فرهنگ و هنر قربانی اصلی نظام ایدئولوژیک
۱۳۹۷ بهمن ۲۲, دوشنبهاز اوایل سال ۱۳۵۶ کمابیش تمام روشنفکران آزاديخواه، که از استبداد و اختناق رژیم پهلوی در رنج بودند، از خیزش بر نظام پادشاهی پشتيبانی کرده و به پيروزی آن اميد بسته بودند. هنگامی که در ماههای پیش از پیروزی انقلاب، سرشت دینی جنبش آشکار شد، باز هم بیشتر روشنفکران به حمایت از آن ادامه دادند، با این که کسانی مانند دکتر غلامحسین صدیقی هشدار داده بودند که ملایان کشور را به سوی "استبداد نعلین" میبرند، که از هر استبدادی بدتر است.
دليل اين موضعگيری، يعنی حمايت نيروهای "لائيک" از جنبشی که به شکل روزافزون زیر نفوذ روحانیون به رهبری آیتالله خمینی قرار میگرفت، با توجه به اين امر قابلدرک است که خمينی بارها از تعهد خود نسبت به اهداف اصلی انقلاب، یعنی آزادی و عدالت اجتماعی، که مورد پذيرش همه لايههای اجتماعی و نيروهای سياسی بود، سخن گفته بود. او در سخنرانیهای خود پيوسته بر آزادیها و حقوق مدنی تأکید میکرد. اين واقعيت که او در متون و رسالات مذهبی خود، آشکارا خواستار يک نظام دینی بود که آزادیهای فردی در آن جایی نداشت، در روزهای پرتبوتاب انقلاب، مورد توجه جدی قرار نگرفت. برای روشنفکران و تحصيلکردگان نه آرای نظری این مرجع دینی، بلکه قاطعيت انقلابی او اهميت داشت، که میتوانست تودههای هرچه گستردهتری را در مبارزه با شاه بسيج کند.
بیگمان برای جلب اعتماد مخالفان دینسالاری بود که خمینی تکرار میکرد روحانيت قصد حکومت ندارد و پس از پيروزی انقلاب قدرت را به نمایندگان منتخب مردم خواهد سپرد. او از تبعيدگاه خود در فرانسه تعهد کرده بود که در نظام پس از انقلاب پیروان همه ادیان و همه احزاب و سازمانهای سياسی، حتی نيروهای غيرمذهبی و چپگرا، از آزادی کامل برخوردار باشند. او مذهب و عقيده را از هر بند و محدوديتی آزاد میشمرد و خواهان برچيده شدن همه ارگانهای سرکوب و اختناق بود.
نظام دین سالار با حکمرانی روحانیون
روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ رژيم سلطنتی سقوط کرد و راه برای اصلاحات دموکراتيک در ايران باز شد. مردم ايران يکی از بزرگترين جنبشهای مردمی قرن بیستم را به پيروزی رسانده بودند و میتوانستند از ميهن خود الگوی روشنی برای خلقهای محروم و دربند جهان سوم بسازند. اما اندکی پس از پیروزی، رهبر انقلاب اعلام کرد که سقوط شاه و تصرف قدرت سیاسی تنها مقدمهای برای رسیدن به هدفی والاتر بوده است: برقراری نظام اسلامی و تأسيس يک "ابرقدرت اسلامی" برای پیریزی حکومت جهانی اسلام.
خمینی به روشنی گفت که خود را در برابر مردم پاسخگو نمیداند و تصریح کرد: «من یک تکلیف الهی دارم و مطابق تکلیف الهی عمل میکنم». او مدعی شد که نظام اسلامی به معنای حکومت ملایان نیست؛ نظامی مترقی و دموکراتیک است که تمام آزادیهای مدنی را رعایت میکند و به موازین حقوق بشر پایبند است. برخی از روشنفکران تیزبین بسیار زود به اهداف واقعی او پی بردند و پیامدهای فاجعهبار آنها را نشان دادند.
مصطفی رحیمی، نویسنده و حقوقدان ایرانی، در ۲۵ دیماه ۵۷ یعنی کمتر از یک ماه به پیروزی انقلاب، در نامهای سرگشاده به خمینی هشدار داد که نظریات سیاسی او نه به دموکراسی، بلکه به استبداد دینی منجر خواهد شد.
رحیمی نوشت: «آن چنان که من میفهمم جمهوری اسلامی یعنی آن که حاکمیت متعلق به روحانیون باشد، و این برخلاف حقوق مکتسبه ملت ایران است که به بهای فداکاریها و جانبازیهای بسیار این امتیاز بزرگ را در انقلاب مشروطیت به دست آورد که قوای مملکت ناشی از ملت است».
رحیمی آشکارا نوشت: «جمهوری اسلامی با موازین دموکراسی منافات دارد. دموکراسی به معنای حکومت همه مردم به طور مطلق است». در حالیکه صفت اسلامی، برخی از آحاد جامعه را بر برخی دیگر مقدم میشمارد. رحیمی به صراحت قواعد فقهی و احکام شرعی را برای اداره جامعه پیچیده و نسبتا مدرن ایران ناکارآمد دانست.
نزدیکان خمینی از نامه مصطفی رحیمی سخت برآشفتند، اما نگرانیهای او را انکار نکردند. مرتضی مطهری، از یاران اصلی و مورداعتماد "امام خمینی" به صراحت نظام ایران را ایدئولوژیک دانست و در یادداشتهایی که در سال ۱۳۸۵ از او منتشر شد، نوشت: «انقلاب ملت ایران یک انقلاب ایدئولوژیک علیه ایدئولوژیهای غربی استعمارگر است که زیر پوشش الفاظ فریبنده آزادی، دموکراسی، سوسیالیسم، تمدن، تجدد، پیشرفت، تمدن بزرگ و امثال اینها عنوان میشود».
آیتالله بهشتی، یکی از مشاوران اصلی "امام"، در نطقی در ۲۹ آبان ۱۳۵۹ به صراحت برای روحانیون مزیت زمامداری قائل شد. او ارباب شریعت را "صاحبان و متولیان و معتمدان اصلی کشور" دانست که باید بر تمام امور نظارت داشته باشند.
سرشت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی
بنا به تعریفی که دانشوران علوم سیاسی، از جمله هانا آرنت در کتاب "خاستگاههای توتالیتاریسم"، ارائه کردهاند، جمهوری اسلامی را میتوان نظامی توتالیتر دانست، زیرا این حکومت بر پایه یک ایدئولوژی فراگیر و جهانشمول (یونیورسال) و با ادعای تصاحب حقیقت مطلق شکل گرفته است و برای چیره شدن بر جامعه از تعصبات و احساسات مردم و بسیج تودهای آنها استفاده میکند.
خمینی بنيادگرايی شیعی را به مثابه آیین حکومتی به کرسی نشاند و کوشید باورهای مذهبی مردم را در جهت اهداف ایدئولوژیک نظام سوق دهد. برای این کار هر مخالفت يا انتقادی به عنوان "مقاومت در برابر اراده الهی" سرکوب شد. با حاکم شدن اسلام فقاهتی، از سویی به روح همبستگی ملی ضربه سنگینی وارد شد و از سوی دیگری تسلط گفتمان انحصارطلبانه شیعی به طرد و لعن کثرتگرایی فرهنگی انجامید و گفتمانهای عرفی رنگارنگ را با زور و قلدری از میدان بیرون راند. حتی خوانشهای دیگری از تشیع که کمابیش رنگ و بوی سکولار داشتند، طرد شدند. یکی از قربانیان برجسته این موج سرکوبآیت الله کاظم شریعتمداری بود، مرجعی نامدار که در سراسر ایران پیروان بیشمار داشت.
افراد و نیروهای دگراندیش که به مبانی ایدئولوژیک نظام اعتراض داشتند، بهایی سنگین پرداختند. طی مدتی کوتاه تمام احزاب و نیروهای مستقل، از سازمانهای ملی و چپ تا گروههای دینی غیروابسته به نظام، سرکوب شدند و راه برای استقرار "نظام الهی" هموار گشت.
اندیشمندان یادآور شدهاند که رژیم اسلامی با تحمیل یک ایدئولوژی بسته و قرونوسطایی، که با ساختارهای زیستی و فرهنگی موجود ناهمخوان است، جامعه را به نوعی دوپارگی فرهنگی دچار کرد که تا امروز عوارض روحی و روانی وحشتناکی داشته و سرچشمه نابسامانیهای اجتماعی بسیاری بوده است. افزون بر این رژیم با تعرض به حریم خصوصی افراد، زمینهای مناسب برای انواع نارساییهای روحی و اخلاقی فراهم آورد.
مکتبی که در درون خشونت و وحشت گسترده بود، تجسم خارجی خود را در شعار "نجات مستضعفان جهان" به وسیله "صدور انقلاب" يافت که لاجرم با کشورهای همسایه در تضاد قرار گرفت. جنگ ماتمخيزی که از مهرماه ۱۳۵۹ ميان ايران و عراق در گرفت و حدود یک میلیون نفر قربانی به جا گذاشت، از جانب رژیم "موهبت الهی" خوانده شد.
یاران و پیروان خمینی از خميرمايه نفرت کور و تعصب جاهلانه، آیينی خشونتبار و مرگستا ساختند که شادی و خوشی را نکوهش میکرد و نيکبختی آدميان را نه در اين زندگی زمينی بلکه در دنيای جاويد میجست. به فرزندان تودههای ستمزده و محروم که گروهگروه با تلقین "ایثار و شهادت" به ميدانهای مرگ فرستاده میشدند، وعده سعادت ابدی در بهشت داده بودند.
هر نظام دینی که سعادت واقعی را در تحقق وعده الهی در دنیای باقی میجوید، لاجرم به زندگی مدنی و بهروزی در این "دنیای فانی" عنایت کافی ندارد. برخلاف ایدئولوژیهای مدرنی مانند فاشیسم و کمونیسم که از بطن سرمایهداری و تضادهای درونی آن سر در آوردند و لاجرم طرحهایی آرمانی، هرچند دروغین، برای پیشرفت جامعه و بهروزی مردم ارائه دادند، اسلام زاده یک جامعه بدوی و صحرانشین است که هیچ طرح روشنی نه برای حکمرانی دارد و نه برای تمشیت زندگی جمعی. نظام اسلامی الگوی خود را نه در آینده، بلکه در گذشته دور "صدر اسلام" میجوید. نباید از خاطر برد که در آموزههای اسلام، تعالی معنوی جایگاه خاصی دارد و این دین از نظرگاه سلوک اخلاقی و اعتلای معنوی از میراثی غنی برخوردار است، اما نه تنها با مفاهیمی مانند پیشرفت و ترقی بیگانه است، بلکه آن را در تضاد با "رستگاری اخروی" میبیند. خمینی آشکارا رفاه و بهزیستی را با تجمل و خوشگذرانی یکسان میدید، میگفت که "اقتصاد مال خر است"، و اگر امروز مرید او مصباح یزدی میگوید: «ما برای رفاه و خوشگذرانی خون ندادیم» در حقیقت پس از چهل سال بر ادامه همان راه و روش تأکید میکند.
فرهنگ در خدمت صنعت دین
تئودور آدورنو، اندیشور نامی مکتب فرانکفورت، در نکوهش فرآوردههای مبتذل و سطحی در جوامع مدرن از "صنعت فرهنگ" Kuturindustrie نام برده است که به گفته او برای فریب دادن تودهها Massenbetrug سرهمبندی میشود تا مردم از درک نیازهای واقعی خود منحرف شوند و حساسیت خود را در برابر ستمها و فشارهای نظام از دست بدهند. در ایران امروز به راحتی میتوان از صنعت دین یاد کرد. تمامی نهادها و مسئولان حکومتی میکوشند به هر چیزی رنگ دینی بزنند، تا به نام "امر به معروف" هر امر ناروایی را بر جامعه تحمیل کنند و به نام "نهی از منکر" از خواستههای برحق جامعه جلوگیری کنند.
زمامداران نظام را "حکومت امام زمان" میخوانند و خود را نمایندگان خداوند بر زمین میدانند؛ در برابر نیازها و خواستههای واقعی مردم، آنها را به جستجوی بهروزی و نیکبختی در جهان باقی حواله میدهند. بدین سان تبلیغ عقاید خرافی و باورهای جاهلانه به نخستین رسالت حکومت اسلامی تبدیل شد و جای اصل مشروعیت و قانونمداری را گرفت.
رژیم به تأسیس کتابخانه و آموزشگاه و بنیادهای فرهنگی، که آنها را پایگاه فرهنگ سکولار میداند، تمایلی ندارد، اما در عوض هر روز در گوشهای مسجد و تکیه و عبادتگاه و حسینیه تأسیس میکند و برای امامزادههای قلابی و ناشناس گنبد و بارگاه میسازد. بنیادهای هنری پیشرو و هنرمندان مستقل در بودجه عمومی سهمی ناچیز دارند و در عوض بودجههای هنگفت نصیب نهادهای دینی ریز و درشتی میشود که به ترویج جهل و خرافه مشغول هستند و ملایان و مداحانی که حقوقهای کلان میگیرند تا دستههای عزاداری و نوحهخوانی راه بیندازند.
انقلاب فرهنگی
از آغاز سال ۱۳۵۹ ماشين "انقلاب فرهنگی" به راه افتاد. دانشگاهها و آموزشگاههای کشور "مراکز فساد" خوانده شدند و به جرم ترویج فرهنگ غیردینی تعطيل گشتند. هرگونه فعالیت آزاد هنری داغ "ضداخلاقی" خورد و ممنوع اعلام شد. خمینی بدون هيچ پردهپوشی اعلام کرد: «ما همه نشريات، راديو و تلويزيون و سينماها را از فساد پاک خواهيم کرد. همه چيز بايد در خدمت اسلام باشد».
نهادهای فرهنگی دولتی از قبیل دانشگاه فارابی، پژوهشگاه علوم انسانی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کانون فیلم، فرهنگسرای نیاوران، مؤسسه تحقیقات اجتماعی، بنیاد شاهنامه و بسیاری دیگر، تنها به ظن آن که روشنفکران دگراندیش یا "عوامل رژیم پهلوی" در آنها کار میکردند، تعطیل یا بیرحمانه تصفیه شدند. در بنیادهای فرهنگی و انتشاراتی گروهی از بهترین اندیشوران و کارشناسان گرد آمده بودند که بسیاری از آنها اخراج یا بازنشسته و خانهنشین شدند یا حتی به زندان افتادند.
پس از انقلاب "وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی" به جای "وزارت فرهنگ و هنر" سابق نشست و وظيفه کنترل زندگی معنوی جامعه و "هدایت امت" را به عهده گرفت. "وزارت ارشاد" که از حمايت سازمانهای امنيتی و انتظامی برخوردار است، بايد مراقب باشد که هيچ فعاليت فرهنگی در مخالفت با نظام صورت نگيرد. کتابها و مجلات، نوارهای موسيقی و کاستهای ويدیويی، و امروز تمام فعالیتهای دنیای مجازی به اجازه اين وزارتخانه نياز دارند. تخلف از اين اصل نه تنها مجازات دارد، بلکه تقريباً غيرممکن است، زيرا همه چاپخانهها، انتشاراتیها، لابراتوارها و استوديوهای صدا و تصوير و امروزه پایگاههای اینترنتی زير نظر دولت هستند. از اين گذشته مواد توليد و تکثير نيز، که عمدتاً توسط دولت از خارج وارد میشود، در اختيار دولت است.
هنر اسلامی: افزار تبلیغ دینی
نظام اسلامی با بینشی انحصارطلبانه، هیچ فعالیت هنری مستقلی را نمیپذیرد و تنها هنری را مجاز میداند که صریح و آشکار "ارزشهای الهی" را تبلیغ کند و در خدمت مبانی اعتقادی رژیم باشد. هنر آن نیست که از احساس درونی یا روحیه خلاق هنرمند سرچشمه بگیرد، بلکه باید با دستور و حمایت مستقیم نظام و در راستای ترویج و تحکیم ایدئولوژی آن باشد. از نظر کارگزاران فرهنگی، کافی نیست که هنرمندان "معاند" و مخالف نظام نباشند، آنها موظف هستند که وارد میدان شوند و برای نظام تبلیغ کنند.
بدين سان هنر هدفی روشن پيدا کرد و آن عبارت بود از تبلیغ برای "مکتب انسانساز اسلام" و تربیت مردمی مطیع و وفادار به این مکتب، که جمهوری اسلامی تجسم زمينی آن بود. آموزشگاههای هنری دستور داشتند که از هرگونه فعالیت غیراسلامی یا "الحادی" خودداری کنند.
در همه رشتههای هنری موج "پاکسازی" به راه افتاد. هنرمندان بيشماری به اتهام "نشر ارزشهای منحط غربی" يا "اشاعه فساد و فحشا" از کار منع شدند. شماری از هنرمندان کشور را ترک کردند. فضایی سرشار از رعب و وحشت پدید آمد که در آن تنها دو گروه احساس امنيت میکردند: پيروان گوش به فرمان حکومت و فرصتطلبانی که با امواج سياسی همراه شده بودند.
در اندک زمانی برهوت هنری غریبی پدید آمد: برخی از رشتهها مانند موسیقی غربی و باله و اپرا به کلی تعطیل شدند. موسیقی شاد و آوازی، به ویژه با اجرای زنان، ممنوع شد. نمایش سازهای موسیقی در تلویزیون حرام بود. نقاشی و پیکرتراشی وظیفه داشتند از "ارکان ارزشی نظام" پیروی کنند. در این راستا هنر به تکرار مشتی شعار روزمره و الگوهای مبتذل تبلیغاتی پرداخت، از قبیل پرچم و ردای سبز، کبوتر مجروح و لالههای خونین و...
در ميان سران رژيم، جناحی افراطی وجود داشت که سينما و تئاتر را از بنياد مغاير اسلام میدانست و خواهان منع کامل اين دو هنر بود، اما به ویژه با شروع جنگ با عراق، نظام دریافت که میتواند از فیلم در جهت تبلیغ اهداف خود، به ویژه ایجاد شوق "شهادت" در جوانان استفاده کند. بدین ترتیب دهها فیلم ساخته شد که پیامی آشکار داشتند: جنگیدن و شهادت در راه دين نزديکترين راه رسيدن به رستگاری و سعادت است.
بیشتر رسانههای پراهمیت، ارگانهای خبری و انتشاراتی به انحصار نيروهای دولتی در آمدند و در آنها "پاکسازی" وسیعی صورت گرفت. صدها تن از کارکنان سرويسهای فرهنگی و خبری يا به واحدهای کماهميت منتقل شدند و يا به کل اخراج گشتند. کارکنان تلويزيون که در به ثمر رسیدن انقلاب نقش مهمی ايفا کرده بودند، مشمول تصفیه وسیعی شدند. برخی از کارکنان به زندان افتادند و تنی چند تيرباران شدند. بر اثر اين بگيروببندها در سازمان تلويزيون بحرانی پديد آمد که به کاهش شديد ساعت پخش برنامهها انجاميد.
نظارتهای چندجانبه بر کار هنرمندان به گروه بزرگی از بوروکراتهای "مکتبی" سپرده شد، که نه تنها هیچ شناختی از هنر نداشتند، که با هنر و هنرمندان دشمن بودند. با فعالیت آنها بوروکراسی عریض و طویلی همراه با فساد اداری هولناکی شکل گرفت که وظیفه آن به ستوه آوردن هنرمندان بود تا از کار خلاق هنری دست بکشند.
سانسور آشکار و بیدریغ
رژیم اسلامی از بنیاد روشنفکران و کارشناسان و تحصیلکردگان را عوامل هجوم فرهنگی غرب میدانست و به آنها بدگمان بود. به ویژه نویسندگان و شاعران مستقل که از دیرباز به سنت انتقادی نیرومندی تکیه داشتند، زیر فشاری بیسابقه قرار گرفتند. نظارت و سانسور با ابعادی گسترده به کار افتاد. خلاقیت ادبی و کار مستقل هنری در رسانهها تقریبا غیرممکن شد.
کمترین انحراف از مبانی اعتقادی نظام، خشم و نفرت کارگزاران فرهنگی را برمیانگیخت. سانسور حتی به میراث ادبی گذشته ایران رحم نمیکرد: برخی از رباعیات عمر خیام، طنزهای عبید زاکانی، شعرهای ایرج میرزا، نوشتههای صادق هدایت، ذبیح بهروز، فروغ فرخزاد و بسیاری دیگر از ادیبان ایرانی ممنوع شناخته شد.
"کانون نویسندگان ایران" از مهمترین نهادهای فرهنگی کشور بود که از سالیان دور برای آزادی نشر و بیان مبارزه کرده و در زمینهسازی انقلاب نقشی برجسته ایفا نموده بود. چند روزی پس از پیروزی انقلاب در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ جمعی از نویسندگان با رهبر انقلاب دیدار کردند. خمینی در پاسخ به نویسندگانی که ضمانتهایی برای آزادی خلق و بیان و نشر میخواستند، در انتقاد از وضعیت گذشته به آنها گفت: «قلم شما را شکسته بودند، اما حالا آزاد هستید» و از آنها خواست که "در راه حفظ اسلام و وحدت مسلمین" تلاش کنند.
از این ماجرا چند ماهی بیش نگذشته بود، که او در ۲۶ مرداد ۱۳۵۸، خطاب به هواداران خود فریاد برداشت: «بشکنید این قلمها را!» اوباش حزباللهی به مراکز نهادهای فرهنگی و بنیادهای هنری حمله کردند و کتابفروشیهای زیادی را به آتش کشیدند و سرانجام به دفتر "کانون نویسندگان" یورش بردند و به فعالیت مجاز و علنی آن خاتمه دادند.
نویسندگان بیشماری ایران را ترک کردند و آنها که بیکاری و وحشت روزمره را به جان خریدند و در ایران ماندند، دستخوش هزاران گرفتاری و بلا شدند. نامدارترین شاعران و نویسندگان ایران از قبیل احمد محمود، هوشنگ گلشیری، محمود دولتآبادی،غلامحسین ساعدی،مهدی اخوان ثالث و احمد شاملو ناچار شدند یا از خیر نشر کارهای خود بگذرند یا کارهای خود را در خارج منتشر کنند.
رفتاری که رهبر انقلاب با سلمان رشدی انجام داد تنها موردی نمونهوار از عملکرد فرهنگی نظام است. خمینی با فتوایی عجیب در ۲۵ بهمن ۱۳۶۷ نویسنده بریتانیایی - هندی را مهدورالدم شناخت. این حکم خوشبختانه اجرا نشد، اگرچه تنیچند به جرم کمک به ترجمه یا نشر رمان "آیات شیطانی" جان خود را از دست دادند. اما اگر حکم خمینی خارج از ایران قابل اجرا نبود، گردن نویسنده ایرانی همواره زیر تیغ حکومت قرار داشت؛ اکبر سعیدی سیرجانی یکی از آنها بود.
سعیدی سیرجانی، مانند بسیاری از نویسندگان، پس از انقلاب با ممنوعیت نشر کارهایش روبرو شد و او از تنها منبع معاش خود محروم ماند. او در نامههایی به رهبر جمهوری اسلامی (خامنهای) این رفتار را غیرقانونی دانست و خواهان انتشار کارهای خود شد. او از جمله در سال ۱۳۷۲ در نامهای به رهبر نوشت: «رفتار مأموران حکومت اسلامی در هشت سال اخیر با شخص بنده لبریز از عناد و ظلم و تبعیض بوده است».
زمامداران به جای رسیدگی به دادخواهی او، این نویسنده پرطرفدار را در ۲۴ اسفند ۱۳۷۲ دستگیر کردند و پس از چند ماه آزار و اذیت در آذرماه ۱۳۷۳ به قتل رساندند. امروز روشن شده است که رهبر انقلاب به عنوان "ولی امر مسلمین جهان" حکم ارتداد او را صادر کرده و جواز کشتن او را به جلادان داده بود.
پس از مرگ سعیدی سیرجانی، گروهی از نویسندگان که از فشارهای حکومت به جان آمده بودند، نامهای اعتراضآمیز نوشتند تحت عنوان "ما نویسندهایم". زمامداران به جای رسیدگی به خواستههای قانونی نویسندگان، وزارت اطلاعات را به شکار و مجازات آنها مأمور کردند. در مدتی کوتاه شماری از نویسندگان که جرأت کرده و خواهان آزادی نشر و بیان شده بودند، دستگیر شدند و برخی از آنها به قتل رسیدند، مانند احمد میرعلائی، غفار حسینی و... در پاییز ۱۳۷۷ دو تن از فعالان کانون نویسندگان، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، در خیابان ربوده شدند و پس از چند روز جسد آنها یافت شد. نه تنها دادخواهی خانوادههای آنها به جایی نرسید و مسئولان و آمران اصلی این جنایتها معرفی و مجازات نشدند، بلکه وکیل آنها ناصر زرافشان، که خود مترجم و نویسنده و عضو کانون نویسندگان است، دستگیر شد و در دادگاهی دربسته به پنج سال زندان و هشتاد ضربه شلاق محکوم شد.
عوامل رژیم به ویژه به سکس و زندگی جنسی انسان حساسیتی شدید دارند. هر نقش، سخن یا واژهمربوط به زندگی سکسی باید نابود میشد. آنها با همین برداشت بیمارگون کتابخانههای عمومی و دانشگاهی را "پاکسازی" کردند، مثلا به خاطر تصویر زنی برهنه در آلبوم نقاشیهای فرانسیسکو گویا یا نگاره و پیکره مردی برهنه در کتابی مربوط به هنر میکل آنژ، یا برگ مربوطه از کتاب کنده شد و یا به سادگی با خط خطی کردن آن نقش را ناپدید کردند.
تخریب نظام آموزشی
آسیبهای سیاست فرهنگی رژیم به ویژه در دستگاه آموزش و پرورش آشکار میشود که با حدود ۱۲ میلیون دانشآموز بزرگترین نهاد فرهنگی کشور به شمار میرود. جمهوری اسلامی، مانند همه رژیمهای تامگرا یا تمامتخواه، به نظام آموزشی و تربیت نسل آینده توجهی ویژه دارد. زمامداران وظیفه اصلی این نهاد را نه رشد ذهنی و پیشرفت معنوی دانشآموزان بلکه تربیت آنها با مبانی اعتقادی رژیم دانستند. هدف نظام آموزشی، پرورش شهروندانی خردمند و آزادمنش برای جامعه فردا نیست، بلکه تربیت کودکان با باورهای تعصبآلودیست که از آنها بندگانی فرمانبردار برای نظام بسازد.
در سالهای پس از انقلاب کار تدوین و تألیف کتابهای درسی، به ویژه در رشتههایی مانند معلومات عمومی و ادبیات و تاریخ، به افراد سرسپرده واگذار شد تا آنها را با مطالب موهوم و خرافی بیانبارند. اما این ترفندها نتیجه دلخواه را به بار نیاورد: شاگردان به زودی دریافتند که برای نمره گرفتن در مدرسه باید کتاب درسی را یاد بگیرند، اما برای دستیابی به دانش راستین و فرهنگ واقعی باید به منابعی خارج از مدرسه مراجعه کنند؛ نه به کتابهای درسی اعتماد کنند و نه به کتابخانههای مدارس که به جای آثار مفید و ارزشمند با کتابهای انباشته از دروغ و خرافه پر شدهاند.
تمام شواهد گواهی میدهند که تلاش رژیم در این عرصه با شکست سختی روبرو شده است. حاکمانی که آرزوی تصرف تمام عرصههای زندگی را داشتند، از میدان فرهنگ مدرن و بالنده یکسره طرد شدهاند، و امروز باید با حسرت و اندوه شاهد باشند که شاعرانی "منحرف" مانند فروغ و سپهری و شاملو و اخوان محبوبترین چهرههای فرهنگی در نزد جوانان ایرانی هستند.