ادبیات ایرانی در تبعید: "ما به کره ماه پرتاب نشدهایم"
۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۴, پنجشنبه
بسیاری از منتقدان و هنرمندان داخل ایران بر این نظرند که فاصله جغرافیائی نویسندگان و شاعران را با آن چه که در جامعه می گذرد غریبه میکند. آیدین آغداشلو، نقاش و منتقد درون مرزی نیز به این گروه تعلق دارد. او خطاب به کسانی که وطن را ترک کردهاند و در صدد حفظ میراث فرهنگی ایران هستند میگوید:
«شما بسیار از حقایق این سرزمین دور هستید. نه گزینشهای شما درست است و نه بحثها و نتیجهگیریهاتان. این جا مال شماست. اما رهایش کردهاید و رفتهاید و چون رفتهاید غریبه شدهاید.»
نسیم خاکسار، نویسنده مهاجر مقیم هلند، اما خط بطلان بر این نوع نگاه میکشد و قاطعانه میگوید:
«نه! این همه ارتباط اینترنتی و این همه مسافر که میآیند و میروند چیزی برای غریبه شدن با جامعه ایران باقی نمیگذارد. ممکن است یک تاخیر زمانی برا ی حس بودن در آن جا وجود داشته باشد، اما به هر حال ارتباط برقرار است. برای خلق کار اما من ترجیح میدهم در وهله اول از اینجا بنویسم. مسائل این جا ادامهی مسائل و حیات همانها است که در ایران هستند. غریبگی وقتی است که به کره ماه پرتاب شده باشیم. نکتهی دیگر به اعتقاد من این است که فاصله شناخت را بیشتر میکند. اصولا در فاصله و دوری است که ابعاد دیگری از هستی خود و جامعه پدیدار میشود. ادبیات خلاق به عمد با مضمون خود ایجاد فاصله وغربت میکند تا بتواند به گوهر آن چه در آن جست و جویش میکند دسترسی پیدا کند.»
وطن در ماست!
محمود کیانوش، پژوهشگر و نویسنده و شاعر مقیم بریتانیا، شرایط سنی و میزان آمد و شدهای نویسنده را به وطن در نظر دارد و پاسخی دو گانه میدهد:
«غربت بعضیها را میتواند غریبه کند، مشروط بر این که خیلی جوان و نوسال از ایران بیرون آمده باشند. برخی هم که جامعه خود را میشناسند با اخباری که میخوانند میتوانند جاهای خالی را پر کنند. اما به طور کلی میتوان گفت اگر در این سه دهه گذشتهی در ایران حد اقل ۶ ماه یا یک سال زندگی نکرده باشیم و یا با فاصلههائی نرفته باشیم که تغییرات اجتماعی را ببینیم، دور میافتیم. ما حتی زبان امروز آنها، به ویژه طبقه روشنفکر و تحصیلکرده را به زحمت در مییابیم. زیرا در این سالها تغییراتی در رفتارهای اجتماعی ایجاد شده که نویسندهی برونمرزی نمیتواند آن را در نوشته خود بازتاب دهد، و این جاست که پای غریبگی به میان میآید. ولی در عالم شعر چون کلیتی وجود دارد، ممکن است که وابستگی به جامعه ایران بدان صورت وجود نداشته باشد اما در عین حال میتواند یک وابستگی ضمنی با مردم ایران ایجاد کند. رویهم رفته اما ما بیشترمان با آن جامعه غریبه میشویم.»
شباهتهایی که از گذشتههای دور میان نویسندگان ایرانی و روسی وجود داشته است، کم و بیش در میان تبعیدیان هر دو ملت نیز یافت میشود. "رازوموف" قهرمان تبعیدی روس در داستانی از "جوزف کنراد" میگوید:
«من خود روسیه هستم. روسیه نمیتواند مرا عاق کند.»
آیا سخنان برخی از نویسندگان درونمرزی نوعی عاق کردن نویسندگان تبعیدی نیست؟ آیا همه تبعیدیان جهان خود خواسته میهنشان را ترک کردهاند؟ پاول تبری میگوید:
«تبعیدی کسی است که تبعید خود را حتی اگر تا پایان عمر ادامه داشته باشد، امری موقتی تلقی کند. او امیدوار است که با تغییر شرایط به وطن خود بازگردد. اما در شرایط موجود نه میتواند و نه میخواهد که برگردد.»
نگاه از کرانه مغرب
این نتوانستن، نادر نادرپور، شاعر تبعیدی ما را چنان دستخوش نومیدی میکند که از کرانهی مغرب میسراید:
«اکنون که بر کرانه مغرب نشسته ام / دیگر نه روشنایی آینده روبروست/ دیگر نه آفتاب درون رهنمای من / از خانهام گریختم و خشم روزگار/ خصمانه داد در شب غربت سزای من/ از راه دور مینگرم خاک خویش را / خاکی که محو گشته در او جای پای من.»
تبعید شاید از نظر تبعیدیان همواره زیستن در یاس و نومیدی باشد، اما چه بسا نومیدیهای تبعیدیان گاه به شکوفایی نسلی بیانجامد. غلامحسین ساعدی، نویسندهی تبعیدی ما، روزی بر سر مزار "صادق هدایت" می رود و میگوید:
«او از همه دلبستگیها دل کند و آواره زیست. کسی که جا سنگین میکند و عاقبتاندیش است، آخر سر در یک تاب سیاه جا خواهد افتاد و مصرفی نخواهد داشت، جز این که به مردهریگ وارثان تبدیل شود. ما نه بر سر گور او که بر سر گهواره او جمع شدیم.»