1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

سرنوشت‌های انقلاب؛ ایران تنها وطن مسلمان‌ها نیست

مهیندخت مصباح۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

هاریت، زنی ۴۸ ساله و آسوری است. کودکی و جوانی‌‌اش در آغاجاری و در خانه‌های شرکت نفت با رفاهی نسبی گذشته است. انقلاب او را با مرزبندی‌های مکتبی آشنا کرد و به حاشیه اجتماع راند. هاریت اما عاشق ایران مانده است.

https://p.dw.com/p/GmQM
Symbolbild Christen und Muslime, Kirchenasyl
عکس: picture-alliance/dpa/H. Tittel

سرگذشت هاریت نمونه‌ای است از سرنوشت اقلیت‌های دینی و قومی که زادگاه و کشور خود را دوست دارند اما زندگی‌شان پس از انقلاب با انزوا، فشار فرهنگی و تبعیض‌های اجتماعی همراه شده است. این گفت‌وگو در سال ۲۰۰۹ به مناسبت سی‌سالگی انقلاب ضد سلطنتی انجام شده است.

● دویچه وله: دوران پا گرفتن انقلاب کجا بودی، چه می‌کردی؟

هاریت: پدرم شرکت نفتی بود وما در آغاجاری، شهرک امیدیه زندگی می‌کردیم. من داشتم دیپلم می‌گرفتم که درشرکت نفت اعتصاب شد. تظاهرات زیادی در اطراف‌مان می‌دیدیم. اولین مرتبه که شاهد شکستن شیشه‌های چند بانک بودم، خیلی ترسیدم. در آن دوران، آدم‌هایی ریخته بودند در خیابان‌ها که کسی آنها را نمی‌شناخت. مادرم قدغن کرده بود که ما بیرون برویم. می‌ترسیدیم.

ما در جایی زندگی می‌کردیم که به آن شهرک انگلیسی می‌گفتند. استخر و سینما و کلوپ و همه جور آزادی داشتیم. موج انقلاب که شروع شد همه چیز عوض شد. همه اینها را بستند. کار ما شده بود جمع کردن مواد خوراکی و نشستن در خانه‌.

● بعد از پیروزی انقلاب هم همان‌جا ماندید؟

ما تا سال ۶۳ یعنی تا زمانی‌ که بابا بازنشسته شد، درآغاجاری ماندیم. زمان انقلاب به بابا می‌گفتند حتما باید در اعتصاب‌ها باشید و ما بعدا به شما و بچه‌ها، سهم نفت را می‌دهیم. اما اینطوری نشد و او قبل از موعد بازنشسته شد. آدم‌های خودشان را آوردند سر کار و خیلی لطف کردند که بابا را بازخرید و پاکسازی نکردند . اما سهم نفت را اصلا به هیچ‌کس ندادند.

● در آغاجاری به‌عنوان آسوری مشکلی نداشتید؟

اکثر مردم آنجا لر و عرب بودند و بی‌نهایت نسبت به ما مهربان بودند. بابا را که سی سال بود آنجا بود، خیلی دوست داشتند و به مامان هم همه مادام می‌گفتند و خیلی احترام می‌گذاشتند. ۱۶ خانواده ارمنی در آنجا بودند و ما تنها خانواده آسوری بودیم. فقط ما آسوری بودیم اما کلیسا داشتیم. یعنی یک جور کلیسای اختصاصی داشتیم و خیلی آزاد بودیم. با همسایه‌ها روابط خیلی خوبی داشتیم. یادم است یک‌‌‌‌‌‌‌‌روز که هنوز حجاب اجباری نشده بود، یک پسر رهگذر به من پرخاش کرد که چرا روسری سرت نیست. همسایه‌ مسلمان ما با او کلی دعوا کرد که چرا به این دختر بی‌احترامی کردی. آنجا ما اصلا مشکلی نداشتیم.

● مشکلات از کی شروع شدند؟

ما پس از بازنشسته شدن بابا و بعد از این‌که دیگر خانه سازمانی نداشتیم، به تهران آمدیم. تازه در تهران بود که شنیدیم به ما نجس و حرام می‌گویند. در آغاجاری با وجودی‌که اکثر مردم، شهرستانی و روستایی بودند، خیلی احترام داشتیم. آنجا رسم بود هرکس هرچه می‌‌پخت، یک کاسه به‌عنوان تحفه برای همسایه می‌برد. من اولین بار که در تهران برای همسایه‌‌ام تحفه بردم، گفت: ببخشید، ما از مسیحی چیزی نمی‌گیریم. خیلی ناراحت شدم و رفتم خانه گریه کردم. بعدها فهمیدم همسایه‌ دیگرمان هم هر چه برایش برده‌ام، توی رودربایستی گرفته اما دور ریخته است. این را دخترش به من گفت. بهترین دوران زندگی من در آغاجاری بود.

● خودت یا خواهر، برادرت وارد دانشگاه شدید؟

من همان سالی که انقلاب شد، دیپلم گرفتم و دانشسرای تربیت‌معلم قبول شدم. اما مامانم نگذاشت و گفت اجتماع شلوغ و بی سر و سامان است. بعدش هم که انقلاب فرهنگی شد و من در این فاصله ازدواج کردم. اما خواهر و برادرم دانشگاه رفتند. اوایل مشکلی نداشتیم. الان مشکلات داریم.

● چه مشکلاتی؟

ما در سازمان‌های رسمی استخدام نمی‌شویم. کارهایمان را عقب می‌اندازند و از این قبیل.

● از آسوری‌ها کسی در مراکز آموزشی هست؟

چند تا استاد داریم. معلم‌هایمان هم در مدرسه‌های آسوری‌ها و ارمنی‌ها درس می‌دهند. استادهایی که گفتم، مال قبل از انقلاب هستند.

● از نظر اجتماعی چه مشکلاتی هست؟

ببینید ما در مجلس نماینده داریم، چون دین و مذهب ما به رسمیت شناخته شده است. اما همان‌طور که گفتم، به ما در اداره‌های دولتی کار نمی‌دهند. برای همین اکثر مسیحی‌ها شغل آزاد دارند و فنی هستند. استخدام رسمی اگر هم باشد، مربوط به قبل از انقلاب می‌شود. از نظر رفتارها هم راستش مردم با ما هیچ مشکلی ندارند و حتی همیشه می‌گویند شماها از مسلمان‌ها بهتر و صمیمی‌تر هستید. ولی ما حقوق زیادی نداریم، بیشتر در حاشیه هستیم.

● در سختی‌های دهه شصت اتفاقی برای خانواده شما نیفتاد؟ در بین دستگیرشدگان، مسیحی‌ها هم کم نبودند …

پدرشوهر من توده‌ای بود. او را گرفتند و چند وقتی زندان ماند اما زود آزاد شد. باید این را بگویم که اصولا بعد از انقلاب، در خانه‌های ما آزاری به ما نرسانده‌اند. ما در جامعه مشکل داریم.

● خودتان هم از قرار زیاد اهل بودن در اجتماع نیستید. چرا؟

ببینید، اقلیت‌ها کار خود و زندگی خود را دارند. جامعه به آنها به‌خاطر مسائل فنی نیاز دارد و در نتیجه سعی شده احترام آنها حتی‌المقدور حفظ شود. من خیاطی می‌کنم و شوهرم مکانیک است. سعی می‌کنیم رییس خودمان باشیم. ما خودمان مراقب هستیم که به ما بی‌احترامی نشود.

● در چه زمینه‌ای؟

مثلا همه‌اش اعلام می‌کنند که اقلیت‌ها مشروب تولید می‌کنند و خانه‌هایشان کارگاه عرق‌کشی است. باور کنید ما خیلی کمتر از مسلمان‌ها مشروب می‌خوریم و کارمان هم شراب‌سازی نیست. برو ببین در خانه آدم‌هایی که خیلی‌هم تظاهر اسلامی می‌کنند، چقدر مشروب و چیزهای دیگر هست.

● خاطره‌‌ای از این قضاوت‌ها داری؟

من در تهران در آپارتمان‌های بالای شهر از مردم چیزهایی دیدم که در آغاجاری نبود. یک‌بار پسر من از سر بچگی، با بچه همسایه‌ دعوایش شده‌ بود و همدیگر را زده بودند. شب بابای پسر آمد دم در آپارتمان ما و کلی بگومگو کرد و آخرش گفت شما بروید به ‌جای ودکاسازی بچه‌تان را تربیت کنید. گفت: خانه‌تان بوی پیه ‌می‌دهد. اگر او با یک مسلمان دعوایش شده بود، این حرف‌ها را می‌زد؟

● شخصا چه تفاوتی میان زمان شاه و دوران کنونی می‌بینی؟

سطح زندگی آن موقع ما، خیلی بالا بود. مامانم اینها در آغاجاری خیلی امکانات داشتند. ما به استخر می‌رفتیم. هفته‌ای یک‌بار سینما می‌رفتیم. عصرها لباس مرتب می‌پوشیدیم می‌رفتیم با دوستان‌مان در شهر قدم می‌زدیم و هیچ مزاحمتی نبود. اردوهایی که من در آن زمان رفتم، عالی بود. یک صدم‌ آن را دخترهای الان ندارند. همه دنبال زندگی و جور کردن خرج و دخل هستند. همه کلافه‌اند.

● به فکر مهاجرت نیفتادی؟

نه. اینجا وطن من است. زبان‌اش را می‌دانم و اینجا به دنیا آمده‌ام. ما سه پسر داریم اما اصلا دلم نمی‌خواهد بروم.

● پسرهات راضی هستند؟

پسر بزرگم در رشت دانشجوست. مشکلات زیادی دارد. اگرکوچک‌ترین شکایتی بکنند، سرکوب می‌شوند. چند وقت پیش بخاطر غذا اعتصاب کرده بودند. آنها را حسابی کتک زده و سردسته‌ها را مجبور کرده بودند که از تحصیل انصراف بدهند. ما با قرض و بدبختی شهریه پسرم را می‌دهیم و به او یاد داده‌ایم مواظب باشد خودش را قاطی این چیزها نکند.

● با همسایه‌ها و مردم محله معاشرت داری؟

بله. مردم عادی خیلی هم مهربان هستند. تنها مکتبی‌ها و آن‌هایی که کاره‌ای هستند، برای ما خط کشی می‌کنند. من چند دوره‌ دوستانه دارم با خانم‌های مسلمان و همسایه و دوستان آسوری. شوهر یکی از دوستان دوره‌مان، رفته یک زن دیگر گرفته و الان بحث ما این موضوع هست.

● شما هم چند همسری دارید؟

در دین ما اصلا چنین مسائلی نیست. یک مرد اجازه ندارد زن را به راحتی طلاق بدهد و طلاق ما، هفت سال طول می‌کشد. من اصلا نمی‌توانم تصور کنم که شوهر من فکر زن دیگری را بکند. چه برسد به اینکه برود جلوی من زن بگیرد و او را به خانه بیاورد. این دوست ما دارد آب می‌شود. چون شوهرش، هم رفته زن گرفته و هم می‌خواهد او را به خانه بیاورد. به دوست من هم گفته که تو به این دومی، حسودی می‌کنی.

● دوستت هم به راحتی موضوع را پذیرفته و اعتراضی نکرده؟

کجا اعتراض کند؟ البته او کمی سنتی است و به نظر من خودش حقوق‌اش را نمی‌شناسد. من اینجا یک انتقاد از زن‌ها باید بکنم. به نظر من اکثر زنان ما، معنای آزادی و پیشرفت را در آرایش‌کردن و به این کشور و آن کشور رفتن و رانندگی و دوره رفتن می‌دانند. به نظر من این طرز فکر، خودش نشان‌دهنده عقب ماندگی است. من می‌شنوم که زن‌ها خیلی غیبت می‌کنند، یا پز تجمل و درآمد شوهرشان را می‌دهند اما از داشتن یک شوهر عقب‌مانده خجالت نمی‌کشند و اگر هم زن بگیرد، آن را به پای وسوسه‌های یک زن دیگر می‌گذارند.

● یعنی زن‌ها در این سال‌ها، اصلا پیشرفت نکرده‌اند؟

به نظر من زنها مصرف‌کننده‌تر شده‌اند. دلیل کار کردن‌شان اقتصادی است و نه فرهنگی و اجتماعی. درنتیجه، کار کردن‌شان یک نوع پز دادن است. البته آگاهی هم بالا رفته اما نه به تناسب بالا رفتن سطح تحصیلات زنان. الان از ۸۰ دانشجوی مهندسی شیمی در کلاس پسرمن، ۷۰ تای آن دخترند. اما من باور ندارم که به ازای این آمارها، درک اجتماعی و شخصیت این دخترها هم بالا رفته است.

● فکر می‌کنی چرا؟

فرهنگ جامعه عوض نشده است. این‌همه گروه‌های مختلف در این سی‌سال آمده‌‌اند و رفته‌اند. هر کس مقاصد خود را پیش برده و ملت هم قید همه چیز را زده ‌است. مردم خود را به باد سپرده‌اند و زندگی خود را از امروز به فردا می‌کنند. می‌خواهند بگذرانند و گرفتار نشوند. جوان‌هایی هستند که هنوز خیلی داغ‌اند و می‌خواهند تغییراتی بدهند اما متاسفانه سرکوب می‌شوند. زن آگاه هم در جامعه ایران در اقلیت است. مثل ما!

● شما مشکلی در انجام مناسک مذهبی خود ندارید؟

من مسیحی زاده هستم ومشکلی ندارم. راحت به کلیسا می‌روم و کسی با من کاری ندارد. مشکل برای کسانی است که به مسیحیت روی می‌آورند. آنها تحت فشارند. سران کلیسا تحت فشارند و کنترل می‌شوند که مسلمان‌ها را مسیحی نکنند.

● فکر می‌کنی چرا مسلمان‌ها مسیحی می‌شوند؟

با چند نفر که آشنا هستم، می‌گویند انجیل را خوانده‌اند و از روی آگاهی آمده‌اند. راستش این انقلاب باعث شد اینها دید بدی نسبت به اسلام پیدا کنند. اگر مانند قبل بود، اینها مسیحی نمی‌شدند. بیشترشان فکر می‌کنند در مسیحیت آزادتر هستند. از روی فشارهاست که به مسیحیت رو می‌آورند.