انقلاب مینا و تاریخ
مهرنوش مزارعی در "انقلاب مینا" تاریخ را دستمایه داستان قرار داده است. در این راستا هر آنچه را از رویدادهای تاریخی که برای شکلگیری داستان لازم به نظر میآمده، به شکلی در تن داستان تنیده است. انقلاب مینا در واقع بازنگری راوی آن، مینا شعبانی که گاه به دانای کل نیز تن میزند، است به زندگی خویش. زمان این بازنگری، یعنی زمانی که رمان روایت میشود، به کمتر از یک شبانهروز میرسد. راوی که کارمندیست موفق در کار و ساکن لوسآنجلس، در کابین درجه یک هواپیما به مقصد نیویورک، در پرواز است. داستان تا ساعت هشت و سی و چهار دقیقه فردای همین روز ادامه مییابد. از برخورد کارکنان هواپیما با راوی چنین برمیآید که مشتری همیشگی آنان است. او را به نام میشناسند و در خدمت به او آمادهاند.
مینا شعبانی نشسته بر هواپیما گذشته خویش را به یاد میآورد. داستان از شهر برازجان آغاز میشود؛ شهری که پیش از شهر بودن به تبعیدگاه مشهور است؛ شهری با یک خیابان آسفالته و چند مغازه و یک سینما که چیزی از شهر بودن در خود ندارد. همین شهر اما زندانی دارد که زندانیانی مشهور سالهاست در آن محبوس هستند. همه اهالی شهر میدانند که این زندانیان از "مخالفان خطرناک" رژیم بودهاند و به همین علت از دیگر زندانهای کشور به زندان برازجان تبعید شدهاند. و این خود سبب میشود تا ناخواسته هر نوجوانی بیاموزد که این حکومت مخالفانی هم دارد.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
مینا سالی پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ متولد میشود. حوادث داستان اگرچه نشان از سالهای پس از "انقلاب سفید" را با خود دارند و این را از حضور شهبانو در برازجان میبینیم و یا یک لیوان شیر اهدایی "یونیسف" سازمان ملل که هر روز صبح در مدارس به دانشآموزان میدهند، اما با گریزهایی به گذشتههای دورتر از زندگی خانواده، دوران تاریخی آن نیز گستردهتر میشود.
این حوادث با حضور مینا در تهران که مصادف است با اوجگیری جنبش چریکی و حادثه سیاهکل بیشتر رنگ تاریخی و سیاسی به خود میگیرد. مینایی که نهایت تنوع در زندگیاش خواندن چند رمان بوده در برازجان، حال به عنوان دانشجوی رشته مهندسی در دانشگاه تهران، به فضایی نزدیک میشود که پیشتر غریبه با آن بود. در جمع دوستان دانشجو به دیدن نمایشنامه "آموزگاران" اثر محسن یلفانی به کارگردانی سعید سلطانپور میرود که ساواک از نمایش آن جلوگیری میکند و نویسنده و کارگردان و عدهای از بازیگران را بازداشت میکند.
در پی همین حادثه و گفتوگو از آن است که اندکاندک به سیاست کشیده شده، هوادار چریکهای فدایی خلق میشود. سال انقلاب، مینا مهندسی است شاغل در یک شرکت و فعال در انقلاب. حادثه میدان ژاله، تظاهرات و راهپیمایی روز عید فطر، تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در هفدهم اسفند سال ۵۷ و یورش حزبالله با سنگ و چماق که با زخمی شدن راوی همراه است، یورش حامیان حکومت نوبنیاد به مخالفان، فعالیتهای گروههای سیاسی، خروج ناگزیر از کشور و سرانجام حضور در آمریکا به عنوان یک تبعیدی و بسیاری دیگر از حوادث، از جمله رخدادهای تاریخی هستند که نویسنده از آنها در نوشتن "انقلاب مینا" بهره برده است.
داستان از نظر تاریخی صبح روز یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ یعنی چند دقیقه پیش از حمله تروریستی از طریق اصابت هواپیما به برجهای دوقلو در نیویورک پایان مییابد. راوی با دخترش شیرین که هشت سال رابطهای باهم نداشتهاند، در ساعت هشت و نیم همین روز در رستوران بالای این برج قرار ملاقات دارند. خارج از رمان، میدانیم که این برج در ساعت هشت و چهل و شش دقیقه صبح در پی حمله تروریستی فروریخت.
مینا و انقلاب
مینا چه آنگاه که دانشجوست و در رابطه با جنبش چریکی و چه زمانی که مهندس است و فعال در این عرصه، از نظر فکری از احساس فراتر نمیرود. میبیند، تجربه میکند، ولی در تحلیل رویدادها تابع احساس است. گاه میبینیم که در جابهجایی کتابها و یا جزوههایی از او کمک گرفته میشود، ولی هیچگاه نمیبینیم که از محتوای آنچه جابهجا میکند، بگوید. دیگران و یا مسئولین به او میگویند و او نیز به همین سادگی میپذیرد. مینا بیشتر سیمایی شنونده و فرمانبر دارد. وقتی در پیش از انقلاب دوست خود، پرویز را گرفتار و آواره میبیند، هر چه پول در بساط دارد، به همراه گردنبندی که یادگار مادر است، به او میبخشد. پس از انقلاب، محسن از رهبران سازمان، هر چه بگوید، میپذیرد و انجام میدهد. مینا درد را میشناسد، رنج را میبیند، میداند که چه چیز بد است، ولی نمیداند در مبارزه با بدیها، چه چیزی باید جایگزین آن گردد.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
مینا زاده خفقان فکری حاکم است. میداند کسانی اسلحه به دست گرفتهاند و دارند علیه این خفقان میرزمند. در شیوه مبارزه شکی به ذهن راه نمییابد. آنچه مینا در مبارزهای که همراه و همگام آن است، انجام میدهد، رساندن کتابیست به دست خوانندهای و نهایت پخش اعلامیهای. کتاب و کتابخوانی در این فضا ممکن نیست. هنر و ادبیات سانسور میشود و نویسنده و هنرمند آزاد نیست. در این راستاست که "ده شب شعر انجمن گوته" در تهران حادثهای بزرگ میشود نه تنها برای مینا، بلکه در کشور.
آنجا که راههای فکر کردن بسته است، احساس جای عقل مینشیند. آرزوها در احساسها پرورده میشوند و آرمان به رؤیا پیوند میخورد. مینا نیز به سان میلیونها جوان زاده همین محیط است. در مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی پیشگام میشود. راه مبارزه پیش میگیرد و با میلیونها مردمی همگام میگردد که جهانی بهتر را آرزو میکنند. انقلاب اما در راستای آرزوها پیش نمیرود. حکومتی دیکتاتوری فرو میپاشد و در اندکزمانی حکومت نوبنیاد در نظامی خشنتر چهره عیان میکند. بازداشتها آغاز میشوند، اعداممخالفان دگراندیش اینبار خشنتر از پیش به کار میافتد. در چنین شرایطیست که گریزهای ناگزیر از کشور گسترده میشود. مینا نیز سرانجام، پیش از آنکه به دام گرفتار آید، کشور را ترک میگوید.
مینا در ایران هیچگاه در موقعیتی قرار نگرفته که خود را کشف کند و گامی در خودشناسی بردارد. هویت مینا در ایران با هویت میلیونها نفر دیگر گره خورده است. او نیز بهسان آنان هویتی فردی نداشته؛ هویت خود را در هویت کسانی دیگر میجسته و یا در نهایت در هویت سازمانی مییافته که به آن تعلق داشته است. آرزوهای مینا نیز از خود هویتی ندارند. او نه فکری از خود دارد و نه ارادهای آزاد. از او میخواهند و او انجام میدهد. انقلاب به شکست آرمانهایش رسید، چپ سرکوب شد، بیآنکه فرصتی داشته باشد تا خود را بازیابد و بازشناسد. مینا نیز به همراه آن سرکوب شد و امکان آن نیافت تا خود را دریابد. در خارج از کشور است که سرانجام پس از سالها به خود میآید و خود را کشف میکند و دارای هویتی فردی میشود.
آنچه راوی از ذهن و زبان مینا میگوید، به شکلی میتواند تجربه نویسنده نیز باشد. نسل جدید شاید این حوادث را به شکل داستانی خویش در رمان دنبال کند، ولی خوانندگانی از نسل انقلاب این حوادث را تجربه کردهاند و تاریخ را در آنها بازمییابند. انقلاب مینا داستان تاریخ همین نسل است.
انقلاب مینا و زن ایرانی
همینکه در شهر برازجان دهه چهل دختران به مدرسه راه مییابند، آموزگاران زن در سطح شهر به کار مشغولند، نشان از حضور اندک محسوس زن در جامعه دارد. مینا نخستین دختر شهر است که با شورش در برابر خانواده، به دانشگاه تهران راه مییابد تا مهندسی تحصیل کند.
مادر مینا بهسان بسیاری از زنان شهر، با اینکه شوهر کارمند دولت است و مخالف حجاب، زنیست چادر بهسر. در سفرهای خانوادگی اما به جای چادر سیاه، چادر سفید گلدار بر سر میکند. در سفری تابستانی به شمال کشور، خانواده را در "متل قو" به علت همین چادر مادر راه نمیدهند. پدر به زمین و آسمان فحش میدهد و در اوج عصبانیت راه رفته را تا برازجان برمیگردند.
حسین، تنها پسر خانواده، به نسبت دختران آزادتر است. با اینکه پدر از تحصیل دختر در دانشگاه و آن هم در شهر تهران سخت عصبی است و مخالف، حسین برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستاده میشود.
مینا در سالهای تحصیل، از دختری "چشم و گوش بسته" به انسانی سیاسی تبدیل میشود و گام به راه مبارزه علیه رژیم میگذارد. پس از پایان تحصیل در شرکتی مشغول به کار میشود. در اعتراضهای خیابانی فعال است و پس از انقلاب همین فعالیت را در سازمان دنبال میکند. در برابر حزبالهیها که زنان بیحجاب را برنمیتابند، مقاومت میکند. در تظاهرات علیه حجاب اجباری بهرغم مخالفت سازمان شرکت میکند و زخمی میشود. خمینی خلاف وعدههای خویش در پاریس، گام به گام راه بر دمکراسی و آزادی اندیشه و بیان میبندد. یورش به مخالفان آغاز میشود. حضور زنان در محیط کار بدون حجاب ممنوع میشود، اگرچه زن و مرد در جامعه دیگر برابر نیستند، در دادگاههای اسلامی و در مقابل جوخههای اعدام برابر میشوند.
مینا در جنگ و گریز حاکم با محسن، یکی از رهبران سازمان، در رابطه قرار میگیرد. محسن که تازه از زندان آزاد شده، کششی جنسی به مینا پیدا میکند؛ تجاوزی که مینا را در برابر آن یارای مخالفت نیست و سپس پذیرش رابطه و پیامد آن حاملگی: «چرا مقاومت نکرده بود؟ چرا گذاشته بود ادامه دهد؟ نمیدانست از خودش بیشتر عصبانی بود یا از او؟ آیا باید از او متنفر باشد؟ آیا این نوعی تجاوز بود؟ آیا میشد به رهبر متجاوز گفت؟». محسن از مینا میخواهد تا سقط جنین کند: «از کجا میدونی پدر بچه منم؟».
در کشاکش حاکم است که سرانجام تصمیم میگیرد کشور را به مقصد آمریکا ترک گوید. در آمریکا با اینکه برادرش حسین با دوست دخترش زندگی میکند، حامله بودن خواهر را برنمیتابد. اگرچه در اعتراض چیزی بر زبان نمیراند، ولی رابطه خویش با خواهر محدود میکند.
مینای حامله برای گذران زندگی در رستورانی کار میکند، دخترش را میزاید و نام شیرین بر او مینهد. بعدها پی میبرد که محسن پس از او با دختری دیگر ازدواج کرده و بعد در زندان کشته شده است. مینا در اوج تنهایی و بیکاری و درماندگی قصد کشتن خود و دخترش را در سر دارد که حمید را مییابد؛ پسری که دوست برادرش است و در برازجان همسایه بودهاند. این آشنایی به ازدواج کشیده میشود. مینا بیشتر به خاطر دخترش به این ازدواج تن میدهد. حمید انسان خوبیست، ولی از هر نظر متفاوت با مینا.
مینا با تحصیل در آمریکا دگربار میکوشد به خود آید. در خودیابیهاست که میکوشد هویت خویش بازیابد. به این نظر میرسد که خود صاحب تن خویش است. نطفهای را که از حمید در شکم دارد، سقط میکند. پس از هفت سال زندگی با حمید، از او جدا میشود. این جدایی به جدا شدن از دخترش نیز میانجامد. دختر تصمیم میگیرد با حمید زندگی کند و با قهر او را از خود میراند. مینا اما در کشف خویش، عشق را نیز کشف میکند؛ لذت جنسی را برای نخستینبار تجربه میکند. در کار موفق است. و جالب اینکه مادر حمید نیز زمانی در ایران با مردی دیگر رابطه جنسی داشته که با آشکار شدن آن، پدر همسرش را میکشد و چند سالی در زندان به سر میبرد. حال حمید همین رابطه را از زبان همسر خویش با مردی دیگر میشنود. مینا از سالها زندگی با حمید هیچگاه لذت جنسی را تجربه نکرده است. آیا مادر حمید نیز چنین تجربهای را از سر گذرانده بوده است؟
در سفری کاری به نیویورک، سرانجام پس از هشت سال، دخترش که در نیویورک به تحصیل در دانشگاه مشغول است، دعوت او را برای دیدار و صرف صبحانهای باهم در رستوران برج دوقلو پذیرفته است.
"انقلاب مینا" سرگذشت زن ایرانیست که در موقعیتی تاریخی به جامعه گام مینهد، میبالد، برای آزادی و برابری میرزمد، در پی انقلاب با هیولایی ضد زن روبرو میشود که قصد بازپسگرفتن سالها دستاوردهایش را دارد؛ سرکوب میشود، بیآنکه دست از مبارزه بردارد.
انقلاب مینا یا شورش مینا علیه خود
آنچه "انقلاب مینا" را از نظر موضوع برجسته میکند، نه انقلابی است که در کشور رخ داده، بلکه انقلابیست که در درون مینا به وقوع پیوسته است. مینا تا پیش از جدایی از حمید، هیچگاه برای خویش زندگی نکرده است؛ به کشف خویش نرسیده و به فردیت خود آگاه نبوده است. در او "من" وجود نداشته، در "ما" معرفی میشده، در "ما" تحلیل میرفته است. در جامعهای که "من" سرکوب میشود، "ما" همچنان قادر مطلق است. نخستین ما خانواده است که پدر بر آن استیلا دارد. دومین ما جامعهای است که پدری تاجدار برای همه قانون جاری میکند. سومین ما حلقه دوستانی هستند که بعدها در سازمانی شکل میگیرند تا هویتی در آن برای خویش بیابند. در خارج از کشور نیز مینا به صرف حضور دختر، امکانی برای خودیابی ندارد.
مینا در راه رسیدن به استقلال ذهن و رفتار و دست یافتن به هویتی فردیست که در جدایی از حمید، خود را بازمییابد، جهانی دیگر کشف میکند. او در واقع با پشت سر گذاشتن انقلاب ایران و با شکست همهجانبه در آن، به راه انقلابی گام میگذارد که نخستینگام آن را سالها پیش برداشته است؛ در برابر پدر ایستاده و خواسته دانشجوی دانشگاه تهران شود. در این راستاست موفقیتهای او امروز در آمریکا به عنوان زن در جهانی که او را برابر با مرد دوست ندارد. مینا خود را بر این جهان تحمیل میکند. و این بزرگترین انقلاب میناست؛ انقلابی در انقلاب.
در جهان اسطوره، پهلوان در راه رسیدن به هدف باید از چند مانع بگذرد تا آنگاه به پیروزی دست یابد. برای نمونه اولیس در اودیسه اثر هومر در طی سفر از همین مانعها میگذرد. سفر اولیس در بازگشت از جنگ تروا و رسیدن به وطن ده سال طول میکشد و در این مدت او حوادث زیادی را پشت سر میگذارد و سرانجام آنگاه که همه فکر میکنند کشته شده است، به وطن بازمیگردد و دست متجاوزان را از سرزمین خود کوتاه کرده، به همسر و فرزندان میپیوندد. در داستانهای "ایلیاد" و "آشیل" نیز چنین حوادثی را شاهدیم. در ادبیات حماسی ما رستم در راه آزادی کیکاووس که اسیر دیوان است در مازندران، از هفت خان باید بگذرد تا سرانجام با کشتن دیو سپید، جگرش را برای کیکاووس که در اسارت نابینا شده، ببرد و خون آن را به چشم او بریزد تا شفا یافته و آزادی را بازیابد.
در "انقلاب مینا" نیز پنداری مینا برای رسیدن به آزادی و کشف خویش میبایست از خانهای زیادی بگذرد تا سرانجام خود را در آزادی بازیابد. اگر خروج از برازجان گذر از نخستین خان باشد، سفر به تهران برای تحصیل، پیوستن به چریکهای فدایی، شرکت در انقلاب، تجربه جنسی با محسن و حامله شدن از او، فرار از کشور، ازدواج و جدایی، موفقیت در کار و سرانجام دیدار دختر پس از هشت سال جدایی، خانهایی هستند که او پشت سر میگذارد.
ساختار و زبان رمان
انقلاب مینا ساختاری پیچیده ندارد. تمامی حوادث رمان در ذهن راوی، آنگاه که سوار بر هواپیما عازم نیویورک است، میگذرد. تنها بخش پایانی آن در تاکسی میگذرد. در واقع زمانی کمتر از یک شبانهروز؛ از یازده صبح دهم سپتامبر تا هشت و سی و چهار دقیقه صبح یازده سپتامبر ۲۰۰۱. ذهن راوی اما از زمانی تاریخی پیروی نمیکند. حوادث پس و پیش، در فاصله خوردن غذا، نوشیدن یک پیاله شراب و یا قهوهای تلخ با کیک، و گاه در میان دو چرت زدن اتفاق میافتد. تمامی این حوادث در ذهن خواننده، پس از خوانش کتاب، به نظم درمیآیند.
داستان به سادهترین شکل خویش به زبانی ساده روایت میشود. زبان ذهن نیز جز این نیست. بر این اساس رمان از جملههای پیچیده و زبان فاخر ادبی دور است، ولی این به این معنا نیست که نویسنده نسبت به زبان حساسیت ندارد. او کوشیده است به همان زبانی بنویسد که این شخصیتها به آن سخن میگویند.
راوی جز مواردی اندک، میناست، اگرچه از "من" راوی خبری نیست و به نظر میرسد باید دانای کلی نیز در کار باشد. هم اوست که در هواپیما، غوطهور در افکار خود، به سرگذشت خویش بازمیگردد و با پیاده شدن از تاکسی دم فرو میبندد و سخنی بر زبان نمیراند. شاید بتوان گفت راوی تلفیقیست از مینا و یک دانای کل.
همچنین باید گفت که انقلاب مینا یکی از بهترین پایانبندیها را در ادبیات تبعید ایران دارد. داستان خلاف انتظار خواننده، آنگاه که مینا از تاکسی پیاده میشود تا به سوی محل قرار برود، به پایان میرسد. مگر جز این است که محل قرار نیم ساعت بعد با خاک یکسان خواهد شد؟ پس چه لزومی دارد تکرار آن و یا اینکه گفته شود چه بر سر مینا و شیرین آمده است.
"انقلاب مینا" که نخست در سال ۲۰۱۵ میلادی در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر شده بود، اخیرا توسط نشر باران در سوئد، به ترجمه خود نویسنده، به زبان فارسی در ۲۵۴ صفحه منتشر شده است.
بر صفحه نخست کتاب جملهای از نویسنده مشهور، دکتروف، آمده است: «مورخ به شما خواهد گفت چه اتفاقی رخ داد، [اما] رماننویس به شما خواهد گفت آن اتفاق چگونه حس شده است». مهرنوش مزارعی به این تعریف دکتروف از داستان وفادار مانده و در این راه، توانسته نخستین رمان خویش را با موفقیت به پایان برساند.
مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.