"آیا لحظه تاریخی برای کنشگران اجتماعی - سیاسی فرا نرسیده؟"
۱۳۹۸ اردیبهشت ۲, دوشنبهاین مختصر سر آن ندارد تا در پایان به نتیجهای قاطع برسد. نگارنده میخواهد پرسشی را بر اساس آرایی مطرح کند که جامعهشناسی آمریکایی درباره آثار رویدادی بزرگ (نه فقط از نظر کمیّت که نیز کیفیّت) بر خودآگاهی جمعی (خانواده، گروه، ملّت...) ارائه داده است. این پرسش قطعاً پاسخی بیدرنگ و حاضر و آماده ندارد و درِ آن به روی بحث و استدلالهای گوناگون باز است.
نیل جِی. اسملسر[۱] جامعهشناس معاصر امریکایی که مطالعات خود را بر روی آسیبهای فرهنگی متمرکز کرده بود در جایی میگوید که اگر آسیبی بر گروهی وارد شود که خودآگاهی گروه را به خطر اندازد معمولاً اعضای گروه دست به اعمالی میزنند که در نهایت به خودآگاهی نوینی میانجامد که گروه را از بنیاد تغییر میدهد. او طی سخنرانیای در فرهنگستان ملّی علوم در ۲۹ آوریل ۲۰۰۲ چنین گفت: «هنگامی که افراد جمعی احساس کنند که دستخوش رویدادی وحشتناک شدهاند که اثری نازدودنی بر آگاهی گروه گذاشته است، این امر برای همیشه در خاطرشان میماند و هویت آینده آنها را از بنیاد و به نحوی برگشتناپذیر دگرگون میکند».
او برای اثبات حرف خود، ۹ جزو آسیبزای حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون را در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مثال میآورد:
۱) واکنش نخستین، ضربه روحی و ناباوری و ناراحتی عاطفی؛
۲) واکنش عاطفی و رفتاری همچون ترس، نگرانی و وحشت؛
۳) عزاداری دستهجمعی گسترده؛
۴) احساس بلافاصله درباره اینکه این آسیب نازدودنی است؛
۵) احساس اضطراب ملّی درباره این رویداد؛
۶) وقف دستهجمعی به رویدادهایی با خصلت مقدس؛
۷) تلاشهای دستهجمعی عمدی برای یادآوری رویدادهایی در گذشته؛
۸) علاقه پایدار عمومی به فرایندهای یادآوری؛
۹) احساس اوج گرفتهای مبنی بر اینکه هویت امریکایی به نحوی بنیادی تغییر یافته است.»[۲]
در ایالات متحده، پس از رویداد ۱۱ سپتامبر جای دو برج ویران شده را خالی گذاشتند و آن را منطقه صفر نامیدند تا حتی برای نسلهای بعدی این دورنما یادآور حملهای باشد که به هرحال ایدئولوژیک و از سوی "اقوام بیگانه" بود (هرچند به خاطر لزوم رهبری امور مالی جهان، برج جدیدی ساخته شد).
شاید یکی از دلایل انتخاب شخصی همچون ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری همان "احساس تغییر بنیادی هویت امریکایی" باشد. در سالهای اخیر به جز ایالات متحده، شاهد این دگرگونیها در کشورهای گوناگون، به ویژه اروپا، هستیم. رشد گرایش به راست و مهاجر ستیزی در محیط سیاسی اروپا میتواند نتیجه حملههای افراد و گروههای بنیادگرای اسلامی مانند داعش و غیره به مردم عادی و کنسرتهای موسیقی و حتی روشنفکران (کشتار در مجله شارلی ابدو) باشد.
در تاریخ معاصر ایران نیز شاهد چند رویداد تلخ فراگیر (اگر نه همگی از نظر کمّی اما از لحاظ کیفی) بودهایم. نخستین این رویدادها بیتردید جنگهای ایران و روسیه بود. پس از آن ترسی فراگیر از همسایه شمالی مستولی شد. دو بار حمله نیروهای روسیه و شوروی طی دو جنگ جهانی به ایران این ترس را زنده نگه داشت. به یادم هست که حتی در مسابقههای ورزشی این ترس و روحیهباختگی در برابر ورزشکاران شوروی کمابیش تا سالها حاکم بود. رویداد انقلاب مشروطه و پشتیبانی انگلستان از آن و سپس نقشی که این کشور همواره در سیاست ایران بازی کرد در ذهن بسیاری از مردم ما انگلستان را به بازیگردان همه فراز و نشیبهای سیاسی، نه فقط در ایران بلکه جهان، بدل کرد.
جنگ هشت ساله ایران و عراق نیز تأثیری انکارناپذیر بر دیدگاه مردم در دشمنی، هرچند تا حدّی پنهان، با برخی همسایگان عرب زبان (که متأسفانه رنگ و بوی نژادی نیز به خود میگیرد) گذاشته که فقط با شعارها و رفتارهای رسمی حکومت (مثلاً پس از سقوط صدام و نزدیکی حکومتهای دو کشور به هم) و سخنوریهای رایج ضدنژادپرستی افراد و گروهها حل ناشدنی مینماید. و البته سخنان و رفتارهای فرقهگرایانه علیه، مثلاً وهابیّت که عمدتاً پشت سیاستهای حکومت عربستان سعودی پنهان میشود، و له این عقیده یا آن اعتقاد مذهبی که بوی ملّیگرایی شوونیستی به شدّت از آن به مشام میرسد به این دشمنی دامن میزند. در یک کلام، ملّت ما از نظر دیدگاه خود به اعراب همسایه و بهخصوص عراق دیگر آن ملّت پیش از جنگ نیست.
رویدادهایی همچون زلزله رودبار و منجیل، بم و کرمانشاه و به ویژه جریانهای سیل امسال تقریباً در سراسر کشور را نیز میتوان در رده همین گونه آسیبهای فراگیر به خودآگاهی کل جامعه گنجاند. ناتوانی یا احساس عدم مسئولیّت کل نظام حاکم و از سوی دیگر احساس لزوم کنشگری مردم، کمکم در حال شکل دادن به تضادی است که شاید به نوعی رویا، و دستآخر خواستی جمعی، فرا و ورای نظام کلّی اجتماعی/سیاسی/روانشناختی حاکم بیانجامد و از آن رهگذر کنشها و خیزشهایی عمومی و جمعی از آن برآید. مثلاً احساس قدرت کنشگری دستهجمعی مستقل از قدرت حاکم و "مسئول" را افزایش دهد.
در شبکههای اجتماعی و اخبار گوناگون از منابع گوناگون این روزها نشانههایی از این امر را میتوان دید. مثلاً یکی از مهمترین آنها خبر مربوط به گزارشی از اعضای "جمعیّت امام علی" مبنی بر تهدید و بازخواست و به نوعی جلوگیری از کار آنها در میان سیلزدگان است. این خبر خود به تنهایی میتواند نشانه آن تضادی باشد که بدان اشاره شد.
چنین مینماید که اکنون وظیفه مبرم افراد کنشگر (سیاسی یا اجتماعی)، گروههای مردم نهاد، و حتی دانشگاهیان و روشنفکران همین باشد که به جای گله و شکایت و ذکر مصیبت (انتقاد و مطالبه به جای خود) و حتی تبلیغ سیاسی، آن احساس کنش مستقل و قدرتمند دستهجمعی را در جامعه برانگیزند. این لحظهای تاریخی برای نفی آن چیزی است که انفعال مردمی نامیده میشود و میتواند کل بحثهای مثلاً مربوط به مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات را تحت تأثیر قرار دهد.
پرسش نهایی این است: به باور نگارنده هنوز زود است که چشمداشت جلوه نوینی از روابط اجتماعی و سیاسی در سطح جامعه را داشت، بهویژه در کشاکش ماجرای سیل که هنوز در مرحله شوک و تلاطم است، اما این جامعه دیگر آن جامعه و مردم پیش از آن نخواهند بود. این نیز حرکتی بطئی و انباشتی است که میتوان منتظر آن بود.
آیا این برای کنشگران اجتماعی - سیاسی همان لحظه تاریخی نیست؟
فرهاد مهدویان
------------------------
[۱] Neil J. Smelser
[۲] روث والاس؛ الیسن ولف، نظریههای معاصر جامعهشناسی: گسترش سنّت کلاسیک، ترجمه مهدی داودی، تهران: نشر ثالث، ۱۳۹۶، ص. ۱۱۶-۱۱۷.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" صرفا بازتاب دهنده نظر و دیدگاه نویسندگان آن است، نه دویچهوله فارسی.