«تلفیق در بینش و ذهنیت موزیسین انجام میگیرد» • گپی با مامک خادم
۱۳۸۶ بهمن ۸, دوشنبهدویچه وله: آلبوم «جستوجو» حاصل سفرهای تو به کشورهای مختلف بوده، از جمله ترکیه، یونان، ارمنستان؟ در طی این سفرها به فکر تهیه آلبوم افتادی، یا اینکه در فکر انجام این کار بودی و برای حس و لمسکردن موسیقی مناطق مختلف از نزدیک، لازم دانستی که به جاهایی که مدنظرت بود سفر کنی؟
مامک خادم: راستش من زمانی که این سفرها را شروع کردم، اصلا به فکر انتشار آلبوم نبودم. آن زمان من در مقطعی از زندگیام بودم که فکر میکردم لازم است یک فرصت و استراحتی به خودم بدهم. چون کار اصلی و حرفهای من تدریس در رشته ریاضی است. به همین خاطر تصمیم گرفتم که مدتی را به سفر بگذرانم و زمانی که این سفرها شروع شد، خب قاعدتا ترکیه و یونان کشورهایی بودند که قبلا هم رفته بودم و آنجاها را هم خیلی دوست داشتم، اما این بار که رفتم، میخواستم زمانبندی بیشتری آنجاها داشته باشم. در جریان این اقامتها، اول بیشتر دنبال تفاوتهای موسیقیمان بودم و کم کم بجای این تفاوتها، تشابهات موسیقی آنها با موسیقی خودمان برایم برجستهتر شد. یعنی اینکه چقدر ریشههای اینها بهم نزدیک است و چه تشابهاتی با همدیگر دارند.
قصد این نیست که از همان اول برچسب تلفیقی به روی آلبوم "جستوجو" بزنیم، ولی برای اینکه پشت این قضیه کلا این فکر بوده که تفاوتها و به ویژه مخرج مشترک این موسیقیها کجاست، طبیعی است بحث تلفیق هم مطرح میشود. تعریف خود تو از تلفیق چه هست؟
به نظر من، صرف قراردادن یک سری سازهای غربی و شرقی در کنارهمدیگر، تلفیق صورت نمیگیرد. تلفیق جنسی از موسیقیست، نوعی کاراکتر موسیقیست که بیشتر در ذهنیت و در بینش موزیسین انجام میشود، تا به صورت مکانیکی و اینکه حالا قرار است در کنارهم چه سازهایی در کنار هم باشند.
تو سفرهای مختلفی داشتی، مدت زیادی خارج از کشور زندگی کردی. یعنی در واقع فرصت آشنایی نزدیک با فرهنگها و موسیقیهای مختلف را داشتی. آیا فکر میکنی برای اینکه آدم به تلفیقی موفق برسد، لازم است این همزیستی فرهنگی را به تن لمس کرده باشد؟
به نظر من یک جورهایی میشود گفت، بله! البته اینکه آدم باید حداقل چند جای مختلف زندگی کرده باشد، این را زیاد مطمئن نیستم. ولی اینکه آدم امکان دسترسی به موسیقیهای مختلف را داشته باشد و بتواند مرتب آنها را گوش کند، این به نظر من خیلی مهم است. خود من کلا خیلی وقتها به موسیقی کشورهای دیگر گوش میکنم. بنابراین وقتی این موسیقیها درذهن من هست، ذهنیت من باز دنبال یافتن وجوه مشترک آنهاست و اینکه چه تشابههایی وجود دارد، و اینکه آیا در این موسیقیها ریشههایی هست که با همدیگر یکی باشد یا نه. این عملی که در ذهن یک موزیسین انجام میشود، ممکن است به علت این که این خواست را دارد، ذهناش بر این اساس کار بکند و بخواهد وجوه تشابه را با یک زبان بگوید.
تو در آلبوم "جستوجو" در جستوجوی مخرج مشترک موسیقیهای نقاط مختلف بودی، مثلا نزدیکی موسیقی ترکی و یونانی با موسیقی ارمنستان و یا ایران. این آگاهی واقعا تا چه اندازه لازم است و تا چه اندازه میتواند به موزیسین کمک کند؟
من فکر میکنم خیلی کارها میشود کرد، در گذشته هم بوده و این کارها را انجام دادهاند. ولی جذابیت برای من آن زمانیست که... مثلا شما اگر یک قطعه یونانی گوش بکنید، یا یک قطعه ترکی، با اینکه میدانی این قطعه ایرانی نیست، ولی خیلی هم نمیتوانی تاکید بکنی که این قطعه ایرانی نیست. یعنی الان این آلبوم، خب بخاطر اینکه در موردش توضیح داده شده که این ملودی اصلش ارمنی بوده یا هر چیز دیگری، خیلی هم دور از موسیقی خودمان نیست.
اگر از دید سفر به آلبوم نگاه کنیم، هر قطعه، نوعی سفر است که در طی آن شنونده از جاهای مختلف میگذرد. میتواند شروع قضیه، از یونان باشد، از ایران گذر کند و دوباره به یونان برگردد. ولی در اکثر قطعات این را نمیتوان حس کرد که آیا از مرز ایران و یونان رد شدهایم یا نه، یعنی این مرز حس نمیشود. این انتقال فضا کاملا طبیعی است، و این شاید همان مخرج مشترکی باشد که باعث میشود آدم این تفاوت را حس نکند.
به نظر من این تفاوت و آن چیزی را که میخواستم بگویم، تو خودت مطرح کردی. اینکه این مرزها آنقدرها هم مشخص نیستند و خیلی جاها مدام آدم میرود و برمیگردد. اولا وقتی از اشعار فارسی استفاده میکنی، خب این بازهم یک مخرج مشترک است، برای اینکه این ملودیها زیر پوشش زبان فارسی قرار میگیرند. و خواننده هم (چون در حقیقت میخواهد شعر آن قطعه را طوری بخواند که بر آن ملودیها بنشیند، بخاطر همین به نظر من جاهایی در این قطعهها هست که حال وهوایی ایرانیاش را بیشتر حس میکنی). چون وقتی یک شعر را به زبان فارسی میخوانی، خب مسلما یکسری ملودیها یک مقدار تغییرهایی پیدا میکنند تا بتوانی آن شعر را اجرا بکنی، و آنجاها هست که به نظر من آن بخش ایرانیاش غالب میشود. ولی اگر به این شکل باشد که برای شنونده آنقدر خط و خطوطهای خاصی نداشته باشد، من از این مسئله خوشحالم و برای من دوستداشتنیتر است. چون دلم نمیخواهد فقط ایرانیها به این قطعهها گوش بکنند، دلم میخواهد وقتی کسی از ترکیه هم به این قطعهها گوش میکند، با اینکه زبانش را نمیفهمد، ولی بازهم موسیقیاش را دوست داشته باشد.
در آلبوم "جستوجو" نمونههای مختلفی از تلفیق را میشود دید. مثلا کنارهم گذاشتن کلام ترکی و فارسی در قطعهی "حیدر". یا مثلا قطعهی "بیستون" که ما هم آواز و تحریرهای اصیل ایرانی را بر بستر موسیقیای میشنویم که از لحاظ فضا بعضی جاها حال و هوای موسیقی عربی را دارد، بعضی جاها از ساز دودوک استفاده شده و فضایی کاملا متفاوت است، و بعد با سنتور، و دوباره فضایی کاملا ایرانی! ولی در این گذرکردن و در این سفر، آدم حس میکند در منطقهای خیلی بزرگ و در عین حال واحد حرکت میکند که گوشههای آن از فضاهای مختلفی برخوردارند.
مشغله ذهنی من همیشه این بود که مردم، ملل مختلف، همسایهها و کشورهای مختلف در گذشته چطور در کنارهم زندگی میکردند. این خط و خطوطها که الان با آنها مرزهای هر کشوری مجزا شده، در گذشته اینطوری نبوده است. این خط و خطوطهای جغرافیایی خیلی کمرنگتر بوده از چیزی که الان هست و مسلما این کمرنگتر بودن خطوط در تبادل آداب و رسوم و زبان و اینها خیلی تاثیرشان در این کشورها بیشتر بوده. یعنی دقیقا توی ذهن خودم هم همین بود، اینکه انگار همهی اینجاها یک ناحیهی بزرگ هستند. من خوم دلم میخواهد بعنوان یک انسان که در این کرهی زمین زندگی میکنم، مرزهای دوروبرم خیلی بزرگ باشد. دلم نمیخواهد آدم فقط مال یکجا باشد. دلم میخواهد خیلی وسیعتر باشد.
یکی از قطعات شنیدنی آلبوم قطعهای است که با خود آلبوم هم اسم است. قطعهی "جستوجو" که با الهام از یک ملودی یونانی شکل گرفته است. در این قطعه از ساز عود استفاده شده و نوازندهاش هم دیمتریس مخلیس است که ساز تخصصیاش بازوکی است، ساز اصیل یونانی. چطور شد که برای برجستهکردن ریشهی یونانی این قطعه از بازوکی استفاده کردید؟
ببینید یک چیزهایی هست که به صورت خیلی ... در واقع ما به آن میگویم "لیترال". یعنی مثلا شما اگر میخواهید قطعهای ایرانی باشد، حتما به نظر من نباید توی آن از تار استفاده کنید. زیباییاش این است که یک موزیسین دیگر هم بیاید آن ملودی را با حس و حال و هوای خودش بزند. اولا یک سری چیزها به نظر من سلیقهی شخصی است. یعنی مثلا خود بازوکی سازی است که به طور خیلی خاصی زده میشود. برای من آن صدایی را ندارد که من دنبالش هستم...
کمی زنگ دارد ...
بله دقیقا، یک زنگی دارد که ... یعنی اگر دقیقا آن میآمد توی این قطعه، یکدفعه یونانی یونانی میشد. سازها سازهایی بودند که من صدایشان را دوست داشتم، و کوششام این بود افرادی را که دوست دارم، موزیسینهایی را که دوست دارم و دوست شخصی خود من هم هستند، توی این آلبوم کار بکنند. یعنی حتا مثلا توی شعرها بچههایی بودند که توی ایران همکاری کردند و اینها کسانی بودند که وقتی درموردشان شناخت پیدا کردم و با آنها صحبت کردم، علاقمند بودم که این افراد برای من شعر قطعه را بگویند.
آیا نوازندهها، صرفا نوازنده بودند و فقط قسمتی را که بهشان محول شده بود، اجرا کردند، یا اینکه در پروسهی شکلگیری قطعات دخیل بودند و ایدههایشان را وارد میکردند؟
ایدههایشان را که مسلما وارد میکردند، ولی اینطوری هم نبوده که هرکسی هر کاری که دلش خواسته کرده. یعنی این قطعهها قالب خاصی داشتند. ملودیهایش... مثلا قسمت خواندن من مشخص بود، ولی مثلا برای در قسمتهای تکنوازی و سولو، بچهها دستشان باز بود برای آن چیزی که دوست میداشتند و چون نوازندهها هم نوازندههای خوبی هستند، بنابراین من با اطمینان کامل میدانستم آن فردی که میزند، کسی هست که نسبت به این مناطق و این ملودیهایی که استفاده شده آگاهی دارد و خیلی راحت میشود دست و بالش را باز گذاشت، چون میداند که دارد چه کار میکند.
به یک موضوع دیگر بپردازیم. یکی از امکاناتی که مدتهاست دستگاههای صوتی از آن برخوردارند، کارکرد random است تا شنونده قطعات سی.دی را به ترتیبی کاملا اتفاقی بشنود و نه به آن ترتیبی که قطعات توی سی.دی چیده شدهاند. اما به نظر میرسد که با توجه به فضای کاملا متفاوت قطعات، یک فکری هم پشت ترتیب قطعات آلبوم "جستوجو" بوده.
اینها انتخاب خودم بود. مثلا چندتا از دوستانی که کارهای من را دوست داشتند، وقتی ازشان نظر میخواستم، به من میگفتند که اولین باری که این سی.دی را شنیدند کمی برایشان سخت بود، چون هر قطعه با قطعهی دیگر کاملا متفاوت بوده و فضا یک جوری تفاوت پیدا میکرد. به هرصورت گفتند، بعد از دوسهباری که شنیدند، همین مسئله توی سی.دی برایشان جذاب شده است. در صورتی که اولینباری که شنیدند، چیزی نبود که شنیدنش برایشان راحت باشد. آن چیزی که من انتخاب کردم، شاید یکجورایی بازتابی از روحیه یا خواستهای خودم از زندگیست که دلم میخواهد و دوست میدام که حتا صدایم توی قطعههایی تغییر بکند یا اصلا دوست دارم ایده آن قطعه متفاوت باشد با قطعهی دیگر یا فضایش فرق بکند. این خودش بازتابی از روحیهی من هست.
تو پیش از این کار انفرادی، کارهای دیگری هم داشتی از جمله با گروه "آکسیوم آو چویس" که در آن هم مسئلهی تلفیق یا پیوند موسیقیهای مختلف به هرحال نقش مهمی بازی میکردند. تا چه اندازه حس میکنی که در این کار انفرادی توانستی ایدههای را پیاده کنی که در چارچوب کار آکسیموم جویس کمتر ممکن میبود؟
راستش در چارچوب کار آکسیموم نقش اصلی من در حقیقت نقش خواننده نبود و اینکه از صدای من بعنوان صدای یک خواننده استفاده بشود. خیلی وقتها به عنوان یک اینسترومنت من در آکسیوم کار میکردم که خیلی هم دوست داشتم و الان هم، بعضی وقتها دوست دارم که اصلا با... یعنی بعضی وقتها میخواهم صدایم اصلا به عنوان یک چیزی که جلو باشد، نباشد. صدا به عنوان بخشی از موسیقی و جزیی از سازهای دیگر باشد. آن کاراکتر اصلی کارهای من توی آکسیوم بود و اینکه آکسیوم یکی از خصوصیاتش ریتمهایی بود که ریتمهای معمولی نبودند و خواندن اینها کمی باعث میشد به خاطر اینکه بتوانی آن جملات را درست بیان کنی، از... یعنی صدای بعضی وقتها جنسیت و تواناییاش ممکن است تا حدودی از دست برود، بخاطر اینکه داستان مطرح کردن صدا در آن قطعهها نبوده. در صورتی که در این آلبوم در حقیقت مهمترین کار برای من خوانندگی بود. جمشید شریفی هم که تهیهکنندهی من بود، تمام مدت سعی داشت که صدای من خیلی مشخص باشد. حتا خودم مطرح میکردم که صدای من به نظرم میآید خیلی بالا و جدا است. بهرصورت او بعنوان کسی که تولیدکننده بود، این عقیده را داشت که کار سولو فرق میکند با نقشی که در "آکسیوم" داشتم.
قطعهی آخر آلبوم که قطعهای است الهام گرفته از یکی از ملودیهای محلی منطقهی فارس "بیقرار" نام دارد. آیا این بیقراری، برای جستوجو و رسیدن به این مخرج مشترکی که اول صحبتاش را کردیم، هنوزهم ادامه دارد یا اینکه تا اندازهای آرام گرفتهای؟
(با خنده) راستش نه. من هنوز قرار و آرام ندارم. چون آن کاری که خیلی دلم میخواهد انجام بدهم، اجراهای زنده است. یعنی خودم وقتی آلبوم را گوش میدهم، بعد مثلا توی اجراهایی که تا حالا داشتیم و در کنسرتهایی که تا حالا داشتیم، واقعا احساس میکنم اجراهای زنده چقدر راحتتر هستم و خیلی کارها را میتوانم انجام بدهم که توی سی.دی اتفاقا خیلی سخت بود. خیلی جالب است. چون شما وقتی سی.دی را ضبط میکنید، کار را ضبط میکنید توی استودیو، همیشه این امکان را دارید که مدام تکرار کنید، اگر چیزی خوب نبود، دوباره یکی دیگر را بیاورید. در کنسرت اما چنین امکانی را نداری و جذابیت کار هم در همین است.
قطعهی محبوب خود تو از این آلبوم؟
قطعهی محبوب خودم... خیلی سخت است. هر کدام را به شکلی دوست دارم، هر کدام بخشی از علاقهی خود من هستند... شاید همان قطعهی آخری، قطعهی "بیقرار". وقتی سی.دی را گوش میکنم، با این امید شنیدن آن قطعهی آخر است، چون یک هیجان خاصی را در خود من بوجود میآورد. من ملودی این قطعه را با صدای یک خانمی که خودشان مال فارس بودند شنیدم که فکر میکنم این نوار خیلی باید قدیمی باشد. خوشبختانه این نوار از طریق هنرمند عزیز و یکی از کسانی که من خیلی بخاطر این کار از ایشان ممنونم همراه با یکسری از قطعهها به دست من رسید: آقای محمدرضا درویشی، که در ایران خیلی سخت کار میکنند و ما برای حفظ بسیاری از موسیقیهای نواحی بسیار مدیون ایشان هستیم. ایشان این نوارها را که از چندین سال پیش ضبط کرده بودند در اختیار من گذاشتند و من هم اینها را گوش کردم و میان یکی دوتایی که انتخاب کردم، این قطعه "بیقرار" یکی از آنها بود که به هرصورت گفتم، یک چیزی هست که باعث بیقراری شنونده میشود.
مصاحبهگر: شهرام احدی