"پایان یک عمر" داستان بلندی است از داریوش کارگر؛ داستانی که در گریز از کشور اتفاق میافتد. برادر راوی را اعدام کردهاند، زیرا حاضر نشده در زیر شکنجه دوستانش را لو دهد. راوی نیز با احساس خطر بازداشت، میکوشد از مرز ترکیه به این کشور بگریزد. داستان که با صحنههایی از بدرود با همسر و خانواده شروع میشود، در ادامه خویش در چند ساعتِ گذر از مرز ادامه مییابد.
جدالی بیپایان در ذهن
"پایان یک عمر" در واقع بیشتر در ذهن راوی میگذرد. در بازسازی ذهن پارهپاره شده و آشفته راوی داستان پیش میرود. بازسازیها در تداعی ذهن شکل میگیرند، ولی پایان نمییابند، کامل نمیشوند، زیرا تراژدی زندگی هنوز به پایان نرسیده است. صحنهها و تصویرهای ملموس و تجربهشده زندگی به ذهن متلاطم و فاجعهزده راوی هجوم میآورند تا زندگی تراژیک یک نسل را در تن داستانی ثبت کنند.
شخصیت اصلی داستان جوانی است شهرستانی که با انقلاب همگام میشود تا به رؤیاها و آرمانهایش جامه حقیقت بپوشاند. در همین رابطه گام به راه سیاست مینهد و فعالیتهای سیاسی را آغاز میکند. در برخورد با هرج و مرج حاکم، در بهت و حیرت، توهمات خویش را از دست میدهد. پس از چند سال فعالیت، با از دست دادن برادر، اکنون خانوادهاش نیز از هم پاشیده است و جز مسیر گریز از کشور، راهی دیگر برایش باقی نمانده است.
اینترنت بدون سانسور با سایفون دویچه وله
"پایان یک عمر" بازبینی و بررسی گذشته است در حال؛ گزارشی تکاندهنده از انقلاب و آتش شور یک نسل که خاکستر شد: «فریب خوردهام، خوردهایم، باز هم». و این آغاز سفر است؛ سفری دو سویه، سفری عینی و ذهنی؛ پا در راه تبعید و آیندهای نامعلوم، و ذهن در سفری کنجکاوانه به گذشته: «گم شدهایم، شدهایم، باز هم، اگر نه این بلدچی زمان نمیشناسد».
عباراتی بریدهبریده از یک زندگی تکهپاره و بحرانزده. و بدینسان راوی داستان از کشور خویش "کنده" میشود و این "کنده شدن" آغازیست برای بازنگری به گذشته: «آفتاب رفته است و شب هنوز نیست؛ نیامده، نشده است».
بیشتر بخوانید: انقلاب ۵۷ و ادبیات داستانی ایران در تبعید
در سرریز گذشته به حال است در ذهن که ترس و اضطراب به سراغت میآید و نخستین گامهای سفرت به تبعید را پُر میکند و همزمان زندگیات لبریز میشود از درد و حسرت. بر اسب نشستهای تا کشورت را به مقصدی که چیزی از آن در ذهن نداری، پشت سر بگذاری، اما در این شب تاریک در کوه و جنگل، آنچه میبینی فقط "ظلمات" است. جز گذشته هیچ سرمایهای با خود نداری و این گذشته دارد روحت را میخورد. جان در راه انقلاب گذاشته بودی تا آزادی و برابری و عدالت را تجربه کنی، ولی اکنون دیگر آن کشور از آن تو نیست. آن را نیز از تو ربودهاند. فقط ذهنت انباشته از آن است و حضور آن در ذهن است که تو را بیتاب و ناآرام کرده است: «دامنه را رد کردهایم. تازه، آغاز کوه است... دیواردیوار. سیاه. دور تا دورمان، تا آسمان... قلهای در کار نیست اصلاً. همهچیز با شب یکی شده است... چه جای شوق؟ فتحی نیست؛ نخواهد بود. که پایان صعود را، لبخندهای کنی و به تماشای جهان بایستی... فتحی نیست. کدام فتح؟»
زمانی تکهتکهشده
"پایان یک عمر" داستان امیدهاییست نشسته بر خون؛ بازداشت دوستان، اعدام برادر، خشم پدر از این بیداد، بغض در گلو فروخورده مادر، نگاه هراسان همسر به وقت وداع، چشمان جستوجوگر فرزند و اندوهی عظیم که ذهن راوی را به بازی گرفته است. "پایان یک عمر" داستان زخمهاییست بیپایان که همچنان جانهای پاک و جوان این کشور را میآزارد.
راوی از یکسو به فراری میاندیشد که پیش رو دارد و از دیگر سو به حس "گناه"ی که وجودش را انباشته است. آیا میتوان با این حجم از زخم، باز هم امیدوار در این کشور زیست؟ آیا راه دیگری جز گریز میتواند وجود داشته باشد؟
در "پایان یک عمر" زمان همچون ذهن راوی تکهتکه شده است. پنداری در دایرهای گرفتار آمده و توان رهایی از آن ندارد. داستان نیز در همین دایره، بیآنکه فراز و فرود و یا آغاز و انجامی داشته باشد، به شکل گفتارهایی ذهنی بازگفته میشود.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در "پایان یک عمر" انگار تاریخ دارد در زندان و شکنجه و اعدام، اینبار هولناکتر از گذشته، تکرار میشود. در ذهن راوی "پایان یک عمر"، همچون هستی دردناک آدمها به همراه رنجی که همچنان بر دوش میکشند، کتابها نیز هستی مشابهی داشتهاند؛ منتشر شدهاند، مورد استقبال قرار گرفتهاند، الگو شدهاند و سرانجام به تیغ سانسور گرفتار آمده، از هستی ساقط شدهاند: «کار شب است؛ تقصیر تاریکی.» آنچه بر راوی رفته است، هزاران نفر تجربه کردهاند. شاید از این منظر بتوان گفت، سرگذشت او تاریخ یک نسل است.
"پایان یک عمر" حکایت فرسایش جسم و جان است در برابر هیولای انقلاب و گام گذاشتن به راهی که سراسر تاریک است؛ آغاز تبعید. عمر برادر بر سر دار به پایان رسید. عمر زندگی در ایران برای راوی نیز به پایان رسیده است. اما این پایان یک زندگی نیست، پایان یک مرحله از عمر است، نقطه عزیمتیست تازه و این مهم است؛ اینکه: زندگی پارهپاره شده ما به خودمان تعلق دارد، اگرچه تکهای از آن را از ما ربودهاند. "پایان یک عمر" گزارش تکاندهنده یک زندگیست، یک نسل و یک انقلاب.
کتاب را انتشارات افسانه (اُپسالا- سوئد) در سال ١٣٧٣ منتشر کرده است.
* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس میکند و الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.