نظام خانواده: فرایند تغییر و منازعۀ قدرت -3
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبهادغام اجتماعی مهاجرین افغان در کشورهای اروپایی یا وفقیابی آنها با جامعه جدید، به مشکل حاد در میان مهاجرین افغان تبدیل شده است. بیهویتی دامنگیر بخش وسیعی از افغانهایی است که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند. کم نیستند افغانهایی که بعد از سالها زندگی در کشورهای اروپایی، اکنون نه در هویت افغانی خود را بازمییابند و نه در هویت اروپایی. حمزه واعظی، پژهشگر افغان مقیم ناروی در نوشته یی برای رادیو صدای آلمان به بررسی علمی این مشکل پرداخته است که در چهار بخش نشر می شود.
بخش سوم
مهاجرت خانوادهها به اروپا و قرار گرفتن در معرض نظام اجتماعی متفاوت و در زیر چتر سیستم حقوقی ـ قانونی به صورت کامل دگرگونه که بر مبنای آن، الگوی چینش قدرت و منزلت خانواده متوازن است، بسیاری از خانوادههای افغان را در معرض چالش جدی قرار میدهد. این چالش از منازعۀ «قدرت» ناشی میگردد که میان سه ضلع خانواده به صورت آشکار و یا فروخفته پدیدار میگردد. این سه ضلع عبارت اند از:
1. پدر: به عنوان رییس و حامل سنتی قدرت که مشروعیت خود را از مبانی نظام مردسالارانه و پدرسالارانۀ میراثی میگیرد؛
2. مادر: مدعی مشارکت در قدرت که مشروعیت ادعایش معطوف به منابع قانون و عرف جامعۀ میزبان میباشد؛
3. فرزندان: به عنوان واسطههای قدرت، نقش متعادل کننده را در فرایند تعامل خانواده ایفا میکنند و خود نیز رکنی از فرایند عنصر قدرت محسوب میشوند.
بنابراین، منازعۀ قدرت در اساس بین مرد خانواده از یک طرف و همسر و فرزندان از جانب دیگر تبارز مییابد که در جامعۀ جدید با موقعیتهای متغیر و فرصتهای متفاوت و حتا متعارض قرار میگیرند. همین موقعیتهای متفاوت، مبنای چالشی تازه میان مرد خانواده از یک سو وهمسر و فرزندان او از جانب دیگر میگردد؛ مردی که در فرهنگ سنتی به صورت طبیعی و دایمی به عنوان رییس خانواده و همواره فرادست قرار داشته است؛ زن و فرزندانی که همواره در جایگاه فرمانبران و فرودستان در نظام خانواده شناخته شده اند.
زنان، در جامعۀ جدید عموما از موقعیت و قدرت ممتازی برخوردار میگردند که از چند مجرا به دست میآورند:
الف. قرار گرفتن در فضای امنیت روانی و اجتماعی جدید؛
ب. فراهم آمدن شرایط رشد ذهنی، آموزش و ارتقای موقعیت تحصیلی؛
ج. برخورداری از حمایتهای قانونی و حقوقی گسترده و ضمانت بخش؛
د. برخورداری از فرصت کاری و انتخاب شغل و کسب درآمد مستقل اقتصادی.
فرزندان خانواده با برخورداری از حمایتهای قانونی، امنیت روانی، رشد تحصیلی، آموزشی و تربیتی، فراهم شدن زمینههای کاری و موقعیت شغلی مناسب، آمادگی برای تغییرات ذهنی و الگو پذیری از جامعۀ جدید، از قدرت ویژهیی برخوردار میگردند و بدین رو توانایی فکری و جسارت فرهنگی به چالش و پرسش کشیدن قدرت و سلطۀ مطلقه و سنتی پدر را کم کم به دست میآورند.
پدران اما به دلیل برخورد نامنعطف و روشهای استبدادی عادت شده در برخورد با فرندان و اعضای خانواده، هر روزه قدرت تأثیرگذاری، نفوذ یک جانبه و حاکمیت مطلقۀ خود را دچار تنزل و تزلزل میبینند، برای حفظ موقعیت گذشته و کنترل خانواده به خشونت مردانۀ بیشتری دست میزنند و این چرخۀ تنش و چالش را در روابط خانواده به گردش میسازد.
بنابراین، موضوع اصلی تنش و چالش قدرت میان مرد خانواده با سایر ارکان خانواده عمدتا ناشی و متأثر از سه عنصر اصلی میباشد:
1. تسلط و کنترل بر مالکیت، دارایی اقتصادی و درآمد خانواده؛
2. ریاست و تصمیمگیری بر روابط درونی و بیرونی خانواده؛
3. حفظ باورها و نمادهای فرهنگی، پاسداری از مرزهای سنت و ارزشهای خانوادگی؛
4. تعیین الگوی تعامل با محیط و چگونگی مواجهه با ارزشها، فرهنگ و نرمهای اخلاقی و اجتماعی جامعۀ مقصد.
هراس از تغییر نقشها
مهمترین بحران ذهنی و رفتاری، اغلب در میان مردان مشاهده میگردد. این مردان از آنجا که در فرهنگ پدرسالار و مردمحور رشد و تربیت یافته و شخصیت و الگوی اخلاقی ـ رفتاری شان با چنین فرهنگی شکل گرفته است، میکوشند نقش تحکم آمیز ریاستی خویش را بر خانواده، کیش شخصیت خود را در میان خویشاوندان و اقتدار اجتماعی خود را در اجتماع مهاجرین نیز حفظ کنند.
این گروه از مردان، در میان قبیله، جامعه و محیط زندگی خود دارای «نقش»هایی بوده اند که «پایگاه اجتماعی» شان را تعیین میکرده است. این نوع پایگاه اجتماعی «قدرت تأثیرگذاری» برآنها میداده است که در فرایند تعامل و روابط اجتماعی تبلور پیدا میکرده است. دلبستگی برای حفظ موقعیت اجتماعی و پایگاه فردی این مردان، به عنوان پدر، رییس خانواده، کلان قوم، ریش سفید و حاجی و یا به عنوان داکتر، جنرال، وزیر، مدیر، رییس، کاتب و... خاطره و احساسی به این گروه از مردان میبخشد که جزو هویت فردی و شخصیت اجتماعی شان میگردد.
بنابراین، زمانی که این مردان در موقعیت متفاوت و جامعۀ جدید قرار میگیرند نیز کو شش میکنند همان نقش، موقعیت، پایگاه و خاطرات گذشته را بازسازی و یا حد اقل شبیه سازی نمایند. دست یافتن به چنین موقعیت و نقشی، مستلزم حفظ و یا بازتولید فرهنگ، سنتها، ارزشها و رفتارهای درون کتلهیی در میان مهاجرین میباشد؛ چرا که این گروه تصور میکنند حفظ احترام شخصی، ادامۀ نقش اجتماعی و اقتدار خانوادگی آنان در صورتی میسر خواهد بود که از فرایند جذب و تأثیرپذیری خانوادهها و جوانان از محیط، فرهنگ و ارزشهای جامعۀ دوم جلوگیری نمایند.
استبداد تربیتی
خانوادهها، به ویژه پدران، به عنوان روسای تصمیمگیرندۀ خانواده، سعی میکنند فرزندان خویش را به خاطر پیشگیری از تأثیرات آموزشی، تربیتی و فرهنگی جامعۀ میزبان، با همان روش و الگوهای منطبق با اخلاق، انظباط، فرهنگ و ارزشهای مذهبی موروثی خویش تربیت کنند. این نوع نگرش و روش تربیتی که اغلب با قاطعیت پدرسالارانه و بدون درک شرایط و فشار حاکم بر روان اجتماعی، محیط تربیتی و تاثیرات فرهنگی مراکز آموزشی، محیط بازی و همسالان همراه است، پاسخ درخور و قناعت بخشی به نیازهای عاطفی و پرسشهای فلسفی و کنجکاوانۀ فرزندان نمیباشد. اعمال چنین الگوی تربیتی تحکم آمیز و استبدادی، در مقایسه باالگوی تربیتی بسیار منعطف و به شدت سیال مراکز آموزشی و نهادهای پرورشی جامعۀ دوم، پیامدها و تاثیرات ذیل را بر شخصیت فرهنگی، رفتار اجتماعی و تربیت روانی کودکان و نوجوانان برجای میگذارد:
1. «دوگانگی شخصیتی»: فرزندان خانواده با درک تجربه عینی و فرایند رشد ذهنی، تفاوت عمیقی میان این دو نوع الگو میبینند. درک این تفاوتها و سنجش و مقایسۀ معیارها و نشانههای این دو نوع الگو، به تدریج نوجوانان و جوانان را دچار سردرگمی و پریشانیهای عاطفی، ذهنی و شخصیتی جدی و جدیدی میسازد. گزینش و اولویت بخشیدن به هرکدام از این دو الگو، انتخاب دشواری میگردد که در نهایت عمدتا به دوگانگی شخصیتی آنان منجر میشود. این دوگانگی شخصیتی به مرور، به «منافقت رفتاری» تبدیل میگردد. تجلی بیرونی این منافقت رفتاری این است که این گروه از جوانان و نوجوانان مجبور میشوند در محیط خانه و محیط بیرون نقشهای متفاوت و کاملا دگرگونهیی بازی کنند: بدین معنا که در بیرون و در میان دوستان، همصنفان و همسالان خویش، درنقش، هویت و شخصیت «خود» میباشند و در محیط خانواده ناگزیرند تحت فشارهای عاطفی و روانی خاص، براساس خواسته و الگوی تحمیلی و نقش دلبخواه پدر ظاهر شوند و تصویر «دیگری» از شخصیت خود در محیط خانواده ارایه نمایند.
2. «بحران ذهنی»: ادامۀ چنین رفتار دوگانه، به تدریج به تزلزل روانی، ضعف شخصیتی و اضطراب و پریشان رفتاری مداوم و چه بسا به بحران ذهنی آنان منجر میگردد و در بحرانیترین حالت، گاه موجب فاصلهگیری و بیاعتمادی از کانون خانواده، فرار از شخصیت بیرونی خود، و در نتیجه، بیپروایی و گریز از آموزهها و نمادهای ارزشی و هنجاری فرهنگ مادری میگردد.
نویسنده: حمزه واعظی
ویراستار: عارف فرهمند