از موسیقی راک و بلوز تا حافظ و تلفیق • گپی با آرش میتویی
۱۳۸۷ اسفند ۲۲, پنجشنبهموسیقی زیرزمینی، راک و همینطور موسیقی تلفیقی از جمله موضوعاتی هستند که عصر شنبه، همیشه پیگیر آنها بوده است. هر گاه که با بچههایی که در این عرصهها فعال بوده و هستند، گپی میزدیم، نمیشد که از مهارتهای گیتارنوازی آرش میتویی سخن به میان نیاید؛ هنرمندی که همه جا هست و نیست. از همان زمانها در پی آن بودیم که یک بار با او درباره کارها و ایدههایش گپی بزنیم، اما مشکل این بود که او چندان اهل صحبت نبود.
در اینجا لازم است که به سه چیز اشاره کنیم: یکی اینکه، این تلفیقی که از آن سخن میرود، به سالهای ۱۳۷۱ و ۷۲ برمیگردد، یعنی زمانی که اصلا پدیدهی موسیقی تلفیقی مطرح نبود. دوم اینکه، آرش میتویی پسر بزرگ سیما بینا، خواننده محبوب موسیقی محلی ایران است. دانستن این مسئله از این جهت مهم است که شاید بهتر بتوان فضایی را که آرش در آن رشد کرده، حس کرد. نکته سوم و مهمتر از همه اینکه، این اولین باری است که آرش حاضر به مصاحبه شده.
برای شنیدن ویژه برنامهی «عصر شنبه» در باره آرش میتویی، فایل صوتی پایان صفحه را کلیک کنید!
*************
دویچه وله: تو متولد سال ۱۳۴۹ هستی و اگر چه اسمت بیشتر بهعنوان یک گیتاریست چیرهدست موسیقی بلوز و راک ثبت شده، اما اولین سازی که یاد گرفتی پیانو بود. هفت ساله بودی که آموزش این ساز را شروع کردی. رفتن سراغ این ساز میل شخصی بود یا بیشتر تصمیم خانواده؟
آرش میتویی: در حقیقت ترکیبی از جفتاش بود. به خاطر این که خودم از بچگی، مثلا دو سالگی یا سه سالگی دایرهی مادربزرگم را دستم میگرفتم و یک صدای از آن در میآوردم. در سه ـ چهارسالگی ملودیکا به دستم دادند و میزدم. در خانواده ما همیشه موسیقی بود. از وقتی که یادم میآید، همیشه مشغول و عاشق موزیک بودم؛ خیلی دوست داشتم که پیانو را هم شروع کنم و یاد بگیرم. مسلما مادرم هم نقش داشت در این که من را به کلاس موسیقی بفرستد، برایم پیانو بگیرد و به فکر این باشد که بالاخره این علاقه و عشق و شوق ذاتی را که (من داشتم)، در یک مسیری بیاندازد که آموزش ببیند.
دویچه وله: الان که به گذشته فکر میکنی، ترجیح میدادی یک ساز دیگری را در آن دوران شروع میکردی؟
آرش میتویی: اتفاقا نه. خیلی راضیام که پیانو را شروع کردم. چون آن چهارـ پنج سالی که من پیانو کار کردم، باعث شد که دستم روی کیبورد و پیانو روان بشود؛ بعدها هرکاری که کردم پیانو به عنوان یک ساز مادر خیلی کمکم کرد، هم در ضبط کردن انواع سازها و هم از نظر تئوری موسیقی.
دویچه وله: تو اول با موسیقی کلاسیک آشنا شدی. طبیعتا برحسب موقعیت خانوادگیات با موسیقی محلی، سنتی آشنا شدی. هفده ساله بودی که رفتی سراغ ساز گیتار. علتش فقط یادگرفتن یک ساز جدید بود یا آشنایی با موسیقی راک و جاز یا بلوز که با ذهن یک آدم نوجوان بیشتر همخوانی دارد؟
آرش میتویی: دقیقا علتش نکته دومیست که گفتی. وقتی جوان بودم، در حقیقت از طریق موسیقی الویس پریسلی وارد دنیای موسیقی راک و پاپ شدم. سلطان راک اند رول به قهرمان من بدل شده بود. در آن سن فقط به دنبال این بودم که که آهنگهایش را تمرین کنم و بزنم. آن وقتها آهنگهای الویس پریسلی را من با پیانو میزدم و میخواندم. بعد خب چون الویس گیتار میزند و اصولا گیتار نقش مهمترین ساز را در این نوع موزیک بازی میکند، همیشه این تمایل هست که آدم برود به سمت گیتار. اولین گیتاری که نصیبم شد، یک گیتار درب و داغان و کهنه و کوچکی بود که شوهر خالهام داشت، وقتی دید که من رفتم دارم با آن میزنم و با چه عشقی مبهوت این ساز شدم، گفت خب این را ببر و دست تو باشد و اصلا باهاش کار کن و ...
دویچه وله: پس گیتار را خودآموز یاد گرفتی.
آرش میتویی: بله، من در حقیقت تمام آکوردهایی که خودم روی پیانو میزدم، روی گیتار، خودم درآوردم. این که انگشتهایم را کجا باید بگذارم تا به آکوردهای مد نظرم برسم. گیتار را دیگر هیچ وقت به صورت آکادمیک، یعنی پیش معلم و مربی یاد نگرفتم. همه را خودم درآوردم.
دویچه وله: الویس پریسلی اولین قهرمان تو بود. در سبک بلوز چطور؟ مجذوب چه کسی شدی؟
آرش میتویی: اریک کلپتون بود که من را به موسیقی بلوز کشاند. بعد از مدتها که الویس پریسلی را دوست داشتم و فقط کارهای او را میزدم، سلیقه و گوش دادن موسیقیام وسعت پیدا کرد و جذب هنرمندها و گروههایی مثل اریک کلپتون، مارک نافلر، پینک فلوید ... کلا گروههای مدرنتر کشید شد. با کلپتون هم در حقیقت بیشتر از طریق آلبوم Hitch Hiking راجر واترز که در آن گیتار زده، آشنا شدم. بعد کارهای خودش را که شنیدم، از آن طریق جذب موزیک بلوز شدم.
دویچه وله: ما صحبت آن را میکنیم که ذهن تو با این موسیقی و آن موسیقی آشنا شد. ولی به نظر من مهم است که به چارچوب زمانی قضیه اشاره بکنیم. چون وقتی که تو هفده سالت بود، میشود سال ۱۳۶۶. یعنی بینابین جنگ ایران و عراق... تو خوراک ذهنیات را چه طوری تامین میکردی؟ موسیقی را از کجا گیر میآوردی؟ الان اینترنت است، آن موقع...
آرش میتویی: دقیقا. آن موقع واقعا امکانات ما در مقایسه با امروز خیلی کم بود. نوارهایی که دست به دست از دوستانمان گیر میآوردیم و نمیدانم کپی میکردیم. سی.دیهایی که از خارج بعضی از دوستان میرفتند و پنهانی از طریق خلبانها میآوردند. موسیقی واقعا ممنوع بود، موسیقی سنتی ایرانی و کلاسیک غربی در آن روزها جان سالم به در نمیبرد تا چه برسد به موزیکهایی که ما آنموقع عاشقاش بودیم.
دویچه وله: تو سال ۱۳۷۰، یعنی در سن ۲۱ سالگی بود که یک گروه راه انداختی. پس با این حساب، مشغلهی ذهنیات در عرض ۱۳۶۶ تا ۷۰ این بود که دائم بنشینی خانه فقط گیتار بزنی و چیزهای مختلف یاد بگیری و تجربه کنی؟
آرش میتویی: مسلما. برای این که خب عاشق این کار بودم.
دویچه وله: تو روزی چند ساعت گیتار میزدی؟
آرش میتویی: داستانی برایت تعریف میکنم، جالب است. آن وقتها مادرم کلاسهای آواز داشت که فقط برای خانمها بود. من تازه گیتار "فندر استراتوکستر" گرفته بودم ... داشتن چنین گیتاری همیشه جزو رویاهای من بود. وقتی مثلا مارک نافلر را میدیدم که این گیتار را دستش گرفته و دارد ساز میزند، چشمم ازکاسه درمیآمد. خلاصه وقتی این گیتار استراتوکستر زرد رنگ را گرفتم، یکی از آن مقاطعی بود که توی زندگیام احساس میکردم، واقعا به هر چه که در زندگی میخواستم، رسیدهام. این گیتار را آنقدر دوست داشتم و صبح تا شب با آن زندگی میکردم و میزدم که حتا مثلا روی تختخواب مینشستم و با این گیتارخواب میبرد. یک روز که همین طوری گیتار دستم بود و توی رختخواب خوابم برده بود، یکدفعه چشمم را باز کردم و دیدم مادرم تمام شاگردهایش را آورده دم در اتاق من و همه دارند من را نگاه میکنند. بعد مادرم دارد بهشان درس میدهد که ببینید، عشق به موسیقی یعنی این، با گیتارش تو رختخواب رفته و خوابش برده.
دویچه وله: با کدام بچهها بود که اوایل دهه هفتاد شمسی کار گروهی را شروع کردی؟
آرش میتویی: درحقیقت کسانی بودند که از طرف دوستان مشترک ما بههم معرفی میشدیم. مثلا بعضی از دوستانی که با من بودند، میدیدند که من اینقدر عاشق موزیکم و دارم صبح تا شب کار میکنم میگفتند که یکی ازدوستان من هم هست که مثلا عاشق درامز زدن است و او هم دنبال یکی میگردد؛ خلاصه ما را بههم معرفی میکردند. مثلا با دوستم نعیم سبحانی که آن موقع با من دارمز میزد به همین صورت آشنا شدم و باهم شروع کردیم به کارکردن؛ یا دوستانی دیگر مثل کامیار کاشانی و بابک خیاوچی.
دویچه وله: دور هم که جمع میشدید، چه کارهایی را میزدید؟
آرش میتویی: کارهای کلپتون، پینک فلوید و خلاصه از این دست گروهها را کاور میکردیم.
دویچه وله: بپردازیم به پدیده موسیقی تلفیقی. اکثر طرفداران موسیقی راک و تلفیقی بر این تصورند که پیوند دادن اشعار حافظ به موسیقی راک و بلوز با گروه «اوهام» شروع شد، در صورتی که این قضیه به خیلی وقت پیش از آن برمیگردد و به کاری که تو حول و حوش ۱۳۷۱ یا ۷۲ ضبط کردی.
آرش میتویی: این کار منتشر نشد؛ البته ما میگفتیم آلبوممان را بیرون دادهایم. حالا دادهایم بیرون، به این معنی بود که حاصل کار از در اتاقمان خارج شده؛ یک عده از دوستان هم توی هال نشسته بودند و منتظر بودند که نوارمان از این اتاق بیرون بیاید و وارد آن یکی اتاق بشود!
دویچه وله: چه طور شد که به فکر تلفیق اشعار حافظ با موسیقی راک و بلوز افتادی؟
آرش میتویی: من از بچگی با شعرهای حافظ آشنا بودم. خب مادرم خیلی همیشه روی همهی جنبههای زندگی من و خواهرم تاثیرگذار بود و شعرهای حافظ را برایمان میخواند و نکات زیبایش را به ما نشان میداد و خلاصه باعث میشد که ما هم به یکسری نکات و ظرایف دقت پیدا کنیم و با زیباییهای شعر اخت بشویم. حقیقت به همین دلیل من از بچگی با شعر حافظ و تا حدی هم با ادبیات ایرانی اخت بودم و دوست داشتم. حداقل میتوانم بگوییم لذت بردن از آن را از مادرم یاد گرفته بودم. این است که مخصوصا با شعر حافظ هم همیشه یک ارتباط خاص برقرار میکردم و در آن دوره اتفاقا خیلی هم به طور خاص وقتی شعرهای حافظ را میخواندم، حس میکردم که یک جوری حرف دل من را دارد میزند. برای همین یک ارتباط خیلی نزدیک و قوی با آن پیدا کرده بودم و ناخودآگاه چون آن موقع ابزار بیانم هم همین موسیقیای بود که بلد بودم و همین سازی که میزدم، تصمیم گرفتم به عنوان یک تجربه، روی شعرهای حافظ آهنگهایی در همان سبکی که من خودم کار میکنم، بگذارم و ببینیم چه طور میشود.
دویچه وله: ولی برخلاف «اوهام» از ساز سنتی ایرانی، مثل سه تار و قیچک استفاده نکردی؟
آرش میتویی: از ساز سنتی استفاده نشد، فقط توی یک قسمت از کارها، کمی از دف استفاده شده. البته از لحاظ فضای موسیقایی من میتوانم بگویم که هستههای تلفیقی خیلی موفق و قوی در آن کار هست.
دویچه وله: وقتی به عقب نگاه میکنی، از آن کاری که آن موقع کردی راضی هستی. به هرحال به خیلی وقت پیش برمیگردد؟
آرش میتویی: راضی که ... از نظر این که بالاخره حرکتی انجام دادم و یک کاری کردم، مسلما خیلی از این بهتر بود که هیچ کاری نمیکردم. منتها خودم همیشه بعدها با این آلبوم مخالفتهایی داشتم، از لحاظ تلفیق کردن شعرحافظ با آن سبک موسیقی و با آن ارکستر و اینها ... چرا آدم بیاید شعر حافظ را که یک شعر کلاسیک ایرانی است و خیلی فاصله دارد با فرهنگ موسیقی پاپ و راک که مخاطبش قرار است عموم باشند و زبانش قرار است زبان عام باشد، ترکیب کند؛ چون هر چه کار به زبان محاوره نزدیکتر باشد، مسلما برد بیشتری در کاربرد خودش میتواند داشته باشد.
دویچه وله: ولی یک مسئله را باید در نظر گرفت و آن اینکه: در غرب هیچ کسی نمیآید شعرهای کلاسیک خودشان را را با موسیقی راک پیوند بدهد، بخاطر این که اشعار کلاسیکشان بین مردمشان جا نیفتاده. در صورتی که حافظ این برد و نفوذ را دارد. یعنی تو خانهی هر کسی حافظ پیدا میکنی!
آرش میتویی: به نظر من این که تو داری میگویی کاملا درست است. راستش به این نکته من اصلا فکر نکرده بودم. اما در هر صورت باید توجه کنیم که ادبیات کلاسیک ما، فرهنگ ادبی و کتبی ما، خیلی با زبان محاورهای ما فاصله دارد. یکی از این نظر با آلبوم حافظ خودم بعدها موافق نبودم. اما مهمتر از این، نوع اجرایی است که آن آلبوم شد. یعنی من فکر میکنم حداقل اگر آدم میآید و چنین کاری میکند، خوب است که در اجرایش هم بیاید یکسری عناصری بگنجاند که هماهنگی بیشتری با حال و هوای آنچه شعر میگوید داشته باشد...
دویچه وله: و این عناصر را با سازهای ایرانی به وجود بیاورد...
آرش میتویی: یک نکته هست. اگر موسیقی خالص است، خب مسئله روشن است، ولی اگر شعر در کنار موسیقی قرار میٰگیرد، هم موسیقی باید به شعر خدمت کند، هم شعر به موسیقی. یعنی هردو باید نهایتا تاثیر همدیگر را تشدید کنند، نه تضعیف. صرف این که تو بیایی یک شعری را بگذاری به خاطر این که موسیقیات با کلام بشود، خب نشود. همان ملودی را میآمدی با گیتار میزدی. هان؟ چرا اصلا بیاییم این کار را بکنیم؟ پس نهایتا هردو باید در خدمت هم باشند و اثر همدیگر را تشدید کنند.
دویچه وله: آلبوم حافظ به معنای استاندارد کلمه بیرون نیامد، اما حس میکنی که روی کارهای «اوهام» تاثیر گذاشت؟
آرش میتویی: تاثیر که ... به هرحال اصلا نقطهی شروع کار «اوهام» از همانجا بود. یعنی در حقیقت این ایده بود که شهرام شعرباف آن را ادامه داد.
دویچه وله: بعد از این کار وقفهای در نوازندگی تو به وجود آمد ...
آرش میتویی (با خنده): وقفه... یا اسمش را بگذاریم توقف!
دویچه وله: سکوت محض چطور است!
آرش میتویی: بله، متاسفانه یک دورهی خیلی افسردگیهای شدید و ناهماهنگیهای روحی شدید داشتم. مشکلات شخصی زیادی داشتم و اصولا به یک آدم منزوی غیرقابل تحملی از خیلی نظرها تبدیل شدم.
دویچه وله: در آن دوران ساز میزدی یا این که دست به ساز هم نمیزدی؟
آرش میتویی: نه، ساز میزدم. راستش قضیه این طور است که میگویند، هنرمندها اصولا چون نمیتوانند ساز نزنند ساز میزنند. به تعبیری اگر ما هم بخواهیم ساز زدن و موزیک را ول کنیم، آن ما را ول نمیکند.
دویچه وله: تو خودت چه تصوری از تلفیق داری؟ به نظر تو چه تلفیقی موفق است؟
آرش میتویی: در تمام کارهایی که گوش کردم، این تلفیق را حقیقتاش من فقط در کارهای محسن نامجو دیدم. تلفیق موفق یا واقعی را زمانی میبینی که واقعا احساس کنی، این دو موزیک درهم تنیده شدهاند. مثل تفاوت ترکیب شیمیایی و فیزیکی که در دبیرستان به ما درس میدادند. در ترکیب فیزیکی در حقیقت دو جسم فقط باهم قاطی میشوند. مولکولهایشان در کنارهم قرار میگیرد و بعدا میشود جدایشان کرد. منتها در ترکیب شیمیایی ذات دو ماده باهم ترکیب میشود و چیز جدیدی بوجود میآید. من در کار حافظ خودم یا حتا آلبومی که قبل از حافظ دادم، چنین هستههایی از یک تلفیق واقعی را میبینم، مثلا گیتار سولویی آوردم که در دستگاه نوا زده شده بود، با ربع پرده و تکنیکهایی خاص.
دویچه وله: یکی از کارهایی که در واقع الان دوباره اسم تو را یکمقدار مطرح کرده است، آلبوم «در سایه باد» است که با مسعود شعاری ضبط کردی. ولی پیش از آن هم با کریستف رضاعی در دو قطعه از آلبوم «جزیرهی قشم» همکاری داشتی. کارهای دیگری هم ضبط کردی؟
آرش میتویی: نه، واقعا سالهاست که من هنرمند غیرفعالی هستم. دلیلش هم همان مشکلات شخصی و انزوا و...
دویچه وله: الان که به قبل نگاه میکنی افسوس نمیخوری؟
آرش میتویی: افسوس خوردن فایدهای ندارد. دست خود آدم است که افسوس بخورد یا نخورد.
دویچه وله: میرسیم به آلبوم «در سایه باد». این همکاری پیشنهاد مسعود شعاری بود یا این که تو دوست داشتی که دوباره فعال شوی؟
آرش میتویی: نه، پیشنهاد مسعود بود. ما آشنایی قدیمی فامیلی باهم داریم. برای ضبط یکسری از کارهایشان پیش من آمده بود. بعد یک روز که یکسری ازهمین کارهایی که با گروه «همساز» میزدند راضبط میکردیم، به من گفت، دوست داری بیایی باهم یک کارهایی بکنیم. گفتم، چرا نه. یک گیتاری برداشتم و شروع کردم یکی دوبار باهاشان تمرین کردن و دیدم بد نیست و یک چیزهای خوبی از توی آن درآمد.
دویچه وله: تو خودت فکر میکنی «درسایه باد» تا چه اندازه در تلفیق موفق بوده است؟
آرش میتویی: به نظر من، واقعا نکتههای تلفیقی خیلی قوی در آن هست و کار قشنگی است. کلا آن موسیقی تلفیقیای موفق است که واقعا ناخودآگاه بوجود آمده باشد. موسیقیهای تلفیقیای که ناخودآگاه بوجود آمدهاند ....مثلا هنرمندانی که خودش هم در معرض موسیقی بومی بوده و هم غربی، بخاطر شرایط خاص خودشان، توانستهاند تلفیقهای موفقی انجام بدهند. نه آن موسیقیهایی که معمولا از اول به نیت تلفیق کردن یا به نیت این که الزاما تلفیقی انجام بدهیم، شروع شده.
دویچه وله: پس با این حساب تو خیلی شانس آوردی که شروع آشنایی تو با موسیقی کلاسیک و موسیقی سنتی بود، چون ذهنت آماده شد برای چیزی دیگر؟
آرش میتویی: بله. من خودم هم از همین نوع موزیسینهایی هستم که اتفاقا در شرایطی قرار گرفتم که از بچگی هم با موسیقی ایرانی بزرگ شدم، انس داشتم و اخت بودم و هم با موسیقی غربی.
دویچه وله: همکاری تو با مسعود شعاری در تهیهی آلبوم «در سایهی باد» چگونه بود؟ آیا آزادی عمل کامل داشتی؟
آرش میتویی: مسلما نه. چون کار در حقیقت کار مسعود است. در وهلهی اول من سعیام را میکردم تا جایی که میشود انعطاف به خرج بدهم و همیشه هم خوشبختانه نظر مسعود بود که تایید نهایی را روی این کار میکرد. بنابر این من بیشتر مثل یک عاملی در دست مسعود بودم که سعی میکردم، کار کنم.
دویچه وله: در حال حاضر چه برنامههایی داری و چه کارهایی انجام میدهی؟
آرش میتویی: اتفاقا مدتی است که دوباره برگشتهام سر کارهای حافظ، البته با دیدگاهی جدیدی. سعی میکنم که یک مقدار هم ارکستر صدای "فولک"تری بدهد؛ شاید بشود اسمش را گذاشت یک کار فولک تلفیقی. احساس میکنم، با شعر حافظ بهتر میتواند هماهنگ بشود، همین طور مایههای موسیقی ایرانی را بیشتر میآورم توی کار. ساز درامز را مثلا از ارکستر حذف کردم و به جایش از ضرب استفاده کردم. سازهای کوبهای ما خیلی سازهای خوب و کاراکتردار و یونیکیاند و واقعا خیلی خوب است که آدم بتواند از آنها در کار تلفیق استفاده بکند، چون جای بازی دارند. سازهای غیرکوبهای ما با توجه به ربع پردههایی که ما داریم، مشکلاتی ایجاد میکنند. به راحتی نمیشود، آنها را با موسیقی غربی ترکیب کرد.