نیما: زادهی اضطراب جهانم
۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبهنیما یوشیج (زاده ۱۲۷۶ و درگذشتهی ۱۳۳۸ خورشیدی) هرچند در یوش، روستایی دورافتاده در اعماق جنگلهای مازندران چشم به جهان گشود، اما در خانوادهای بیدار و بافرهنگ پرورش یافت. پدر نیما از هواداران نهضت مشروطه و طرفدار آزادی و تجدد بود. او فرزندش را از ۱۲ سالگی در تهران به "مدرسه سن لویی" فرستاد تا با فرهنگ و آداب فرانسوی آشنا شود. نیما و برادر کوچکترش لادبن، با تربیتی مدرن و دیدگاهی امروزین پرورش یافتند و در جوانی به کاروان تجددخواهی ایران پیوستند.
نیما فرزند دورانی سخت پرتلاطم بود. او در کوران ناآرامیهای عصر مظفری، هشت سال پس از قتل ناصرالدین شاه و هشت سال پیش از انقلاب مشروطه به دنیا آمد. فاصلۀ کوتاه میان اعلام مشروطیت در ۱۲۸۵ تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ یعنی سالهای بالندگی نیما، انباشته از حوادث و توفانهای سیاسی است: لشکرکشی محمدعلی شاه برای برچیدن نظام مشروطه، حمله به "مجلس شورای ملی" که به برقراری "استبداد صغیر" انجامید، قیام آذربایجان و فتح تهران به دست مشروطهخواهان، حمله بیگانگان و تصرف کشور از شمال و جنوب، سقوط دولت مرکزی و تبعید انقلابیون و...
نشر "افسانه" در "قرن بیستم"
در سالهای پایانی حکومت قاجار که لهیب جنگ جهانی اول به ایران نیز رسیده بود، کشور در گرداب فتنه و آشوب میسوخت. قحطی و گرسنگی شهر و روستا را فرا گرفته بود و دهها هزار نفر را به کام مرگ فرستاد. امپراتوری انگلستان، نخست به همراه روسیه و پس از انقلاب بلشویکی، به تنهایی، در پی بلعیدن ایران بود. آزادیخواهان مأیوس و پراکنده، تنها راه چاره را در بیداری و خیزش مردم میدیدند. سرایندگان و روزنامهنگاران آزادیخواه صلای پایداری و مبارزه سر داده بودند.
با برخاستن جنبشهای اجتماعی در آذربایجان و گیلان و خراسان، که اهداف مشروطه را با تحقق عدالت و احراز حقوق زحمتکشان پیوند زدند، روشنفکران به پیروزی در مبارزه و بهبود شرایط دلگرم شدند. این جنبشها، به تأثیر از انقلاب اکتبر، رنگی چپگرا داشتند. نیما با نشریه "ایران سرخ" یکی از نشریات وابسته به تشکیلات نوبنیاد "حزب کمونیست ایران"، که با سردبیری برادرش لادبن در رشت چاپ و منتشر میشد، همکاری داشت. نیما حتی یک چند به "جنگل" رفت و به نیروهای میرزا کوچک خان پیوست. او در نامهای به مادر خود، که به "وصیتنامه" شبیه است، عزم خود را در فدا کردن جان خود در راه محرومان ابراز داشت.
نیما یوشیج، مانند بسیاری از گویندگان و روشنفکران این دوران، به یکسان از "انقلاب اجتماعی" و "تجدد ادبی" هواداری میکرد. او هم با محافل رادیکال انقلابی ارتباط داشت و هم با پرچمداران نوگرایی ادبی همراهی میکرد. تصادفی نبود که منظومۀ معروف خود "افسانه" را در سال ۱۳۰۱ خورشیدی در نشریه "قرن بیستم" میرزاده عشقی منتشر کرد.
"از شعرم خلقی به هم انگیختهام"
بیان دردهای اجتماعی، انتقاد از فقر و نابرابری، دفاع از محرومان و زحمتکشان، درونمایه اصلی نخستین آثار نیما یوشیج است. میتوان گفت که او در این سالها، درست مانند فرخی یزدی و ابوالقاسم لاهوتی، برای شعر رسالتی اجتماعی قائل است در خدمت به طبقات زحمتکش. به گفته او: «شعر وسیله انجام خدمت اجتماعی است، یعنی احساسات طبقه را به حرکت در میآورد... البته نویسنده و شاعر اجتماعی، یک شاعر و نویسنده عالم و فاضل و جسور طبقاتی در ایران امروز خیلی کم است.»
نیما آشکارا ادبیات خنثی یا "غیرمتعهد" را رد میکند: «ادبیاتی که با سیاست مربوط نبوده، در هیچ زمانی وجود نداشته و دروغ است. جز این که گاهی قصد گویندگان در کار بوده و گاهی نه».
نکتۀ برجسته در افق شعری نیما این است که او به درک تاریخی نوینی مجهز است و با ذهنیتی تازه به جهان مینگرد. نیما بیش از پایبندی اخلاقی، با روشنبینی تاریخی است که فقر و محرومیت را محکوم میداند. تبعیض و ستم را نه عارضهای گذرا، بلکه لازمه قهری نظام طبقاتی و مناسبات اجتماعی ظالمانه میداند.
نیما در نامههای خود بر ضرورت پایگاه اجتماعی شاعر تأکید میکند: «اول فکری که به مغز من در موقع طرح فلان شعر یا غیر آن پیدا میشود، تعیین احتیاج است: برای چه مینویسم؟ برای که مینویسم؟»
نیما در نخستین اشعار خود، که هنوز بیشتر در قالب "چهارپاره" عرضه شدهاند، مانند "خارکن"، "مادری و پسری"، "مانلی" و "کار شب پا" تصاویری زنده از نابرابریها و نارواییهای اجتماعی ثبت کرده است. او هدف و برنامه و مشی "انقلاب ادبی" را امری اجتماعی یا به بیان دقیقتر، امری مربوط به مبارزه طبقاتی میخواند: «ادبیات جدید که امثال من آن را ادبیات تحولی اسم میدهند، (باید در خدمت) منافع طبقهای باشد که فیالحقیقه وضعیات موجدۀ همان طبقه، موجد ادبیات تحولی بوده است.»
"با ادبیات تحولی در خدمت طبقه"
سخنسرایان طرفداران تحول انقلابی جامعه به این درک و دریافت رسیده بودند که شعر فارسی باید از بنیاد دگرگون شود تا بتواند به نیازهای زمانه پاسخ دهد. نیما تحول ادبیات را با برداشتی تازه از مفهوم "دوران" درک میکرد. تجددگرایان ادبی عقیده داشتند که تحول جامعه به نوسازی قوالب شعری فرمان داده است. نیما ازاین فراتر رفت و گفت: نوسازی شعر یگانه راه همسازی آن با دورانی است که سرشت یا جوهر ذاتی آن تحول و دگرگونی است.
با چنین برداشتی از نیروی دگرساز زمان است که نیما زبان شعری خود را در کوران زمانهی پرآشوب، صیقل میدهد. او فراسوی رویدادهای پراکنده و توفانهای بزرگ، به جانمایه و گوهر ذاتی این دوران که همانا نفس "تحول" است، نظر دارد. شعر نیما حتی آنجا که تنها به طبیعت میپردازد، انباشته از حرکت است و به یک معنا از حس "تاریخی" سرشار است.
نیما پویش دوران تازه را به زبان گویا بیان کرده است: «هر روز که آفتاب طلوع میکند، اعلان یک روز نو است. انسان هم نو شده است. همه چیز متصل در جریان تغییر و حرکت به طرف ضد خود هست و نو میشود.» و به زبان شعری میسراید:
موجی رسیده فکر جهان را به هم زده
بر هر جه داشت هستی، رنگ عدم زده.
زوال "تجدد ادبی"
با اعتلای سلطه "سردار سپه" آرزوی آزادیخواهان به شکوفایی میراث انقلابی مشروطه بر باد رفت. با سرکوب جنبشهای "خلقی" در شمال ایران، تجدد ادبی نیز ضربهای سنگین متحمل شد. تقی رفعت، از طراحان "تجدد ادبی" پس از سرکوب جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، از فرط یأس خودکشی کرد. میرزاده عشقی، شاعر و روزنامهنگار انقلابی و دوست نیما، به دست عوامل "سردار سپه" کشته شد.
دیکتاتوری رضاشاه برای بیشتر هنرمندان نوگرا پیامدهای شوم به دنبال داشت: از میرزاده عشقی و ملک الشعرای بهار و عارف قزوینی تا فرخی یزدی و لاهوتی... برای نیما که برخی از نزدیکترین دوستان خود، مانند عشقی، رضا کمال شهرزاد و حسن مقدم را از دست داده بود، دوره سختی فرا رسید.
به زودی روزگار به نیما آموخت که تنها با گوشهگیری و دوری از هیاهوی سیاسی است که میتواند "رسالت" خود را پیش برد. او نزدیک ۱۵ سال به خاموشی و انزوا فرو رفت، تا دور از جنجال و هیاهو، ریشههای "انقلاب ادبی" را آبیاری کند.
نیما در حلقه "دنیا"
با استقرار حکومت پهلوی، در ایران نظامی شکل گرفت که به مظاهر و پیشرفتهای دنیای مدرن دلبستگی نشان میداد، اما به ساختارهای اجتماعی و سیاسی مدرن هیچ علاقهای نداشت. ایدئولوژی حاکم، آمیزهای از تجددخواهی با گرایشهای تند ناسیونالیستی بود، با تأکید بر تمرکز سیاسی و ایستایی فرهنگی.
دستگاه امنیتی به هیچ صدای مخالفی مجال بروز نمیداد و به هر حرکت ناوابسته به حکومت، بدگمان بود. با تصویب قانون "منع فعالیت اشتراکی" معروف به "قانون سیاه"، که در سال ۱۳۱۰ به اطلاع عموم رسید، بسیاری از منتقدان تحت تعقیب قرار گرفتند و به حبس افتادند. لادبن اسفندیاری زندگی مخفیانه در پیش گرفت و سپس ناگزیر به ترک کشور شد.
نیما برادر خود را تا مرز آستارا بدرقه کرد و پیش از عبور به خاک شوروی او را برای آخرین بار در آغوش گرفت.
در فضای آرامش گورستانی که با زور مأموران قلدر "نظمیه" شکل گرفته بود، انتشار نشریۀ به ظاهر علمی "دنیا" سنگی بود که بر سطح مرداب لرزه افکند. این مجله که از سال ۱۳۱۲ منتشر میشد، اندیشههای مترقی و نظریات علمی تازه را تبلیغ میکرد. به زودی گروهی از جوانان کنجکاو و بیباک بر گرد ناشر مجله، دکتر تقی ارانی، جمع شدند.
هنگامی که ارانی و یاران او به اتهام فعالیت کمونیستی و عضویت در گروه معروف به "پنجاه و سه نفر" دستگیر شدند، نیما با برخی از آنها آشنایی نزدیک داشت، اما به او، که در گوشهی شهرستان به کار معلمی و شعرگویی سرگرم بود، آسیبی نرسید.
نیما از سال ۱۳۱۶ از همکاران اصلی مجله "موسیقی" بود. این نشریه که زیر نظر روشنفکری نواندیش به نام "مین باشیان" منتشر میشد، فضایی تازه برای جوانان نوگرا پدید آورد، که خود را از فضای فرهنگی حاکم دور گرفته بودند. برخی از هنرمندانی که بعدها به شهرت رسیدند، عضو تحریریه این مجله بودند.
نیما در جرگه همکاران مجله "موسیقی" با صادق هدایت و عبدالحسین نوشین رفاقت داشت. در این دوره دوست مشترک آنها بزرگ علوی در زندان قصر بود. در برخی از شعرهای این دوره مانند "ناقوس"، "ققنوس" و "مرغ آمین"، رستگاری و "پایان شب تیره" را نوید میدهند. شعرهایی که نیما به سبک نو میسرود، به ندرت منتشر میشدند و او همچنان در "انتظار صبح" روزشماری میکرد.
پیروزی نیما، پیشوای شعر نو
حمله متفقین به ایران در شهریور ۱۳۲۰ از سویی به دیکتاتوری رضاشاه پهلوی پایان داد و از سوی دیگر فضایی نسبتا مناسب برای فعالیتهای سیاسی باز کرد. شور و حرارت برای تثبیت حاکمیت ملی و همچنین بازپس گرفتن حقوق ملی از جمله در عرصه نفت، بیش از همه فعالان و کوشندگان چپ را به میدان مبارزه کشاند. در این دوره بسیاری از روشنفکران به "حزب توده ایران" گرایش داشتند و بیشتر فعالیتهای مستقل فرهنگی با هدایت این جریان پیش میرفت.
نخستین "کنگره نویسندگان ایران" که در سال ۱۳۲۴ تشکیل شد، آوردگاهی بود برای جریانهای کهنه و نو در هنر و ادبیات ایران. نیما یوشیج عضو هیئت مدیرۀ کنگره بود و در برنامهای اشعار خود را برای عموم خواند. این فرصتی یگانه برای شاعر "افسانه" بود تا نشان دهد در تمام سالهای رکود و انزوای رضاشاهی بیکار ننشسته، بلکه انقلاب ادبی خود را، با به هم ریختن قالبها و اسلوبهای سنتی، به انجام رسانده است. برخی از اشعار مهم نیما در همین سالها به دست مردم رسید. از جمله شعر بلند "پادشاه فتح" که برای نخستین بار در ماهنامه "نامه مردم"، نشریه فرهنگی "حزب توده ایران" منتشر شد.
شعر نیما از سوی مخالفان او با انتقاد کوبنده و گاه طعن و تمسخر روبرو میشد، اما با سرسختی نیما و تلاش پیگیر او راه دشواری که در پیش گرفته بود، روز به روز هموارتر شد. در برابر بدگویان و معاندان روز به روز بر شمار هواداران او افزوده شد. حال کم نبودند نشریات و بنیادهای فرهنگی که در کنار نام صادق هدایت، که پیشوای داستان مدرن شناخته میشد، از نیما به عنوان پرچمدار واقعی "شعر نو" نام میبردند.
کودتای ۲۸ مرداد نه تنها رشد سیاسی جامعه ایران را متوقف کرد، بلکه پیشرفت فرهنگی ایران را نیز به بن بست کشاند. با شکست تلاشهای آزادیخواهانه مردم، پویش و تکاپوی فرهنگی جای خود را به خمودگی و سستی داد. پس از ۲۸ مرداد جنبش نیمایی چند سالی به رکود و زوال افتاد؛ اما حرکت نیما راه خود را باز کرده بود و بازگرداندن آن ناممکن بود. به ویژه در دهه ۱۳۴۰ پیروان کوشا و توانای نیما راه او را ادامه دادند و شعر نو را به قلههای بالاتری بردند: از احمد شاملو و مهدی اخوان ثالث تا یدالله رؤیایی و منوچهر آتشی و فروغ فرخزاد.
*
یادآوری: در نگارش این نوشته از سه دفتر نامههای نیما یوشیج استفاده شده است: "حرفهای همسایه"، "ستارهای در زمین" و "دنیا خانه من است".
علی امینی
تحریریه: شیرین جزایری