سرنوشتهای انقلاب؛ آنها که دیگر انقلاب نخواهند کرد
۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبهاین گفتوگو به مناسبت سیامین سالگرد انقلاب انجام شده است. نام روایتکننده واقعی نیست.
● دویچه وله: اگر قرار باشد مختصر بگویید که از انقلاب چه آموختید، چه میگویید؟
عبدالله: مختصر فهمیدیم که دیگر از این انقلابها نکنیم... یعنی اگر آگاهی و شعور عمومی و تشکل در کار نباشد، انقلاب معنا ندارد و به بیراهه میرود.
● پس به انقلاب هنوز معتقدید اما میگویید به بیراهه رفت؟
از انقلاب آن زمان داریم صحبت میکنیم. بحث الان، انقلاب نیست، اصلاحات است. انقلاب کاملا مفهوم خود را از دست داده است.
● حضور ذهن دارید که بگویید کدام شعار انقلاب احیانا محقق شد؟
هیچکدام تحقق پیدا نکرد. مثلا جمهوری اسلامی از نظر شکلی ایجاد شد اما به نفس خودش هم وفا نکرد. اسلامی که صحبتاش بود، در اصل تبدیل به یک عصای سیاسی شد.
● انقلاب سرنوشت خودتان را چقدر تغییر داد؟
من بیشتر به واسطه گرایشهای سیاسی و جریانی که به آن نزدیک شدم، زندگیام متحول شد. دانشام در زمینههای اجتماعی و سیاسی بالا رفت. وسعت نظر پیدا کردم، دنیایم تغییر کرد.
● پس مدیون انقلاب هستید؟
تنها از این نظر که دورهای آزادی و تحول اجتماعی را تجربه کردیم.
● تحولات این سه دهه اعم از انقلاب فرهنگی، پاکسازیها، انتخابهای غلط در زندگی زناشویی و از این قبیل در زندگی شما تأثیری نداشتند؟
به مسائل کاری من خیلی زیاد لطمه خورد. خیلی وقتها به خاطر گرایش سیاسی و تحقیقاتی که کردند، از بسیاری عرصهها و پیشرفتها محروم شدم. ازدواج اولام، کاملا غلط و تنها از سر اشتراک نظر و احساسات جوانی و انقلابیگری بود و دو سال بیشتر دوام نداشت. وقتی دوران گرایشهای مشترک به پایان رسید، دیدیم در هیچ زمینه دیگری با همدیگر تفاهم نداریم.
● درستان را تمام کردید؟
به زور. وقتی انقلاب فرهنگی شد، من دو واحد بیشتر نداشتم. سال ۶۰ گفتند اینها که زیر یک ترم واحد دارند، اجازه دارند واحدها رابگذرانند و لیسانس بگیرند. بعد به زور شش واحد معارف هم دادند. با اینهمه مرا از سر جلسه امتحان بلند کردند. در سال ۶۴ بالاخره با کلی دوندگی، توانستم مدرک بگیرم وگرنه باید در اصل، سال ۶۰ درسم را تمام میکردم.
● چقدر بخاطر الگوهای مکتبی رایج، مجبور شدید دوچهره باشید؟
اوایل خیلی لطمه خوردم. قرار بود برای کارخانه فولاد مبارکه استخدام شوم. پیش از آن هم برای بخش کامپیوتر شرکت واحد درخواست داده بودم. البته آن موقع فناوری کامپیوتر، کاری فانتزی بود. در مصاحبه، خیلی برای شکیات و نماز و اصل و فرع دین ادا درآوردم. یک پارتی درجه یک هم داشتم و پذیرفته شدم. اما بعد از خودم بدم آمد و دیگر نرفتم. در فولاد مبارکه بود که صراحتا گفتم این چیزهایی که میپرسید، قبول ندارم. آنجا بورسیه داشتند برای زیمنس آلمان و مرا درجا محروم کردند. مدتی به وزیرنیروی وقت، تدریس کامپیوتر میکردم. او مرا به حراست فرستاد تا در وزارتخانه استخدام شوم. آنجا در تحقیقات ایدئولوژیک، معلوم شد آدم نابابی هستم و عذرم را خواستند.
● چه شد که شما الان آدم موفقی هستید؟
من از نظر فنی آدم توانمندی هستم. دوران کامپیوتر تازه شروع شده بود و شانس من نیازهای موجود بود. بسیاری از دوستان و اقوام من دستگیر شدند یا مهاجرت کردند. مدتها به شهرستانی دور افتاده رفتم و هر کاری که فکر کنید، برای گذران زندگی کردم. ذاتا آدم خوشبینی هستم. وقتی سکوت ناشی از فشارها را دیدم، تصمیم گرفتم در یک حوزه ولو کوچک، محیط ایدهآل ذهنیام را بسازم. مقداری پول از کار در شهرستان پسانداز کرده بودم که با آن یک شرکت یک نفره راه انداختم. بعد از چند ماه، بخاطر بازار خوبی که کار کامپیوتر داشت، شرکتام سه نفره شد. بعد به مرور جلو رفتیم تا الان که ۷۰ نفر در آن کار میکنند.
● ویژگی این شرکت چیست؟
من افراد با صلاحیت و با سوادی را برای کار انتخاب میکنم که در جاهای دیگر به دلایل فکری و مذهبی و تبعیضهای دیگر، استخدام نشدهاند.
● این روش شما، توجه دیگران را هم جلب کرده است؟
مسلما. چند بار مرا احضار کرده و توضیح خواستهاند. من هم گفتهام ما یک شرکت خصوصی هستیم و دنبال بهترین افراد میگردیم. چرا نباید از تجربه و دانش و امکانات آنها که از کار در ادارههای دولتی محروم هستند، استفاده کنیم؟ اشکال قانونی که ندارد.
● متقاعد شدهاند؟
ظاهرا. به نظرم مهم این بوده که به من بگویند، رفت و آمدها و روش شرکت ما را میشناسند. اما اتفاقا این شفافیت در کار، نقطه قوت ماست.
● به جز کارآفرینی و حمایت از متخصصان راندهشده، وظیفه اجتماعی دیگری هم برای خود قائل هستید؟
ببینید، من دو فرزند دارم که هر دو شدیدا به فعالیتهای مدنی علاقمند هستند. هر دوی آنها در چند "ان جی او" کار میکنند. بزرگترین مشکل جامعه ما، نداشتن ساختارهای مدنی است. انقلاب ناکام شد و به بیراهه افتاد، چون نهادهای مدنی در ایران شکل نگرفته بود. آگاهی کم و عواطف و هیجان بالا بود. جامعه ایران نیاز به تحول فرهنگی و فکری از درون و از پایین دارد. ما هنوز بدیهیترین اصول درباره رانندگی، فرهنگ زباله، حقوق فردی، حقوق همسایگی، حق زن، کودک یا هوای پاک را نمیدانیم.
● اینها ناشی از مدیریت کلان نادرست نیستند؟
چرا. البته که مدیریت جامعه سهم اصلی را دارد اما به نظر من، واحدهای اجتماعی کوچک از قبیل انجمنها یا تشکلها نیز خیلی در رشد آگاهی و تعهد اجتماعی مردم مؤثرند. خودم به همین دلیل، با چند انجیاو. کار میکنم. من به مشارکت اجتماعی بیاندازه اعتقاد دارم. مدیریت کلان و مشارکت مردمی لازم و ملزوم همدیگرند.
● با همه افت و خیزهایی که در اطراف خود دیدهاید، هنوز امیدوارید؟
اگر امیدوار نباشیم، چه باشیم؟ خالی کردن میدان که تغییری ایجاد نمیکند. هر کدام از ما، با تجربه، تخصص یا مطالعاتی که دارد، میتواند اثری ولو جزیی در محیط بگذارد. شما نمونه حقوق کودکان را در نظر بگیرید. آیا بدون مشارکت افراد دلسوز و بدون شکلگیری انجمنها و تشکلهای مردمی، موضوع آموزش بچههای افغانی یا خیابانی اصلا مطرح میشد؟ شعار من این است که قهر نکنیم و میدان را به سادگی به اغیار نسپریم.