ماجراهای تنتن، قهرمان کاکلبهسر به روایت اسپیلبرگ
۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبهمثلی فارسی است که میگوید: «دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد». این ضربالمثل بدون شک در مورد «ماجراهای تنتن و میلو، راز اسب شاخدار» اثر جدید استیون اسپیلبرگ مصداق مییابد؛ کارگردانی که دست کم از لحاظ تجاری موفقترین کارگردان جهان محسوب میشود.
اسپیلبرگ نزدیک به سی سال پیش به فکر این بود که تنتن و میلو و دیگر همقطاران این قهرمان کاکلبهسر را به پردهی سینما بکشاند. او در همان اوایل دههی هشتاد میلادی با هرژه، خالق تنتن از راه دور در تماس بود. اگرچه درگذشت هرژه در سال ۱۹۸۳ مانع آشنایی نزدیک این دو شخصیت شد، اما او پیش از مرگش وصیت کرد که حق ساخت فیلم ماجراهای تنتن به اسپیلبرگ واگذار شود.
ببینید: تصاویری از اثر جدید سه بعدی اسپیلبرگ: تنتن و میلو
در پی مرگ هرژه، پروژه ساخت فیلم بر اساس ماجراهای تنتن نیز دچار رکود شد، البته به گفتهی اسپیلبرگ دلیل اصلی مسکوت ماندن این پروژه، نامناسب بودن شرایط فنی و تکنیکی در آن زمان برای ساختن فیلم از ماجراهای تنتن به شکلی مدرن و جذاب بود.
ترکیب سه داستان در فیلمنامه
در فیلم «ماجراهای تنتن و میلو، راز اسب شاخدار» که حال به پردهی سینما راه یافته، سه داستان با هم ترکیب شدهاند. به اعتقاد اسپیلبرگ هر یک از داستانهای تنتن تنها برای ساختن فیلمی به طول ۲۰ تا ۲۵ دقیقه بسنده میکند. او از این رو از سه داستان «خرچنگ پنجه طلایی»، «راز اسب شاخدار» و «گنجهای راکام» برای تهیه فیلم خود استفاده کرده است.
در حالی که «راز اسب شاخدار» و «گنجهای راکام» در قالب کتاب نیز دو داستان به هم پیوند خورده هستند، «خرچنگ پنجه طلایی» ماجرایی مستقل و مجزا است. البته جذابیت آن در این نهفته که خواننده از چگونگی آشنایی تنتن با کاپیتان هادوک، دیگر شخصیت محبوب − یا به نظر برخی حتی محبوبترین شخصیت − ماجراها آگاه میشود. از آنجایی که اسپیلبرگ قصد داشته، کم و کیف این آشنایی را به هر نحو ممکن به تصویر بکشد، این سه ماجرا در فیلمنامه جاری شدهاند.
نوشتن فیلمنامه را استیون مافت، ادگار رایت و جو کورنیش بر عهده داشته و به راستی هم توانستهاند از این سه ماجرا داستانی منسجم و یکپارچه ببافند؛ انسجامی که حتی تنتنخوانها نیز علیرغم تفاوتهای مضمونی که میان کتاب و فیلم موجود است، بهخوبی میتوانند حس کنند.
همانگونه که از نام فیلم نیز پیداست، ماجرای «راز اسب شاخدار» بیشترین سهم را در شکلگیری فیلمنامه داشته؛ ماجرا از ماکت کشتی اسب شاخدار آغاز میشود که تنتن در بازار دستدومفروشان به آن برمیخورد، در همان نگاه اول عاشقش میشود و آن را میخرد. اسپیلبرگ این شیفتگی را نه تنها در چهرهی تنتن که با نسیمی لطیف که در لحظهی دل باختن، کاکل حناییرنگ تنتن را نوازش میکند، به تصویر میکشد.
از ماکت کشتی اسب شاخدار سه نسخه وجود دارد که "شوالیه دو هادوک"، یکی از دریانوردان قرن هفدهم آنها را برای نوادگان خود به جای گذاشته است. در درون این سه ماکت سه برگهجاسازی شدهاند که از راز گنجی پنهان پرده برمیدارند؛ گنجی که هادوک دریانورد در نبردی خونین با دزدی دریایی به نام "راکهام سرخپوش" موفق به حفظ آن شد.
بعد از خرید این کشتی است که تنتن به شخصیت منفی داستان برمیخورد: ایوان ایوانوویچ ساخارین (نواده راکهام) که در پی یافتن ماکتهای کشتی اسب شاخدار است. البته او برخلاف تنتن از رازی که در دل کشتیها نهفته آگاه است و باور دارد که اسرار اسب شاخدار و گنج تنها به دست یک "هادوک" واقعی میتواند کشف شود. تنتن در طی ماجرا با کاپیتان هادوک (نوادهی شوالیه فرانسوا دو هادوک) آشنا میشود و نبرد این دو با شخصیت شیطانی داستان بر سر یافتن برگهها و دستیابی به گنج سرمیگیرد.
از کتاب تا فیلم: تفاوتهای مضمونی
لزوم یکپارچه کردن سه ماجرا برخی تغییرات مضمونی را در پی داشته و شاید تا اندازهای اجتنابناپذیر کرده که همگی آنها با توافق فانی رادول (Rodwell)، همسر و ورثهی هرژه، اعمال شدهاند. از جمله تغییرات کلیدی، نقشی است که ایوان ایوانوویچ ساخارین ایفا میکند.
در حالی که ساخارین در کتاب "راز اسب شاخدار" به طرح و قلم هرژه، یک کلکسیونر ماکتهای کشتی است و نقشی کوتاه، کاملا جانبی و خنثی بر عهده دارد، اسپیلبرگ و همداستانانش او را در فیلمشان به عنوان شخصیتی شیطانی و اصلی به میدان میفرستند. ساخارین که از نوادگان "راکهام"، راهزن دریایی است، در روایت اسپیلبرگ نه تنها به دنبال گنج که بیش از آن در پی انتقام کشیدن از کاپیتان هادوک است.
از دیگر شخصیتهایی که دستخوش دگرگونی شدهاند، عمر بن سلعاد، تاجری ثروتمند است که کتاب «خرچنگ پنجه طلایی» نقش یکی از سردمداران قاچاق تریاک را بازی میکند، اما در روایت اسپیلبرگ چهرهای است متمول و فرهنگدوست که به موسیقی کلاسیک علاقمند است.
همین علاقه است که سبب میشود، بیانکا کاستافیوره، "بلبل میلانی" و تنها شخصیت زن در ماجراهای تنتن و میلو نیز وارد صحنه شود و با آواز خود همه چیز و همه کس را بلرزاند. درخور توجه آنکه کاستافیوره در هیچ یک از سه داستان هرژه که در فیلم اسپیلبرگ اساس قرار گرفتهاند، حضور ندارد. نستور، خدمتکار ساخارین نیز که بعدها به خدمت کاپیتان هادوک درمیآیند نیز بعدی تازه مییابد. در فیلم اسپیلبرگ جد نستور به عنوان یار وفادار هادوک دریانورد به جنگ راکهام و دیگر دزدان دریایی میرود.
یکی از شخصیتهای کلیدی داستان «گنجهای راکهام» که در فیلم اسپیلبرگ نشانی از او به چشم نمیخورد، پرفسور تورنسل است که با اختراعات خود در جستجوگریهای تنتن و هادوک برای یافتن گنج در اعماق اقیانوس شرکت دارد.
جای چنین کارکتر محبوبی در فیلم، به ویژه برای تنتندوستان کاملا خالی است، اما قابل درک است: نخست آن که در فیلم از اقیانوسگردی خبری نیست، تا بتوان تورنسل و اختراعش که یک زیردریایی کوسهشکل است، را وارد ماجرا کرد. دوم آن که در فیلم اسپیلبرگ آشنا شدن دو کاراکتر اصلی یعنی تنتن و هادوک موضوعی محوری است و از آن گذشته قرار است ماجراهای دیگری نیز در آینده به پردهی سینما راه یابند. از این رو احتمال آن میرود که اسپیلبرگ و یارانش پرفسور تورنسل را فعلا روی نیمکت ذخیره نشانده باشند.
جای خالی "ناسزا"
اسپیلبرگ و تیمش نهایت سعی خود را کردهاند تا روح و هویت کارکترهای هرژه را در کار تازهی خود حفظ کنند: تنتن هرژه و اسپیلبرگ از لحاظ شخصیت و ویژگی تفاوت چندانی ندارند. او خبرنگاری است شجاع، عدالتدوست و بیش از هر چیز کنجکاو که عاشق ماجراجویی و پرده برداشتن از اسرار است. سگ او میلو نیز، مانند همیشه وفاداری و شجاعت خود را نشان میدهد. دوپنط و دوپنت، دو کارگاه پلیس نیز در فیلم اسپیلبرگ دست و پا چلفتگی همیشگی خود را به نمایش میگذارند و در گفتن عبارات و جملههای هیچمگو تبحر به خرج میدهند.
تنها کارکتری که یک از ویژگیهای مهم او در فیلم اسپیلبرگ رنگ باخته، کاپیتان هادوک است. دو خصلت او در ماجراهای تنتن به طرح و قلم هرژه بارز است: یکی عشق به مشروبات الکلی و دیگر ناسزاگویی و نفرین کردن.
اسپیلبرگ در فیلم خود علاقه هادوک به مشروبات الکلی یا به عبارتی الکلی بودن این ناخدای پیر را در صحنههای گوناگون و به شکلهای بکر به تصویر کشیده است. خشم و تندخویی هادوک را نیز میتوان در موقعیتهای گوناگون دید، اما آنچه جایش در فیلم سخت خالی است، ناسزا گفتنهای بیمهابا و متحبرانه او است.
تنها در یک صحنه از فیلم است که هادوک نفرین معروف خود، «لعنت خدا بر شیطون» را بر زبان میآورد. از ناسزاها و نفرینهایی منحصر به فرد چون «گاریچی ناشی، مضحک قلمی، خنگ بیکله، بیخاصیت، خیار دریایی و آمیب تکسلولی» که از دید تنتنخوانان نمک شخصیت هادوک هستند، در فیلم اسپیلبرگ خبری نیست. اهمیت این ویژگی هادوک را در این میتوان دید که حتی کتاب و فرهنگ لغتی مستقل درباره نفرین و ناسزاهای او به انتشار رسیده است.
روایتی متفاوت با استفاده از تکنیکهای تازه
اسپیلبرگ در فیلم خود از تکنیک "پرفورمنس کپچر" استفاده کرده است. در این جا حرکات یک بازیگر حقیقی و زنده ضبط و ذخیره میشود و سپس به صورت دیجیتال برای خلق شخصیتی انیمیشنی مورد استفاده قرار میگیرد.
از این رو است که حال این بحث مطرح شده که آیا فیلم جدید اسپیلبرگ باید در زمرهی فیلمهای بلند سینمایی "معمول" قرار گیرد یا در صف ساختههای صددرصد انیمیشن که در آنها از بازیگران واقعی برای خلق حرکات و میمیک استفاده نشده است.
در پس شخصیتهای اصلی داستان، یعنی تنتن، کاپیتان هادوک و ایوان ایوانوویچ ساخارین، به ترتیب جیمی بل، اندی سرکیس و دانیل کریگ قرار دارند که با حرکات و صدای خود به شخصیتهایی که بیننده بر پردهی سینما میبیند، زندگی بخشیدهاند. به گفتهی اسپیلبرگ، در پشت هر انسانی که در فیلم تنتن و میلو دیدهمیشوند، بازیگری یک هنرپیشه نهفته است؛ بازیگریای پراحساس یا شیطانی که از چهرهو ظاهر دیجیتالی روی پرده عبور میکند و تماشگر آن را میبیند.
در فیلم تنتن همچنین سعی شده که زمانی را که هرژه برای خلق داستانش در نظر داشته، کاملا حفظ شود. اشیا، مد لباس، معماری، اتومبیلها، کشتیها، هواپیماها و کلا فضای ماجرا از لحاظ ظاهر به دههی چهل پنجاه میلادی قرن بیستم تعلق دارند و طبیعتا از دستاوردهای صنعت مدرن چون کامپیوتر و موبایل خبری نیست. حتی تیتراژ تماشایی و خلاقانهی فیلم حال و هوای نوستالژیک دارد و بهیاد آورندهی دهههای میانی قرن گذشته است.
تپههای شنی صحرای آفریقا و امواج دریا عناصری هستند که به پیوند دادن سه داستان به هم کمک کردهاند؛ تپههایی شنی که در یک آن به موجهایی خروشان بدل میشوند تا بیننده را از حال به گذشتهی قرون پیش و نبرد شوالیه دو هادوک با راکهام، راهزن دریایی پرتاب کند.
علاقمندان به فیلمهای آلفرد هیچکاک میدانند که این کارگردان بزرگ معمولا خود نیز در یکی از صحنههای فیلمش ظاهر میشده. اسپیلبرگ نیز ظاهرا برای ادای دین به هرژه، خالق تنتن، او را نیز وارد فیلمش کرده است. در همان آغاز فیلم هرژه را میبینیم که در بازار دستدومفروشان به عنوان نقاش دورهگرد مشغول طرح زدن از تنتن است. البته وارد کردن هرژه در ماجرا کار تازهای نیست. در مجموعه کارتونی که در سال ۱۹۹۱ به سفارش بنیاد مولینسار ساخته شد نیز، هرژه در هر یک از اپیزودها چند لحظه در صحنه ظاهر میشود، معمولا به عنوان خبرنگار.
در مجموع باید گفت که اسپیلبرگ و یارانش کوشیدهاند، در عین حفظ روح و فضای کارکترها و شیوهی تصویرگری هرژه، بعد تازهای به ماجراهای تنتن و میلو ببخشند و روایتی هیجانانگیز و متفاوت به دست دهند. شاید این امر در حاصل کار بیتاثیر نبوده باشد که نه تنها اسپیلبرگ و تهیهکنندهاش پیتر جکسون "تنتندوست" هستند، بلکه بازیگرانی که با حرکات، میمیک و صدای خود در ساخت فیلم شرکت داشتهاند، به قول معروف "اهل تنتن" هستند.
سهبعدی شدن ماجرا و عدم انتقال یک به یک سبک طراحی و نقاشی هرژه که در این مورد نیز نمیتوانسته هدف بوده باشد، شاید مورد پسند آن دسته از تنتندوستان و منتقدانی نباشد که همواره شیفتهی خطوط و رنگهای شفاف این تصویرگر بودهاند. در هر حال اسپیلبرگ و همدستنانش سعی داشتهاند با وجود تمام وفاداری به هرژه و اثرش، بعدی دیگر وارد ماجرا کنند که شاید در مواردی به قیمت ِنمک و معصومیت اثر هرژه تمام شده باشد.
در هر حال فیلم جدید اسپیبلبرگ علیرغم تمامی ضعفها و کاستیها از هیجان لازم برخوردار است تا آن دسته از کسانی را که تا کنون آشنایی با هرژه و مخلوقش، تنتن نداشتهاند، با این "قهرمان کاکلبهسر" آشنا و آنان را ترغیب کند که سراغ اصل ماجراها، یعنی آثار هرژه بروند.
اکران فیلم «تنتن و میلو، راز اسب شاخدار» روز ۲۶ اکتبر در بلژیک (زادگاه هرژه) و فرانسه و پس از آن در دیگر کشورهای اروپا آغاز میشود. ناگفته نماند که دوستداران این قهرمان کاکل به سر در آمریکای شمالی برای دیدن اثر جدید اسپیلبرگ باید تا کریسمس امسال، یعنی اواخر ماه دسامبر منتظر بمانند.
شهرام احدی
تحریریه: جمشید فاروقی