در آستانه چهل سالگی انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی، کمتر کسی در ناکارآمدی نظام تردید دارد. عده کثیری، مشکلات را به ساختار غیر علمی و فطرت ستیز جمهوری اسلامی نسبت میدهند. گروهی دیگر که دلبستگی عقیدتی یا وابستگی اقتصادی به نظام دارند تلاش میکنند مشکلات را به مدیران و مجریان نسبت دهند. اما نتیجه یکی است:"خروجی نظام، تاکنون ناکارآمد بوده است." در چهار دهه گذشته، بارها بخشهایی از قدرت بین جناحهای مختلف جابهجا شده و گاه، گفتمان حاکم دچار تغییرات گسترده شده است.
در عین حال، حرکت قابل توجه به طرف کارآمدی صورت نگرفته است تا جایی که اکنون، از رهبر تا روسای سه قوه، از بزرگترین منتقدان وضعیت موجود در کشور هستند. اما در طرف دیگر ماجرا، کسانی قرار دارند که ظاهرا وابستگی یا دلبستگی به نظام ندارند و حتی خواستار سرنگونی آن هستند،اما آنها نیز تاکنون نتوانستهاند گرهی از مشکلات مُلک و ملت باز کنند. اما چرا؟ این یادداشت به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است.
رمز بقا: کشتن اعتماد به یکدیگر
اوایل دهه شصت گروههای مخالف مسلح در حالی فعالیت خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی را گسترش دادند که وجود جنگ و انگیزه برخی قدرتهای خارجی برای خلاصی از جمهوری اسلامی، خطراتی را متوجه موجودیت حاکمیت کرده بود. در آن زمان، کاریزمای آیتالله خمینی و تحریک احساسات مذهبی مردم، همه تهدیدها را به فرصتی برای تثبیت نظام نوپای جمهوری اسلامی تبدیل کرد. اما به نظر میرسد از همان زمان، تدبیری در راس نظام اندیشیده شد که حتی الامکان، خیال سران حکومت از تهدیدهای داخلی آسوده شود. این تدبیر، "اعتمادکُشی" در داخل کشور بود.
البته این رویه، از ماههای نخست استقرار جمهوری اسلامی توسط آیت الله خمینی بهکار گرفته میشد. بنیانگذار جمهوری اسلامی با سوء استفاده از محبوبیت سیاسی و مذهبی خویش، هر کس را که اندک زاویهای با مواضع و زیاده خواهیهای او داشت به انواع اتهامات سیاسی، اخلاقی و مذهبی متهم و از میدان بهدر میکرد: آیت الله شریعتمداری به تلاش برای براندازی، برخی مراجع تقلید سنتی به حمایت از "سرمایه داران زالو صفت"، ملی گرایان به سستی و خودباختگی در برابر آمریکا، دانشگاه و دانشگاهیان به ایجاد اتاق جنگ و دهها قربانی دیگر به اتهامات دیگر متهم شدند.
متاسفانه خمینی در ایراد اتهام، سلب اعتماد مردم از شخصیتهای مورد اعتماد و محدودسازی مستمرِ "دایره خودیها" موفقیت زیادی داشت و همین تجربه در مقیاسی وسیعتر، در حوادث ابتدای دهه شصت در خدمت حاکمیت قرار گرفت.
البته این بار، "اعتمادکُشی " به داخل خانوادهها کشیده شد وحتی مادران را در برابر فرزندانی قرار داد که مخالف نظام جمهوری اسلامی بودند.تجربه اعتمادکُشی در دهه شصت، خدمات زیادی به حاکمیت کرد اما به آن دوره محدود نشد و اکنون با گذشت سی و چند سال، همچنان یکی از مهمترین ابزارهای حاکمیت است.
اهمیت این تجربه در آن است که فساد گسترده و ناکارآمدیِ روزافزون، حاکمیت را از بازگشت به اقتدار واقعی ناامید ساخته و باعث شده است که حاکمیت تنها امکان ماندگاری خویش را در جلوگیری از تجمیع توانمندیهای مخالفان دیده است.
متاسفانه در این زمینه، بخش عمدهای از اپوزیسیون نیز راهی را میرود که خواسته حکومت است. نحلههای گوناگون اپوزیسیون با اتهامافکنیهای بیحساب علیه یکدیگر، بخش عمدهای از انرژی خویش و مردم را در خدمت پروژهای قرار میدهند که خواسته حاکمیت است: "اعتمادکُشی".
پروژه اعتمادکُشی، اکنون در عرصههای گوناگون، دامنگیر حاکمیت نیز شده است تا جایی که رهبر جمهوری اسلامی، به ناچار با برخی یاران قدیمی خویش همچون ناطق نوری فاصله پیدا کرده است؛ مجلس و قوه قضاییه که توسط دو تن از لاریجانیها اداره میشوند بهروی هم شمشیر میکشند؛ حسن روحانی که به مدت دو دهه، مهمترین" امینِ امنیتی رهبر" بوده، گاه سخنانی میگوید که امنای فعلی رهبر، آن سخنان را تهدید امنیتی علیه نظام میدانند.
اما در همینعرصه نیز، مردم قربانی عدم اعتماد ارکان حاکمیت به یکدیگر هستند؛ زیرا در هر آنچه که با امنیت نظام سر و کار دارد همه اختلافات کنار میرود و روحانی به همان اندازه از سرکوب مخالفان و منتقدان حمایت میکند که خشنترین عناصر امنیتی وابسته به سپاه.
از سوی دیگر، هر گاه پای امنیت روانی، اقتصادی و سیاسی مردم در میان باشد، عدم اعتماد ارکان حاکمیت به یکدیگر، امکان هرگونه برنامهریزی مفید و موثر را سلب میکند. برای این عدم اعتماد، دو دلیل وجود دارد. بدبینی بخشهای مختلف حاکمیت به یکدیگر و تلاش هر بخش برای پیشتازی در مسابقه چپاول، سوءاستفاده و برداشت بیشتر از سفره انقلاب، نخستین دلیلی است که امکان همکاری اجزاء حکومت برای حل مشکلات مردم را به حداقل میرساند. نگرانی هر یک از بخشهای حکومت از امکان کسب محبوبیت توسط بخش یا بخشهای دیگر، دومین دلیل ضربهپذیری مردم از " بیاعتمادی" در داخل حاکمیت است.
کشتن بیاعتمادی، اولویت اپوزیسیون
این نگرانی باعث میشود اجزای گوناگون حاکمیت - از جمله رهبر- در برابر برنامههای مفید سایر اجزا سنگاندازی کنند. در این مورد باید بیشتر گفت، شنید و نوشت؛ اما با توجه به اجتنابناپذیر بودن سقوط نظام، بهتراست همه تلاشها بر پیامدهای "اعتمادکشی" در میاناپوزیسیون متمرکز شود.
به باور من اعتماد کُشی، پروژه حاکمیت بوده و منتفع اصلی آن نیز نظام ولایت فقیه است. کسانی که به این مهم باور دارند باید نخست این موضوع را به بحث بگذارند و سپس برای خلاصی ازآن چارههایی بیندیشند.
شاید نخستین گام در این زمینه، شفافسازی فعالیتها و پرهیز از روشهای منافقانهای است که جمهوری اسلامی، چهل سال مشوق آنها بوده است. اپوزیسیون واقعی باید نشان دهد اختلاف با حاکمیت، گفتمانی و مبتنی بر اندیشه است و نه بر سر تغییر نامها و جایگاهها.
اگر چنین است، بایستی شفافیت را جایگزین اقدامات و اظهارات چند پهلویی کرد که تا کنون نتیجهای جز اعتمادکُشی برای مردم و اپوزیسیون نداشته و حاکمیت، بهرهمندِ اصلی آن است.
*اگر نظری در باره این مطلب دارید، در پایان همین صفحه میتوانید آن را بیان کنید. نظرات توهینآمیز حذف خواهند شد.
** مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" صرفا بازتاب دهنده نظر و دیدگاه نویسندگان آن است، نه دویچهوله فارسی.