تاریخ آلمان از نخستین ساکنان تا جنگ جهانی اول
نخستین ساکنان
سکونت دایم انسان در سرزمینی که آلمان خوانده میشود تاریخی دست کم ۵۰۰ هزار ساله دارد. نئاندرتالها نخستین ساکنان نامآور آلمان هستند.
این که نوعی از انسان اندیشمند (Homo sapiens) را چنین نامیدهاند، به یافتههای دیرینشناختی در نئاندرتال یعنی دره نئاندر در نزدیکیهای شهر دوسلدورف آلمان برمیگردد.
رمیها در سرزمین آلمان
از گروههای انسانی ساکن در سرزمین آلمان نخست به صورت مکتوب در نوشتههای یونانی و رُمی نام برده شده است. رُمیها به مدت پنج قرن تا نیمه قرن پنجم میلادی بر آلمان تسلط داشتهاند. شهرهایی چون کلن، تریر، ماینتس و آوگسبورگ در آغاز مقر نظامی رُمیها بوده اند.
دویچلند
سرزمین آلمان در سدههای میانه شاهد هجوم و جابجایی اقوام است. سرنوشتساز برای آن تسلط فرانکها بر اروپای میانه و غربی بوده است.
کارل کبیر یا شارلمانی چهرهی مشهور آنان است که در سال ۸۰۰ امر کرد که پاپ در رم تاج قیصری بر سر وی نهد.
وحدت امپراطوری او به دلیل ستیز در میان خاندانش دیری نپایید. آنچه بعدا آلمان نام گرفت در فرانک شرقی تولد یافت که یکی از سه قسمت امپراطوری تقسیم شدهی کارل کبیر به سال ۸۴۳ بود.
این بخش در میان اعقاب کارل کبیر نصیب لودویگ شد که لودویگ شاهِ آلمانی (König Ludwig Germanicus) خوانده میشود. در این بخش به تدریج گرد زبانی که با آن سخن میگفتند و "دویچ" خوانده میشد، احساسی از همبستگی پدید آمد.
سرزمین مردم دویچزبان دویچلند، نام گرفت. برخی همسایگان غربی دویچلند را با یک طایفهی دویچزبانی که با آن برخورد داشتند، میشناختند.
این طایفه آلِمانها (Alemannen) بودند که در قرون وسطا در منطقهای که "شوابن" خوانده میشود، سکونت داشتند.
چنین شد که فرانسویان دویچلند را آلمان و زبانشان را آلمانی خواندند. ایرانیان نیز که با اروپا عمدتا از طریق فرانسه آشنا شدند، به پیروی از آنان دویچلند را آلمان نامیدند.
رایش مقدس رمی
سرزمین آلمان ابتدا زیر سیطرهی "رایش مقدس رمی" بود. در قرن پانزدهم قید "ملت آلمان" نیز به این عنوان اضافه شد.
فرمانروایان این رایش (دولت فخیمه/ امپراتوری) که قیصر (به آلمانی: Kaiser) نامیده میشدند، بارها کوشیدند بر اقتدار و نفوذ کلام خود بیافزایند. رایش اما هیچگاه یکپارچه نشد و امیران محلی قدرت خودمختار ماندند.
پس از جنبش اصلاح دینی که در کلیسای یکپارچهی مسیحیت رمی شکاف ایجاد کرد، و جنگهایی که پیآمد آن بودند، قدرت قیصر باز صوریتر از گذشته شد.
استبداد مطلق
در قرنهای ۱۷ و ۱۸ در آلمان نیز به شیوهی فرانسه حکومتگری به قدرت مطلقه (Absolutismus) تمایل داشت. این گرایش اما نه در قدرت مرکزی، بلکه در سطح ولایات و امیرنشینهای شهری کارساز شد.
دستاورد این جریان بوروکراسی متمرکز دولتی در ولایات و شهرها بود. جنبش اصلاح دینیای که لوتر پرچمدارش بود نواحیای از آلمان را، عمدتا در بخش شرقی، به کلیسای جدید که پروتستان نام گرفت، گرواند.
روحیهی پروتستانی
پروتستانتیسم با خود روحیاتی به همراه آورد که بر فرهنگ آلمانی سخت تأثیر گذاشت.
سختکوشی و سادهگرایی و انضباط و روحیهی تبعیت از مقررات دولتی و نیز باز بودن برای انسانگرایی عصر جدید و روشنگری و انتقاد از نظمهای کهن عقیدتی و اجتماعی.
تأثیرات متناقض بودند؛ در جایی تعصب ایجاد کردند، در جایی و به اعتباری آزادمنشی.
کنگرهی وین
"دولت فخیمهی رمی ملت آلمان" با حملهی ناپلئون فروپاشید. حملهی ناپلئون فقط یک حملهی نظامی نبود. ایدههای انقلاب کبیر فرانسه نیز در اروپای مرکزی گسترش یافتند. نظم کهن از هم گسست.
کنگرهی وین (۱۸ سپتامبر ۱۸۱۴ تا ۹ ژوین ۱۸۱۵) که بر آن بود اروپای پس از غلبه بر ناپلئون را بنیاد گذارد، در جهت احیای نظم کهن کوشید. از ۳۸ دولت ریز و درشت آلمانی اتحادیهای به سرپرستی اتریش تشکیل شد.
مجلس این اتحادیه که در فرانکفورت تشکیل میشد، "بوندستاگ" (Bundestag مجمع اتحادیه) نامیده شد.
در این مجلس که از جمله محل تنظیم روابط امیران بود، استانهای شرقی "پروس" و نیز "شلسویگ" که در اتحاد با دانمارک قرار داشت، شرکت نداشتند.
مارس ۱۸۴۸
دورهی پس از کنگرهی وین دورهی سرکوب و اختناق بود. به مقطع پسین آن، دورهی پیش از مارس (Vormärz) میگویند. مارس در این اصطلاح اشاره به انقلابی دارد که در مارس ۱۸۴۸ درگرفت و واکنش تندی به ارتجاع و اختناق پیش از مارس بود.
خواست انقلاب ۱۸۴۸ آزادی و وحدت ملی بود. فردریش ویلهلم چهارم، پادشاه پروس، زیر فشار خیزش عمومی به این خواست تن داد که نمایندگان مردم در مجلسی گرد آیند و در مورد سرنوشت آلمان به مشاوره پردازند.
مجلس در کلیسای پاول فرانکفورت (کنار ماین) تشکیل شد. نمایندگان رژیم سیاسی مطلوبشان را سلطنت مشروطه اعلام کردند. شاه پروس این خواست را رد کرد. خیزشها سرکوب شدند و انقلاب به پایان رسید. انقلاب ۱۸۴۸/۴۹ به هدفهای خود دست نیافت.
برآمد پروس
بلافاصله پس از انقلاب رقابت و ستیز در میان حکومتهای آلمانی، به ویژه میان اتریش و پروس، بالا گرفت. پروس از جنگ آلمانی ۱۸۶۶ پیروز بیرون آمد. اتحادیهی آلمان فروپاشید و پروس بر شمال آلمان نیز سلطه یافت.
از تعداد حکومتهای خودمختار آلمانی کاسته شد. پروس فرانسه را در نبرد سالهای ۱۸۷۰/۷۱ شکست داد. این حکومت چنان قدرت یافت که در ادامه توانست با سیاستگزاری صدراعظم بیسمارک اتریش را کنار گذاشت و دیگر حکومتهای خودمختار آلمانی را از میان برداشت.
بدین ترتیب آلمان قیصری با رهبری پروس متولد شد.
آلمان قیصری
آلمان قیصری به لحاظ نظامی و اقتصادی نیرومند بود. چون در ردیف قدرتهای بزرگ جهانی بود، مایل بود در تقسیم استعماری جهان سهم بزرگی را نصیب خود کند.
ایدئولوژی آن ناسیونالیسمی بود که برخلاف بینش رایج در انقلاب ۱۸۴۸/۴۹ هیچ همخوانیای با دموکراسی نداشت و به نظامیگری متمایل بود.
گسست میان ناسیونالیسم و آزادیخواهی و در عوض پیوند میان آن با نظامیگری عواقب وخیمی به بار آورد.
یک مشخصهی حکومت دورهی حکومت قیصری که با بیسمارک شروع شد، انجام اصلاحات دولتی در امور اجتماعی بود تا جنبشهای اجتماعی نتوانند پا گیرند.
فقط با سانسور و زندان به جنگ سوسیالدموکراتها نمیرفتند: بیمههای اجتماعی مشهور آلمانی حربهی مهمی برای کاستن از نفوذ چپ بودند.