پایان جنگ جهانی دوم؛ رویکردها و "احساسات ملی" آلمانیها
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبهبازنگری به تاریخ معاصر آلمان، سالها است که یکی از موضوعهای همیشگی برنامههای تلویزیونی، روزنامهها و پایگاههای اینترنتی است.
روند این کارزار بیوقفهی ضد جنگ و ضد فراموشی، ابتدا از روز ۸ مه سال ۱۹۸۵ آغاز شد. در آن روز ریچارد فون وایتسکر، رئیسجمهور وقت آلمان به عنوان نخستین مقام رسمی این کشور این روز را "روز نجات و رهایی" آلمان خواند. پیش از آن تنها بحث تقسیم آلمان و اندوه ناشی از آن مطرح بود.
احساسات متناقض
اعلام پایان جنگ جهانی دوم در روز ۸ ماه مه ۱۹۴۵، احساسات متناقضی را در مردم آلمان و بازماندگان جنگ برانگیخت. گرهارد برون، تاریخنگار آلمانی، در بارهی فضای عاطفی حاکم بر این روز در شهرهای آلمان میگوید، مردم بیش از خوشحالی، احساس "سبکیای ناشناخته" میکردند.
روشن بود که برخورد عاطفی سربازانی که از اسارتگاههای اتحاد جماهیر شوروی به آلمان بازمیگشتند با غیرنظامیانی که کمتر از جنگ آسیب دیده بودند، تفاوت داشت. بر همین اساس، برای بازماندگان ساکن پروس شرقی که زادگاهشان را پس از تقسیم آلمان از دست دادند، پایان جنگ فاجعهبار بود. در برابر آلمانیهایی که به آمریکا مهاجرت کرده بودند یا کسانی که روز ۸ مه از اردوگاههای کار اجباری آزاد شدند، این روز را روز رهایی میدانستند.
با وجود این برداشتهای متفاوت، اغلب آلمانیها در غرب و شرق احساس میکردند که خود قربانی بلایا و مصیبتهای ناشی از جنگ شدهاند و این تصور که خود در نبردی نابودکننده شرکت داشتند و آن را تا "ساعت صفر" هم پیش بردند، برایشان بیگانه بود.
در کل، اکثر شهروندان این کشور، هیتلر را عامل اصلی جنایاتی که رخ داده بود، میدانستند و بهطور فردی مسئولیتی برای خود تصور نمیکردند. «ما از چیزی خبر نداشتیم و از این رو بیگناه بودیم» استدلال غالب بود. در نتیجه بازنگری آگاهانهی سالهای جنگ (۱۹۳۹ ـ ۱۹۴۵) در آلمان شرقی و غربی، ابتدا دو دههپس از پایان این فاجعهی جهانی آغاز شد.
در ۲۰ سالهی نخست: اندوه و خشم به خاطر تقسیم آلمان
در ۲۰ سالهی اول پس از سقوط رایش سوم، ابتدا حس "عشق به میهن و غم از دسترفتن بخشی از آن"، گرایش حاکم بود و بررسی تاریخی ۸ ماه مه در رسانهها و محافل سیاسی موضوع بحث قرار نمیگرفت. در نتیجه از قربانیان جنگ هم سخنی به میان نمیآمد.
افزون بر این، طرح بحث "اعتراف به جنایات رایش سوم" در گسترهی سیاست از همه سو، به ویژه از سوی حزب دموکرات مسیحی آلمان که در آن زمان نفوذ تعیینکنندهای داشت، با انتقاد شدید روبرو میشد و عقیم میماند. در دو دههی پس از جنگ تنها دو موضوع در این راستا مطرح میشد: سوءقصد نافرجام گراف فون اشتاوفنبرگ به جان آدولف هیتلر، دیکتاتور رایش سوم، در ۲۰ ژوییهی سال ۱۹۴۴ و روز "قیام کارگران آلمان دموکراتیک علیه حزب کمونیست آن" در ۱۷ ژوئن سال ۱۹۵۳.
در چارچوب مناسبت نخست، از کلاوس فیلیپ ماریا شنک گراف فون اشتاوفنبرگ (۱۹۰۷ ـ ۱۹۴۴)، یکی از افسران ارتش آلمان نازی با تحسین یاد میشد که در طرحریزی و اجرای برنامهی ترور ناموفق آدوف هیتلر به منظور سرنگونکردن حکومت نازی نقش داشت. او مدتی پس از شکست عملیات والکری (یا افسانهی شمال) دستگیر و تیرباران شد.
در راستای بررسی "قیام کارگران آلمان دموکراتیک" نیز، دولت، حزب کمونیست آلمان شرقی و رهبری اتحاد جماهیر شوروی سابق که در سرکوب این قیام شرکت داشت، به شدت مورد انتقاد قرار میگرفتند و از فعالان کارگری که رسانههای آلمان دموکراتیک آنان را "مزدوران غرب" مینامیدند، دفاع میشد. به هر حال هر دوی این حرکات اعتراضی، گرایشهای عدالتجویانهی ملت آلمان را برجسته میکرد و از بررسی انتقادی گذشته و تاریخ معاصر آلمان غافل میماند.
بهعنوان مثال روز ۷ مه سال ۱۹۶۵ هاینریش لوبک، رییسجمهور وقت آلمان، در اتاق بازرگانی هامبورگ هر چند در بارهی پیامدهای جنگ دوم جهانی سخن گفت، ولی به کشتارهای جمعی هیتلری در اردوگاههای کار اجباری اشارهای نکرد و به جای آن تاسف خورد که در جامعه "عشق به وطن و وفاداری به میهن" مورد تحقیر قرار میگیرد. این سخنرانی هنگامی اجرا شد که همزمان آخرین دادخواستهای دادگاه جنایتکاران آشویتس در فرانکفورت در جریان بود.
برخورد آلمان شرقی به پایان جنگ
از ابتدای پایهگذاری جمهوری دموکراتیک آلمان در شرق این کشور، روز ۸ ماه مه با برپایی مراسم با شکوهی با هدف "تبلیغ جهانبینی سوسیالیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی که با فاشیسم مبارزه کرد و آن را شکست داد"، جشن گرفته میشد.
این گونه مراسم تا سال ۱۹۸۹، که دیوار برلین فروریخت، همواره به نشانهی همبستگی آلمان دموکراتیک با شوروی سابق و تاییدی بر درستی خط مشی سیاسی حزب کمونیست این کشور به اجرا در میآمد، ناسیونال سوسیالیسم هیتلری بهطور سطحی با فاشیسم برابر گذاشته میشد و از این طریق، درستی راه و "حقانیت" احزاب کمونیست آلمان دموکراتیک و اتحاد جماهیر شوروی سابق به عنوان نیروهایی که بر فاشیسم پیروز شده بودند، به ثبوت میرسید.
در این چارچوب، بازنگری گذشته به معنای بررسی مسئولیت گروهی آلمانیها در بروز فجایع دوران جنگ، محلی از اعراب نداشت.
زانو زدن ویلی برانت در برابر قربانیان
همزمان سیاست کلی در آلمان فدرال نیز در رابطه با بررسی رویدادهای جنگ جهانی دوم تا سالهای دههی ۱۹۷۰ فاقد بینشی مسئولیتپذیر بود.
فرانتس یوزف اشتراوس، رهبر وقت حزب بانفوذ سوسیال مسیحی در سال ۱۹۶۸ با اشاره به دستاوردهای چشمگیر "معجزهی اقتصادی" این کشور گفت: «ملتی که از نظر اقتصادی به چنین موفقیتهایی رسیده، حق دارد که دیگر نخواهد دربارهی آشویتس چیزی بشنود.»
با وجود این حزب سوسیال دموکرات آلمان، راه دیگری را برگزید و ویلی برانت، به عنوان وزیر امور خارجهی وقت این کشور در ۷ دسامبر ۱۹۷۰ برای ادای احترام به ۷ هزار یهودیای که در جریان قیام ۳ هفتهای "گتوی ورشو" در آوریل ۱۹۴۳ در لهستان به گلوله بسته شده بودند و نیز برای بزرگداشت یاد بیش از ۳ میلیون شهروند این کشور که در دوران جنگ جهانی دوم قربانی تجاوز و جنایات بربرمنشانهی آلمان هیتلری قرار گرفته بودند، در برابر بنای یادبود آنان زانو زد و بدون آن که سخنی بر زبان بیاورد، از قربانیان طلب بخشش کرد.
پتر هورلمن، تاریخنگار آلمانی، این حرکت سرنوشتساز در سیاست آلمان را نخستین نشانهی "اعتراف به گناه" این ملت ارزیابی میکند. او میگوید که زانوزدن ویلی برانت، حدود ۳۰ سال پس از پایان جنگ "وجه مسئولیت آلمانیها" را در بررسیهای تاریخی برجسته ساخت.
والتر شل، رئیسجمهور وقت آلمان، یک گام از این فراتر رفت و ۵ سال بعد به "ناتوانی و رخوت عمومی نسل پیشین" اشاره کرد و در این راستا گفت: «آنچه در سالهای بین ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ در آلمان اتفاق افتاد، چیزی جز شکست و ناکامی تمام عیار یک نسل نبود.»
۴۰ سال پس از پایان جنگ: رهایی، نشانهای راهگشا
نکتهی برجسته در بحث و گفتوگوهای سالهای دههی ۱۹۸۰، چگونگی ارزیابی پایان جنگ و روز ۸ ماه مه بود که تا آن هنگام، بدون پرداختن به نقش تعیینکنندهی جنایتکاران نازی و پیروان آنان صورت میگرفت.
پیگیری این خطمشی محافظهکارانه دلایل خاص خود را داشت: ۴۰ سال پس از پایان جنگ، در آلمان هنوز کسانی زندگی و تعیینسیاست میکردند که دیدگاه نژادپرستانه و ضد انسانی ناسیونال سوسیالیسم را "برحق" میدانستند یا حتی خود در شکلگیری و اجرای آن دست داشتند. این گروه، برخلاف نسل پس از جنبش دانشجویی ۱۹۶۸، روز ۸ ماه مه ۱۹۴۵ را تنها روز شکست ارتش هیتلری به حساب میآورد و به گفتن این نکته هم بسنده میکرد.
ریشارد فون وایتسکر، رئیسجمهور وقت آلمان در روز چهلمین سالگرد گرامیداشت پایان جنگ، به عنوان نخستین مقام رسمی آلمان فدرال، به این دوره پایان داد و روز ۸ ماه مه را "روز نجات و رهایی" آلمان خواند.
وی در این سخنرانی تاریخی تاکید کرد که شکست آلمان در جنگ جهانی دوم باید به معنای "رهایی از نظام ضدانسانی و حکومت استبدادی حزب ناسیونال سوسیالیسم" ارزیابی شود.
البته پیش از وایتسکر، هلموت کهل، صدراعظم وقت آلمان نیز از روز "رهایی آلمان" از ستم نازیها سخن گفته بود، ولی رسانهها از برجستهکردن گفتههای او خودداری کرده بودند: کهل، پیشتر در مراسمی کوشیده بود، تفاوت میان جنایتکاران و قربانیان آنان، میان غالب و مغلوب را در این جنگ ویرانگر از میان بردارد و همراه رونالد ریگان، رییسجمهور وقت آمریکا، در مراسم بزرگداشت نظامیان کشتهشده در جنگ در آرامگاه "سرباز گمنام" شهر بیتبورگ آلمان حضور یافته بود، هر چند که میدانست در این آرامگاه، در کنار ۲ هزار سرباز نیروهای متفقین، ۵۰ افسر اس ـ اس ارتش نازی هم به خاک سپرده شده بودند.
تلاش هلموت کهل برای یکسانسازی مسئولیت تجاوزگر و قربانی تجاوز ولی با شکست روبرو شد و اعتراض نیروهای دموکراتیک جهان را برانگیخت.
گرایش "خصوصیکردن" تاریخ معاصر
بازنگری تاریخ معاصر آلمان سالها است که در تمام رسانههای این کشور، یکی از موضوعهای همیشگی برنامههای تلویزیونی، روزنامهها و پایگاههای اینترنتی است. "رهایی از دیکتاتوری نازیسم"، مضمون اصلی این کارزار بیوقفهی ضد جنگ و ضد فراموشی را تشکیل میدهد.
در این میان، ولی نوعی گرایش "خصوصیکردن" تاریخ معاصر در حال شکلگیری است که میکوشد تفاوت میان جنایتکاران، قربانیان و پیروان نازی را روشنتر کند. نمایندگان این گرایش میگویند که آلمانیها هم از سیاستهای استبدادی و تجاوزگرانهی نازیها آسیب دیدند. آنها هم وادار به کوچ از زادگاه خود شدند، مورد تجاوز قرار گرفتند و مال و جان خود را در اثر بمبارانهای بیشمار از دست دادند.
به گفتهی نوربرت فرای، تاریخنگار آلمانی، با این استدلال احتمال این که مسئلهی مسئولیت گروهی و گناه آلمانیها به پیشزمینه رانده شود، وجود دارد. فرای با اینحال میگوید: «تا زمانی که در رویکرد اصلی پذیرش مسئولیت جمعی مورد تجدید نظر قرار نگرفته، وجود این گرایشها جایز و از نظر انسانی حتی توجیهپذیر است.» به گفتهی پتر اسلوترجیک، فیلسوف ۶۸ سالهی آلمانی: «راه ویژهی آلمانیها به سوی آزادی، از سوراخ سوزن شکست گذشته است.»