کاهلی در یادگیری زبان: دروازهها بسته میمانند -2
۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سهشنبهادغام اجتماعی مهاجرین افغان در کشورهای اروپایی یا وفقیابی آنها با جامعه جدید، به مشکل حاد در میان مهاجرین افغان تبدیل شده است. بیهویتی دامنگیر بخش وسیعی از افغانهایی است که در کشورهای اروپایی زندگی میکنند. کم نیستند افغانهایی که بعد از سالها زندگی در کشورهای اروپایی، اکنون نه در هویت افغانی خود را بازمییابند و نه در هویت اروپایی. حمزه واعظی، پژهشگر افغان مقیم ناروی در نوشته یی برای رادیو صدای آلمان به بررسی علمی این مشکل پرداخته است که در چهار بخش نشر می شود.
بخش دوم
ناتوانی در یادگیری زبان علاوه بر عامل سن، ریشه درعوامل اساسی دیگری مانند عنصر بیسوادی و کمسوادی، ناآرامی روحی، بیکاری و عدم احساس تعلق به محیط جدید دارد که بسیاری از افغانها با این پدیدهها مواجه اند. ندانستن زبان و یاعدم تسلط بر آن، عوارض پرشماری در پی دارد که مهمترین آن عبارت اند از:
1. عدم شناخت و درک درست از فرهنگ، ارزشها، قوانین و هنجارهای جامعه میزبان؛
2. ناآگاهی از قوانین و مقررات و در نتیجه محرومیت از حقوق و امتیازات رفاهی، اجتماعی، قانونی و شهروندی؛
3. فاصلهگیری از جامعه و حاشیه نشینی؛
4. ناتوانی از حل جزییترین مشکلات روزمره و وابستگی مداوم به فرزندان و یا مترجم؛
5. حس حقارت و بیبضاعتی ناشی از عدم ارتباط با جامعه و یا حل مشکلات شخصی؛
6. تشدید بدبینی و پیشداوری نسبت به آنچه در جامعه میزبان وجود دارد؛
7. انفعال و انزوا و در نهایت بروز افسردگیهای مزمن.
تصور موقتی دانستن اقامت: غریق رویاهای نوستالوژیک
بسیاری از مهاجرین میانسال و کهنسالی که در جامعه میزبان مقیم میشوند، دایم با این حس زندگی میکنند که «روزی برخواهند گشت». این حس که تا حدودی طبیعی است، از یک سو رشته تعلق خاطر آنها را نسبت به جامعه جدید میگسلد و از سوی دیگر، همواره به بازسازی خاطرات «گذشته» و تصویر «آینده»یی برای برگشت میپردازد که در اساس خیال و پنداری بیش نیست؛ چه این که بزرگ شدن فرزندان در جامعه میزبان، وجود امکانات گسترده رفاهی، امنیت زندگی و به دست آوردن تابعیت موجب میگردد که پروسه برگشت هیچگاه تحقق نیابد ولی برای مردان بزرگسال به عنوان یک حس نوستالوژیک و فریبنده همواره باقی میماند و چه بسا مانع بسیاری از پیشرفتها و برنامه ریزیهای معقولانه شخصی، فکری و اجتماعی آنان میگردد.
درگیری ذهنی وعاطفی با محیط اجتماعی و خاطرات گذشته و یادآوریهای پیوسته و معطوف به خاطرات نوستالوژیک خانواده، اقوام، دوستان، محیط کار، دوره جوانی و تحصیل و جزئیات حسرت برانگیز دیگر، یک مهاجر را دایم در برزخ تصورهای نوستالوژیک گرفتار میسازد. این درگیری پیوسته با گذشته و نگرانی از آینده، مانع از زندگی در «زمان حال» و لذت بردن از فرصتها و امتیازات و زیبایی لحظههای جاری میگردد. این گذشته گرایی و آینده پنداری مفرط که اغلب با بیکاری، عادات غذایی کسالت آور، عدم تفریح و ورزش همراه است، به تدریج به افسردگی، اضطراب ذهنی و انفعال جسمی این گروه از مردان و زنان منجر میشود و ممکن است برای همیشه همراه زندگی و رنج دهنده لحظههای شان گردد.
پیش داوری ارزشی
آموزههای دینی و باورهای مذهبی مبنی بر حقانیت و کامل بودن «اسلام» و باطل بودن «یهود» و«نصارا» الگوی ذهنی، نحوه نگرش اجتماعی، مبنای قضاوت ارزشی و چگونگی برخورد فردی مهاجران را با جامعه غربی و مسیحی، پیشاپیش تعیین و کدگذاری میکند.
مفهوم «کفر» نماد و الگوی معنوی و ارزشی پذیرفتهیی است که نگاه و پیشداوری مهاجر افغان را نسبت به جامعۀ غربی مرزگذاری میکند. نجس پنداری نسبت به مظاهری مانند سگ و خوک تا مشروبات الکلی، پردهیی ضخیم میان این مهاجران با جامعۀ جدید میکشد. ارتباط آزاد مردان و زنان، قانونی بودن مراکز فروش سکس در برخی از کشوهای غربی، به قانون درآمدن پدیدۀ همجنسگرایی، هنجار شدن زندگی مشترک پسران و دختران قبل از ازدواج و آزاد بودن شکل و نحوه پوشش زنان از جمله نمادها و مبانیی هستند که مهاجرین را به این تصور و قضاوت حق به جانب میدارد که یقین کنند جامعۀ غربی در فرهنگ فساد و بیبندوباری غوطه ورند و بنیاد نظام ارزشی شان سراسر بر شالودههای ضداخلاقی استوار گردیده است.
این نوع تصور و تصویر از جامعۀ میزبان، اغلب خانوادههای مذهبی را از ایجاد ارتباط و درک و سنجش بیطرفانۀ ارزشهای جامعۀ جدید و تفکیک و مقایسۀ درست بنیادهای ارزشی و فرهنگی خود با این جامعه محروم میسازد.
از همین رو، این ترس و بدگمانی به تدریج تبدیل میگردد به مقاومت و گاه حتا تقابل و تنازع با ارزشها و هنجارهای اخلاقی و فرهنگی جامعۀ جدید و فاصله گیری بیشتر و پرهیز از الگوهای فرهنگی، مقاومت در برابر اثرپذیریهای آموزشی و نازسازواری با هنجارها و تعامل اجتماعی. به عنوان مثال، ترس از حرام بودن تولیدات مواد غذایی و هراس از آلوده شدن به فساد از مجرای تعامل با جامعۀ مقصد، باعث میگردد که برخی از خانوادههای مهاجر دایم در شک و استرس و ناامنی قرا بگیرند و در نتیجه، برای همیشه به انزوا، گوشه گیری، حاشیه نشینی و مرکزگریزی پناه ببرند.
گیتو نشینی: چرخۀ درونزایی و عشیرهگرایی
ساختار عشیرهیی، زندگی کتلهیی و روابط درونگروهی در افغانستان به یک عادت اجتماعی و هنجار قومی تبدیل شده است. آن دسته از افغانهایی که به خارج از افغانستان مهاجرت میکنند نیز میکوشند ساختار زندگی و مبانی زندگی قومی ـ عشیرهیی گذشتۀ خود را در محیط مهاجرت بازسازی نمایند. به همین خاطر کتلههای قومی همانند گروههای فرهنگی وابسته و جمعیتهای مذهبی همکیش سعی میکنند همدیگر را پیدا نموده و به صورت فشرده، همسایه و همبسته در مناطق و شهرهای نزدیک به هم زندگی کنند.
تلاش جمعی برای ایجاد اتحادیههای فرهنگی ـ اجتماعی با گرایش خاص قومی و تأسیس مراکز و موسسات مذهبی و دینی و صندوقهای خیریه، گستره و انگیزۀ همبستگیهای قومی و روابط درون گروهی را تنگتر و پرداومتر میسازد.
این گیتو نشینی پیامدهای فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و اخلاقی پرشماری دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره میگردد:
الف. ارتباط درون گروهی گستردهتر، پیوستگیهای قومی عمیقتر، سنتهای اجتماعی الزامآورتر و کنشهای مذهبی پرجاذبه میگردد؛
ب. بینیازی از ارتباط و تعامل با جامعۀ مقصد بیشتر و پروسۀ جامعه پذیری و انطباق کندتر میشود؛
ج. فشار اجتماعی ناشی از کنترل متقابل جمعیت قومی نسبت به همدیگر بیشتر و تنگتر میگردد و این هراس به صورت دایم در ذهن و رفتار خانوادهها قایم میشود که خروج از سنتها و نرم فرهنگی جامعۀ قومی ممکن است به طرد آنها از سوی آشنایان، دوستان و هموطنان شان گردد و شخصیت اخلاقی، وجهۀ اجتماعی و منزلت فردی و خانوادگی آنان دچار تنزل و تزلزل شود؛
د. گیتونشینی و فشردگی روابط درونی، به بازسازی زندگی قبیلهیی و آموزههای مذهبی مجال عمیقتری فراهم مینماید. ایجاد مسجد، حسینیه، انجمن و اتحادیههای قومی ـ کتلهیی نخستین و مهمترین صورت بیرونی این نوع زندگی کتلهیی و گیتونشینی میباشد که در نهایت به بازتولید رفتارهای قومی و مذهبی و جدا افتادگی از فرهنگ محیط منجر میگردد. از آنجا که این مراکز مذهبی ـ قومی اغلب و عموما قادر نیستند نیازهای عاطفی، علایق فرهنگی و پاسخهای فلسفی نوجوانان و جوانان را برآورده و مجاب سازند، با روشهای تعبدی و استبدادی میکوشند به مجاب کردن آنها بپردازند و بدین وسیله به بازتولید و تحمیل چرخهیی از باورهای سنتی و تعبدی کمک میکنند و در نتیجه موجبات انزوا، غفلت و پرهیز خانوادهها را از محیط و فرهنگ جامعه دوم فراهم میسازند.
روند و تأثیر این بازچرخش درونی به حدی غالب و در حال گسترش است که تمام گروههای فکری و فرهنگی افغانهای مهاجر را شامل میگردد. تلاش برخی ازعناصر و نیروهای چپ و سکولار در هماهنگی و همداستانی با نیروهای مذهبی و سنت گرا در جهت ایجاد انجمنهای منطقهیی، تحریک فعالیتهای مذهبی و دینی و یا احیای گرایشهای قومی، نمونهیی از سیر و ثمرۀ این فرایند میباشد.
دولتهای اروپایی نیز با وجود آن که دغدغه اصلی شان جذب و وفق دادن جامعۀ مهاجر در فرهنگ و جامعۀ میزبان میباشد و همواره از کندی و ناکامی این پروسه نگران و شاکی هستند، ولی با حمایتهای مادی و قانونی از این گونه فعالیتهای قومی ـ مذهبی، عملا برای تداوم و تکثیر این گونه گرایشها، بستر قانونی، بهانه و انگیزۀ اجتماعی فراهم میسازند و در نهایت به نتیجه و دستآورد معکوس از آنچه میخواهند، یاری میرسانند.
نویسنده: حمزه واعظی
ویراستار: عارف فرهمند