نگاهی به وضعیت پناهجویان همجنسگرای ایرانی در ترکیه
۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبهوقتی محمود احمدینژاد، رئیسجمهور ایران، در دانشگاه کلمبیا در آمریکا رو در روی جهان اعلام کرد که همجنسگرایی در ایران وجود ندارد، چشم خود را نه تنها بر همجنسگرایان ایرانی داخل کشور که بر آنها که ناچار به ترک خانه خود میشوند، بسته بود.
«مثل یک موج بزرگ که آدم را میکشاند توی اقیانوس، همجنسگرایی در ایران آدم را میکشاند توی بستری از مشکلات»؛ این حرف رودابه، دختر ۳۲ سالهی ایرانی است. رودابه از سال ۲۰۰۸ به عنوان پناهجو در ترکیه به سر میبرد.
صدایش در گوشی تلفن میپیچد: «چیزی که باعث میشود ما همجنسگراها وطن خودمان را ترک کنیم، این است که نه تنها آزادی، که حتی حق زنده بودن هم نداریم. وگرنه هیچکس خوشش نمیآید خانه و کاشانهاش را رها کند و آواره این مملکت و آن مملکت شود. »
کامیار (نام مستعار) و فرزام، دو همجنسگرای دیگر ایرانی که در ترکیه به سر میبرند نیز چنین چیزی میگویند. کامیار که پاسخ مثبت پناهندگیاش را هم در دست دارد، میگوید: «اگر برایم مشکل پیش نمیآمد، هیچوقت ایران را ترک نمیکردم.»
حال به رغم اینکه "مشکل" هر یک از این سه نفر با دیگری متفاوت است، هر سه همراه با ۹۰ همجنسگرای دیگر ایرانی در ترکیه به سر میبرند.
کامیار با جواب مثبت در دست منتظر پارتنر خود است تا او هم از ایران خارج شود و هر دو با هم به سوی کشوری سوم پرواز کنند. جواب درخواست فرزام که پس از انتخابات ایران را ترک کرده هنوز داده نشده و رودابه که یک بار با در بسته روبرو شده، اکنون در انتظار نتیجه دادگاه تجدیدنظر است.
ترکیه یکی از معدود کشورهایی است که از ایرانیان برای ورود به خاک خود ویزا نمیطلبد. همجواری این کشور با ایران از دلایلیست که ناراضیان ایرانی و از آن میان همجنسگرایان، راه عبور از مرزهایش را در پیش میگیرند و پس از ورود، برای پناهندگی به کشوری ثالث اقدام میکنند.
تیر آخر برای برگزیدن فرار بر قرار
«سال ۸۷ بخاطر فیلمی که پارتنر قبلی من از روابط خصوصی خودمان داشت و من را تهدید میکرد که آن فیلم را به محل کارم و برای خانوادهام میفرستد و در نهایت هم متاسفانه این کار را کرد، مجبور شدم ناخواسته کشورم را ترک کنم.»
این توضیحی است که کامیار ۳۳ ساله درباره علت خروج خود از ایران میدهد. او که همچنان سعی دارد بسیار محترمانه درباره دوست سابقش صحبت کند، ادامه میدهد: « ایشان ده سال از من بزرگتر بودند، در جبهه هم بودهاند و موج انفجار باعث شده بود که گاهی تعادل روانی خودشان را به خاطر داروهایی که مصرف میکردند از دست بدهند.»
اما علت اصلی آزارهای او این نبود: «ایشان متأسفانه تنها تقاضایی که از من داشتند، مسألهی جنسی بود. یعنی مثلاً من به او میگفتم که بیا یک روز با هم برویم بیرون بگردیم. این کار را نمیکرد. بعد از چندین سال دیگر من واقعاً اذیت شده بودم و میگفتم که رابطهی ما فقط رابطهی جنسی نیست. من نیازهای عاطفی دیگری هم دارم، تو هم داری. ولی گوش نمیکرد. تا اینکه من با کسی دیگر آشنا شدم و او شروع کرد به تهدید کردنام که سرانجام هم تهدیدش را عملی کرد.»
با این همه، این موضوع برای کامیار صرفاَ حکم "تیر آخر" را داشته است: «من پیش از آن بارها از کارم اخراج شده بودم و در همین هتلی هم که بار آخر کار میکردم بارها تهدید به اخراج شده بودم و با اینکه به دو زبان خارجی مسلط بودم و میتوانستم در حد مدیریت قسمتی از هتل پیش بروم، ولی من را در سطح خاصی نگه داشته بودند و ترفیعها دیگر شامل من نمیشد.»
"افشای هویت جنسی" شاید همان دلیلی بود که رودابه را هم که پیش از ترک ایران پرستار بوده در نهایت به برگزیدن فرارکشاند: « توسط خانواده یکی از دوستان همجنسگرایم که ایشان هم لزبین هستند، هم خانواده و هم محل کارم متوجه شدند که لزبین هستم و از طرف حراست محل کارم دنبالم میگشتند. برای همین مجبور شدم یک مدت از خانه خارج نشوم و بعد هم ایران را ترک کنم.»
با اینهمه او میگوید: « بعضی میگویند ،خب نگویید که همجنسگرا هستید تا مشکلی پیش نیاید. اما مگر میشود؟ یعنی ما هویت خودمان را پنهان کنیم؟»
پنهان نکردن هویت همان چیزیست که فرزام ۲۶ ساله، دانشجوی دندانپزشکی را به ترکیه کشانده است: «من یکی از کسانی بودم که در گروه بچههای همجنسگرا در ایران برای جنبش سبز فعالیت داشتیم. در زنجیرهای که برگزار شد و گیها هم حضور داشتند، من به عنوان راهنمای گیها در میدان ونک تهران بودم که فیلم این کار ما گرفته شده بود که بعد از این که برای انجام مراحل فارغ التحصیلی به دانشگاه رفتم، به من گفتند که باید بروی دفتر حراست و آنجا به من اعلام کردند که اخراج شدهام و نامهای هم همزمان به خانوادهام فرستادند.»
نامهای که باعث شد او با صورت کبود و دستی شکسته ابتدا از شهرستان و خانه پدری به تهران و سپس به ترکیه بگریزد.
حمایتی که خانواده دریغ میدارد
فرزام ماجرای اطلاع خانوادهاش را اینطور تعریف میکند: «وقتی که خانوادهام این نامه به دستشان رسید، دعوا شد. حتی برادرم که بسیجی بود، قصد جان من را کرد. پدرم گفت که من حکم کشتن بچهام را دارم، من میکشمت، تو مایهی ننگ خانوادهی من هستی و من شبانه به واسطهی مادرم از خانه فرار کردم و به تهران آمدم.»
قصه کامیار هم چیزیست مشابه آنچه فرزام با صدایی گرفته تعریف میکند. او از زمانی که خانوادهاش فیلم را دیدند اینطور میگوید: «راستش پدرم که اصلاً حاضر نیست با من صحبت کند و فقط گفته که بهترین خبر برایش این است که خبر مرگ مرا بشنود. مادر من هم خب شرمنده شده و هنوز هم نتوانسته با این قضیه کنار بیاید.»
البته اعتقاد دارد که همیشه مادر و پدرها از پیش حدسهایی میزنند ولی نمیخواهند باور کنند. او از دوران بچگی خود میگوید: «بچه که بودم، یکسری رفتارهایی داشتم و به هرحال لطیفتر از بقیه بچهها رفتار میکردم که هیچ وقت یادم نمیرود، از طرف پدرم تنبیههای خیلی شدید فیزیکی میشدم چون میگفت که رفتارهایت دخترانه است.»
او تجربه خودکشی هم دارد: «اولین بار ده ساله بودم که رفتم جلوی آینه و از لوازم آرایش مادرم استفاده کردم که پدرم آمد و من را دید و آن قدر مرا تحقیر کرد که من همان روز قرص خواب خوردم و تعدادش آن قدر زیاد بود که مجبور شدند به بیمارستان برسانندم.»
این موضوع هنوز از ذهن کامیار پاک نشده است.
رودابه که خود پدر و مادرش را ۱۰ سال پیش از دست داده و اینک تنها خواهرش را دارد که او هم حاضر به صحبت با او نیست، از پدر و مادرها شکایت دارد: «ابتداییترین چیز این است که پدر و مادرها با خودشان فکر کنند که این بچه من که گی یا لزبین است، پاره جگر من است. اگر ساپورتش نکنم، چه کسی باید حمایتاش کند؟ چرا خانوادهها ما را ول میکنند؟ خواهر من هفت سال از من بزرگتر است و اگر از من حمایت میکرد، من الآن توی ایران سر خانه و زندگیام بودم.»
«اقامت موقت» در دل هوموفوبیا
حالا کامیار، رودابه و فرزام و دهها نفر مثل آنها در ترکیه هستند، جایی که با مشکلات مالی شدید دست به گریباناند. با اینهمه، مشکل اصلی این نیست. این کشور جاییست که به رغم قوانین پیشروتر نه تنها امنتر از کشوری که ترکاش کردهاند نیست، بلکه آنها را روزانه با چالشهای جدیتری در طول "اقامتموقتشان" که گاه چند سالی حتی طول میکشد، روبهرو میکند.
کامیار که اعتقاد دارد باید حساب قوه قضاییه ایران را از مردم جدا کرد، هوموفوبیا را در ایران کمتر از ترکیه میداند: « این که حکومت و قوه قضاییه چه میگوید، یک بحث جداگانه است. اگر شما به ترکیه بیایید، دولت شاید هیچ کاری به قوانین جزایی برای همجنسگراها نداشته باشد. ولی در عرف این قدر هوموفوبیا شدید است که روزهای اول که آمدم اینجا چند بار توسط اهالی محل اینجا کتک خوردم.»
او خاطرات تلختری هم دارد: «یک بار یکی از اهالی اینجا من را زد و توی دهان من ادرار کرد و به من گفت اگر شما از دست احمدینژاد فرار کردهاید، ما خودمان اینجا شما را میکشیم.»
کامیار بر تبعیض غیرمستقیمی که در ادارات ترکیه همچنان ادامه دارد نیز دست میگذارد: «مثلاَ پلیس بخاطر کاری که برای پناهندهی سیاسی و مذهبی شاید در عرض یک ساعت انجام دهد، ما را حدود سه یا چهار ساعت معطل میکند.»
رودابه هم میگوید که نامزد همخانهای ترکاش به محض اینکه متوجه شده که او لزبین است با چاقو به او حمله کرده است.
شاید همین چیزهاست که به ترس فرزام که تازه واردترست به صورت مداوم دامن میزند: «من از وقتی آمدم اینجا دست به ابروهایم نزدم. چون جو این کشور لااقل جو این شهری که من در آن زندگی میکنم، طوری نیست که من راحت باشم. یعنی من اینجا آنقدر معذبم که حتی با این که اینجا یک کشور آزاد است و پسرها بیرون با آستین کوتاه و یا تاپ و شلوارک هستند، میترسم راحتترلباس بپوشم.»
ماجرا البته به مردم ترکیه ختم نمیشود. دیگر ایرانیهای پناهجوی غیرهمجنسگرا هم معمولاَ به آزارها دامن میزنند. فرزام گله میکند: «هموطنهای خودمان هر جا ما را میبینند فحش میدهند. به هیچ وجه حاضر نیستند با بچهها ارتباط بگیرند.»
با اینهمه، برای پناهجوی همجنسگرای ایرانی که به ترکیه رفته است راه دیگری جز تحمل شرایط تا زمان پذیرفته شدن پناهندگیاش نیست. فرزام میگوید، این موقعیتیست که در آن راه پس و پیش نداریم تا اینکه پناهندگیمان پذیرفته شود.
برای همین هر کس سعی میکند اندک چارهای در این موقعیت برای خود بیابد. بیشتریها کمتر رفت و آمد کردن را برمیگزینند. بسیاری روزها میشود که از خانه خارج نمیشوند.
فرزام در تلفن میگوید که چند روز است که از خانه بیرون نرفته است. او و بسیاری دیگر در تاریکی شب به اداره پلیس میروند تا کمتر دیده شوند. همان چیزی که در ایران هم کابوس آن همیشه برایشان وجود داشت، «کابوس دیده شدن».
لزبین یا گی؟ مساله این است
فرقی ندارد که زن همجنسگرا باشی یا مرد، حالا تو پناهجو هستی چه رودابه باشی و چه فرزام و کامیار. اما یک زن همجنسگرا در مقایسه با مرد همجنسگرا چه پیشینهای دارد؟ رودابه همجنسگرا بودن یک زن در ایران را سختی مضاعف میداند.
او میگوید: «گیها در هر صورت مرد هستند و میتوانند در ایران سر کار بروند و برای خودشان خانه بگیرند و امکان استقلالشان از خانواده خیلی راحتتر است. در صورتی که در ایران برای ما زنها جدا زندگی کردن از خانواده تقریباَ محال است.»
او از زمانی حرف میزند که موضوع حادتر میشود: «اگر خانواده بخواهد مجبورمان کند که ازدواج کنیم که اوضاع افتضاحتر هم میشود. اکثر لزبینهایی که مجبور به ازدواج با یک مرد شدهاند دچار مشکلات روحی هستند و کسی نیست که جوابگوی این آدمها باشد. فکر کنید از تماس جنسی با یک مرد بدتان بیاید و مجبور باشید مدام این کار را بکنید.»
او میگوید: «به خاطر همین وضعیت سختتر است که اگر دقت کنید میبینید که جامعه لزبینهای ایران سر و صدایی آنقدر که بچههای گی دارند، ندارند. به همان علت که زن هستیم صدایمان هم درنمیآید.»
اما فرزام به مساله مجازات حقوقی در ایران اشاره میکند که بر اساس آن مرد همجنسگرا میتواند همان بار اول حکم اعدام دریافت کند، اما زن همجنسگرا بیش از اینها وقت دارد.
البته او به «توی چشم بودن» هم اشاره میکند. فرزام میگوید: «اگر دوتا خانم در ایران دست همدیگر را بگیرند و بیرون بروند عیب نیست. ولی اگر دوتا مرد دست به دست هم شوند، حتی اگر دو تا دوست باشند، به آن دوتا آدم به عنوان همجنسگرا نگاه میکنند. یعنی دوستان خودشان به آنها میگویند، بین شما چه خبری هست، هان؟ نکند شما هم با همدیگر صنمی دارید.»
با اینهمه کامیار هم که خود یک مرد همجنسگراست با رودابه موافق است، نه با فرزام. او میگوید: «کلاً حقوق زنان که در ایران پایمال میشود. حالا فکر کنید آن خانم لزبین هم باشد چقدر مشکل پیدا میکند، چون در عرف جامعه یک زن باید مادر باشد، بنشیند توی خانه و تمکین کند. بعد اگر این زن بخواهد بزند زیر همه این نقشهای کلیشهای، مثل یک انقلاب میماند.»
انقلابی که رودابه به رغم همه سختیهای زن بودن در جامعه ایران به آن تن داده است: «من آنقدر از زن بودن خودم لذت میبرم که دلم میخواهد لذتهای خودم را با یک زن تقسیم کنم.»
مریم میرزا
تحریریه: کیواندخت قهاری