانواده های دیگر راهی اروپا شدند، فکر کردند که چرا پسر آنها نیز به اروپا نرود. به این فکر که محمد نیز می تواند زندگی بهتری در اروپا داشته باشد. به همین دلیل او را تشویق کرده و پول سفر را که محمد نمی داند از کجا جمع آوری کردند، در کمر پسر بستند و او را به اروپا فرستادند. محمد از زندگی اش در کابل چنین تعریف می کند : «من در کابل زندگی بسیار خوب داشتم. مکتب می رفتم، کورس داشتم، کلپ ورزشی می رفتم، نان و آب ام تیار بود. در خانه خود ما زندگی می کردم. دوست و وطندارم را در چهار اطرافم داشتم. ساعت ام تیر بود.»
محمد از زندگی اش در چک راضی نیست. او می گوید بر عکس افغانستان اینجا در کمپ با مردمان مختلف از کشورهای مختلف و فرهنگ های مختلف از پنج ماه به این طرف زندگی می کند. زبان همدیگر را نمی فهمند. به گفته خودش که به طرف یک دیگر "لق لق" می بینند. شمار زیاد حتی انگلیسی هم یاد ندارند. محمد خودش زبان انگلیسی را آموخته است اما در چک او باید فعلاً زبان چکی بیاموزد. برای محمد آموزش این زبان نو چون کوه در برابرش قرار دارد. تا زمانیکه زبان را نیاموخته است نمی تواند به مکتب برود و بعداً تحصیل کند. خودش می گوید حد اقل سه تا چهار سال نیاز دارد تا لسان را بیاموزد و بعد باید مکتب برود و پس از اتمام مکتب به تحصیلات عالی خود ادامه بدهد. او می گوید تا زمانی که تحصیلات خود را تمام می کند، شاید 35 ساله یا چهل ساله شود. به باور او سال های زیادی از عمرش به این شکل می گذرد.
خانواده محمد نیز از کابل جویای احوال او اند و برای شان تعجب آور است که چرا تا حال محمد نتوانسته است به پای خود ایستاد شود. حتی او را تهدید کرده اند که وقتی چیزی تا حال از دست ات نیامده، پس به افغانستان برگرد. محمد می گوید خانواده اش چون شمار زیادی از خانواده ها فکر می کند که امروز که اروپا رسیدی فردا همه کارها به مرام دل به اجرا در می آیند. او اضافه کرده می گوید: «همین که می گویند صدای دهل از دور خوش است، در قضیه من و شمار زیادی صدق می کند.»
محمد اغلب به فرار از چک و بازگشت اش به افغانستان فکر می کند. او می گوید که "در این جا هیچ کسی ندارم. بدون خانواده ام برایم زندگی بسیار سخت می گذرد. حتی ورزش ام را پیش برده نمی توانم."
محمد در افغانستان همواره حمایت برادر بزرگ اش را داشت. برادرش او را تشویق می کرد که به دروس و به ورزش اش رسیدگی کند. اما امروز کسی به قول خودش "بالای سرش" نیست و او هم تنبل شده است. محمد در پایان صحبت هایش پیامی هم برای هموطنان اش دارد: «به لحاظ خدا برای دیگر افغان ها بگوید که به اروپا نیایند. اینجا چه می کنید. در افغانستان در برابر وطندار خودت شرمداری که اگر در هوتل کار کنی یا در جای دیگر مردم سرت خنده می کنند. اما در اروپا چه کاری می کنیم؟ در اینجا کسانی اند که پانزده یا شانزده سال درس خوانده اند، مکتب و پوهنتون را خلاص کردند اما با آن هم اینجا در زیر دست یک کرد، هندی یا پاکستانی در هوتل ها کار می کنند. در اینجا کار دیگری نیست که انجام بدهند. همین کار را اگر در افغانستان کنیم، پول بیشتر پیدا می کنیم.»
محمد چون هزاران جوان دیگر افغان خواب و خیال زندگی بهتر و راحت تر را در اروپا در سر پروانده بود. اما امروز به قول خودش آنچه را تصور می کرد، هرگز برآورده شدنی نیست.