بوسه در مسجد • مصاحبه
۱۳۸۶ خرداد ۲, چهارشنبه"بوسه در مسجد ـ دیدار در اصفهان" نام کتابی است از نویسندهی آلمانی برونی پراسکه، (Bruni Prasske) که چندی پیش در انتشاراتی بلانوالت (Blanvalet) در آلمان منتشر شد. این کتاب که شرح سفر او به ایران است، دومین سفرنامهای است که پراسکه به زبان آلمانی به چاپ رسانده است. اولین کتاب او به نام "دست شما درد نکند" که در سال ۲۰۰۰به بازار آمد، با استقبال جامعهی کتابخوان آلمان روبرو شد. در این کتاب برونی با نگاه ستایشگرانهیِ یک اروپایی که برای اولین بار با فرهنگی شرقی از نزدیک آشنا میشود، روابط و مناسبات اجتماعی و خانوادگی در ایران را توصیف میکند. "بوسه در مسجد" شرح دیدنیها و شنیدنیها، تجربیات و ماجراهایی است که بر او در این سفر سه هفتهای به شهرهای تهران، مشهد، اصفهان و یزد گذشته است. "بوسه در مسجد" همچنین نمایانگر تغییرات و دگرگونیهای اجتماعیای است که پس از رویکارآمدن دولت احمدینژاد رخ کرده اند. در پیشنویس جلد کتاب آمدهاست: "افزون بر این، نویسنده در ایران با غنایی سرشار از رنگ و عطر و نوا و احساس روبرومیشود که آنها را با زبانی شاعرانه به گونهای روشن تصویر کردهاست".
با برونی پراسکه درباره این کتاب به گفتگو نشستهایم:
دویچه وله: این برای بار دوم است که شما به ایران مسافرت میکنید. چطور شد که به این کشور علاقه پیدا کردید؟
برونی پراسکه: من حین تحصیلاتم در دانشگاه به عنوان دانشجوی رشتهی "تربیتشناسی میان فرهنگی" با چند ایرانی آشنا و دوست شدم. پس از آن به عنوان مددکار اجتماعی با پناهندگان ایرانی کار کردم. تصویری که این ایرانیها از کشورشان به من نشان میدادند با تصویری که در پایان سالهای دهه هشتاد و نود در رسانههای آلمانی عرضه میشد، تفاوت زیادی داشت. این انسانها بودند که کنجکاوی مرا نسبت به میهن خود برانگیختند.
شما در پاسختان اشاره کردید که مدتی به عنوان مددکار اجتماعی کار کردید و پس از آن، بدون تجربهای خاص به نوشتن کتاب "دست شما درد نکند“ پرداختید. این امر برایتان مشکل نبود؟
من خیلی زود برای اولین کتاب سفرنامهایم به ایران، ناشر پیدا کردم. از آن زمان به بعد تنها از راه نوشتن زندگی میکنم و ناشران به من سفارش میدهند. نوشتن حالا به شغلم تبدیل شدهاست و امیدوارم همینطور هم باقی بماند.
برای سفرتان طرح کاملی ریخته بودید؟ با خواندن کتاب این تصور پیش میآید که گاهی این تصادفها بودند که به سفرشما شکل دادند.
من طرح تمامشدهای برای سفرم نداشتم. تنها میدانستم که از چه شهرهایی دیدن خواهم کرد. چون میخواستم آزادی عمل داشته باشم و تصمیمات لحظهای بگیرم. به این ترتیب مسئلهای نبود که مثلا یک دختر ایرانی هم با من همسفر بشود و ما با هم ده روز به یزد و اصفهان برویم.
بار پیشین شما نه سال پیش به این کشور سفر کردید. آیا متوجه تغییرات مثبت و منفیای که در این فاصله در ایران پیش آمده، شدید؟
من پیش از سفرم به ایران خیلی کنجکاو بودم که چه تغییراتی رخ داده است. هرچند من از طریق دوستان ایرانیام و همچنین از راه گزارشهایی که در رسانهها منتشر میشد، این تغییرات را، حداقل از راه دور دنبال میکردم. در سفر دومم، چیزی که کاملا به چشم میآمد، رشد جمعیت بود. در این فاصله نسلی که در سالهای هشتاد متولد شدهبود، کاملا به ثمر رسیده بود. از این رو میتوانستی همه جا دخترها و پسرهای جوان را ببینی. شهرها هم به نسبت بزرگ شده بودند. در یزد این دگرگونیها به طور روشنی دیده میشد. ما در آلمان به رشد کند جمعیت عادت کردهایم. جامعهی ما به آرامی درحال "پیر شدن" است. در ایران جریان کاملا برعکس است. در شهرها، همچنین اینکه زنها و مردهای جوان لباسهای بسیار مدرن پوشیده بودند، خیلی به چشم میآمد. بسیاری از مردها موهایشان را بلند کرده بودند و تیشرتهای تحریک کننده به تن داشتند. زنها لباسهای رنگین، مانتوهای فوقالعاده کوتاه میپوشیدند و روسریهایشان خیلی کوچک بود.
میتوانم بگویم که از نظر ظاهری خیلی چیزها تغییر کرده بود. مثلا این که جامعه خیلی تکنیکی شده بود. سر هر چهارراه، یک کافه اینترنتی باز شده بود. خیلی ها تلفن دستی داشتند و دماغهایشان را عمل کردهبودند. زنان جوان (و همچنین مردان) با غرور بینیهای عملکردهشان را که رویشان چسب زخم چسبانده بودند، نشان میدادند. گویا در سال، ۱۰۰ هزار عمل بینی در تهران صورت میگیرد. کار سوددهی است! در خیابانها خودروهای خارجی بیشتری از قبل دیده میشد.
تقریبا تمام خانمهای جوانی که من با آنها آشنا شدم، جسور و در رابطه با نیروی انتظامی بیپروا بودند. از طرف دیگر در اصفهان شاهد صحنهای بودم که آن روی "مرعوبکننده"ی رژیم را نشان میداد. یک روز من با دو خانم جوان به یک قهوهخانه که زیر پل زایندهرود بود، رفتم. البته ورود ما به آن قهوهخانه ممنوع بود! همراهان من با دیدن مامورین انتظامی خیلی دستپاچه شدند. آنها میترسیدند که مامورین به پدر و مادرهایشان خبر بدهند و برایشان مشکل ایجاد کنند...
در خیلی از جاها، بخش قدیمی شهر را به طور اساسی تعمیر کرده بودند. برخی از این ساختمانها و مکانها از سوی یونسکو به عنوان "ارثیهی فرهنگی جهان" تعیین شدهبودند که خیلی دیدنی هستند. امروزه ایرانیها بیشتر از پیش به عنوان توریست در کشور خودشان به سیاحت و گردش میروند.
از طرف دیگر هوا در تهران کثیفتر و ترافیک وحشتناکتر شده بود. آدم در تهران احساس میکند که شهر در حال سنگکوب کردن است. این باید در تابستان حسابی غیرقابل تحمل باشد... تنها پولدارها که در شمال شهر، جایی که هوا اندکی پاک است، زندگی میکنند، میتوانند راحت نفس بکشند.
حداقل به دولت همان قدر که پیشتر فحش میدادند، حالا هم میدهند. همه از احمدینژاد شکایت دارند که باعث و بانی محدود کردن آزادیها، گرانی و حجاب اجباری است. میخواهد در تاکسی باشد یا در هتل، توی خیابان و یا در مجالس خصوصی، هیچ کس را راضی نمیبینید!
ایرانیها هماناندازه با من به عنوان یک خارجی محبت کردند و راحت بودند که در گذشته هم. با این حال جوانان امروز کمتر تعارف میکنند. ظاهرا آنها بیشتر در جهت فردیت و زندگی غیرسنتی که ویژگی غرب است، حرکت میکنند. با وجود این لحن کلام نسبت به آلمانیها خیلی دوستانهتر است.
حتی انسانهای کاملا غریبه مرا به خانهشان دعوت میکردند. من واقعا با افراد معمولی بدون استثنا تجربههای خوبی داشتم. به دلیل ممنوعیتهای بزرگ و کوچک در اصفهان، از "مقامات رسمی" حسابی دلسرد شدم. در اصفهان به نظرم میرسید که جنگ حکومت با مظاهر مدرن سختتر است.
شما در سفرتان، در مشهد همچنین به حرم امام هشتم شیعیان، امام رضا برای زیارت رفته بودید. به عنوان زنی غیر مذهبی چه احساسی در آنجا داشتید؟
در اولین شبی که من به حرم رفتم، احساس ناخوشایندی داشتم و به خاطر حضور ماموران زن انتظامی که خیلی هم متعصب بودند و در بخش زنان حرم انجام وظیفه میکردند، عصبی بودم. احساس آرامش و صفایی که در صحنهای این حرم بود و همچنین زائران زیادی که به آنجا آمده بودند، از سوی دیگر جوی آرامبخش به وجود آورده بودند؛ چیزی بود شبیه جوی که در کلیسا و معبد وجود دارد. بار دوم، وقتی که نماز جماعت شبانه با حضورهزاران زن و مردی که به این منظور به نماز ایستاده بودند، شروع شد، تاثیر شگفتانگیزی بر من گذاشت. چنین احساسی یا چیزی شبیه به آن را من پیشتر در مراسم تودهای که غیرمذهبی و صلحجویانه هم بودند، داشتم. انگار تمام موهای تنم سیخ شده بود. از سوی دیگر، صحن امام رضا و مجموعههای اطرافش، نشاندهنده قدرت مالی این بنیاد مذهبی هم است و قطعا بر میلیونها زائر تاثیری رعببرانگیز دارد و مذاهب دیگر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. حرم "امام رضا" همچنین، یک مرکز قدرت است که توانایی اش را به گونه ای بارز به نمایش میگذارد. هرچند که دائم در حال ساختن و گسترش این صحنها هستند.
ایرانیها چه تصویری از آلمان داشتند؟ به جز تیمهای فوتبال و مارکهای اتومبیلهای آلمانی چیز دیگری هم از این کشور میدانستند؟
ایرانیها، خویشاوندان زیادی در آلمان دارند. و از اینرو تا حدی کشور ما را میشناسند. حداقل اینطور به نظر میرسید که شناخت ایرانیها از آلمان بیشتر از شناخت آلمانیها از ایران است. وقتی چندین بار درباره مرکل از من پرسیدند، خیلی تعجب کردم. به نظر میرسید که آنها از اینکه صدراعظم آلمان یک زن است، خیلی خوششان آمده. در غیر این صورت، بعضی از آنها نسبت به نقش آلمان در جنگ خلیج و موضع انتقادیاش در برابر سیاست آمریکا آشنا بودند. و از این بابت خیلی راضی بودند. در سفر اولم خیلی ها در بارهی حملات نژادپرستانه در آلمان که در رسانههای ایران به چاپ رسیده بود، میپرسیدند. این موضوع این بار دیگر مطرح نشد. فکر میکنم، ایرانیها تصویر مثبتی از آلمان دارند. در یکی از مسافرتهایم به ایران، سفارت آلمان و همچنین دیگر نمایندگیهای اروپایی، به دلیل جریان داشتن محاکمه میکونوس بسته بود. آنوقتها تنشهای شدیدی بین این دولتها وجود داشت. با وجود این من هرگز توهین و انتقادی به خاطر ملیتیم نشنیدم و ندیدم. انسانها در ایران خیلی مشخص بین سیاست ناخوشایند دولت و روابط بین انسانها، فرق میگذارند. فکر میکنم، خیلی بهتر وبیشتر از آلمانیها!
شما هر جا که میرفتید، توجه همه ایرانیها را جلب میکردید. از این بابت ناراحت نبودید؟
نه. اصلا ناراحت نمیشدم. با اولین مسافرتم به ایران با این موضوع آشنا شدهبودم. از طرف دیگر این کنجکاوی همیشه با مهماننوازی صمیمانهای همراه بود. وقتی ایرانیها در مورد وضعیتم سئوال میکردند، همیشه با کمال میل جواب میدادم. به این ترتیب این کنجکاوی سر به سر میشد!
شما در گزارش سفرتان کمتر به وضعیت و شرایط سیاسی حاد روز پرداختهاید. این جنبه ها بی اهمیت بودند یا در چارچوب برنامههایی که شما داشتید، نمیگنجیدند؟
کسی که به ایران سفر میکند، نمیتواند حوادث سیاسیای که در این کشوراتفاق میافتند، نادیده بگیرد. حتی انتخاب لباس و رفتار در کوچه وبازار از طرف دولت تعیین میشود. همین واقعیت که من به عنوان یک زن در حال سفر بودم و مرعوب تبلیغات ضد غربی رژیم ایران و تبلیغات ضد ایرانی رسانههای غربی نشدهبودم، خودش نشانهی این امر است. این که من دو کتاب دربارهی زندگی عادی و روزمره ایرانیان نوشتهام، نوعی چالش علیه سیاست حاکم در ایران است و در جهت انسانی کردن روابط و مناسبات بین انسانهاست. کتابهای من بر این نکته تاکید دارند که ما انسانها، به هم نزدیکتر از آنیم که سیاست میخواهد به ما وانمود کند.
شما دیدهها و شنیدهها و همچنین گفتگوهایی که با مردم داشتید، خیلی موشکافانه و با طول و تفسیر توضیح میدهید. این امر باعث محدود کردن دید خواننده نمیشود؟
تا به حال کسی این سئوال را از من نکردهاست. من در کتابهایم در باره ایران خواننده را دعوت میکنم، مرا دنبال کند تا با این کشور و مردمش آشنا شود. در گفتگوها من به طرف صحبتم امکان میدهم، با صدای خودش حرف بزند.