ترانه، انتشار درد در غبار • گفتوگو با شهیار قنبری
۱۳۹۲ فروردین ۲۳, جمعهنوروز بهانهای بود تا با شهیار قنبری، یکی از سه تفنگدار ترانهسرایی نوین در ایران (شهیار، ایرج، اردلان) به گفتو گو بنشینیم. شهیار فرزند روانشاد حمید قنبری یکی از شومنهای برجسته و بنا بهگفتهی خودش نخستین پاپخوان ایرانی است.
شهیار در فراتر از شصت سالگی هواخواهانش را بیشتر در میان جوانان داخل ایران پیدا کرده است. می گوید آلبوم "دلچسبیدهها" قبل از انتشار در برونمرز، در ایران پیش فروش شد. در آمریکا دو زبان انگلیسی و فرانسه را نیز دستمایه کار ترانه سرائی کرد. "دوستت دارم" میوهی سیروسیاحت او در سه زبان است. آخرین کار او "غزل صدا" نام دارد که یک بار دیگر من و شما را به یادواره هایمان، کافهها، چاتانوگا/ تی پارتی با ودکا لایم/ رنگ های فراری/ حتی آبی درباری، می برد، تا در وقت آرامش، خاطره ها را سر بکشیم. او علاوه بر ترانهسرائی تاکنون در چندین فرستنده رادیوئی و تلویزیونی برنامه های گوناگون ساخته و اجرا کرده است. "قدغن" یکی از برنامه های معروف رادیوئی اوست.
*******
دویچه وله: فضای هنرمندانهی خانه پدری تا چه حد در کار هنری شما مؤثر بوده؟ آیا به قول خودتان «این بریتانیای نه چندان کبیر و وقایعی مثل جنگ ویتنام» بود که ناگهان سبب فوران شعر شد، یا پیشزمینهها از همان کودکی وجود داشت؟
شهیار قنبری: پیشزمینهها از کودکی حتماً وجود داشته. ولی پدر من به دلیل اینکه خودش زخمی این دنیای هنری در ایران بود، اصلاً پیشنهاد نمیکرد که من وارد این دنیا شوم. بنابراین مرا تشویق نمیکرد.
ولی پدر که ناموفق نبودند در کار هنریشان. چرا تشویق نمیکردند؟
نه، ولی شدیداً دلخور بود. پدر همیشه به من میگفت که هنر مال این سرزمین نیست. من در کودکی واکنش نشان نمیدادم اما در دل حیرت میکردم که این چه حرفیست. ولی بعد خودم این را تجربه کردم. پدر روی صحنه مردم را در دو قدمی دیده بود. میگفت من با همهی وجودم کار میکردم روی صحنه، بازی میکردم، و میدیدم در ردیف جلو مردی دارد با آرنج میزند به پهلوی زنش و میگوید نخند، نخند پررو میشود. ما با چنین فرهنگی روبهرو هستیم. این را میشود زیر فرش پنهان کرد یا میشود بیرون کشید. من دوست دارم بکشم بیرون. این را یاد گرفتم ازجهان و از بزرگان هنر در جهان. بههرشکل اما فضای خانه، در کنار استعداد ذاتی و زمان مناسبی که بایستی شروع کرد برای ساختن خویشتن به عنوان هنرمند، موثر بودند. الان مطمئنم که بدون کار شما با هر استعداد شگفتانگیزی بروید، جایی نخواهید داشت. فقط کار بیوقفهاست که از شما یک هنرمند میسازد. خیلی کار دشواریست. به خاطر همین وقتی شما از بیرون نگاه میکنید به صحنهی هنری ایران، یک صحنهی بَلَد نمیبینید. یک صحنهی به باور من بیشتر آماتور میبینید تا یک صحنهی حرفهای به مفهوم دقیق کلمه.
یعنی هنرمندان ما چون به اندازه کافی کار نمی کنند آماتور هستند؟
نه کار نمیکنند. هنرمند ایرانی تنبل است و اصلاً کارکردن را بلد نیست. به جهان وصل نیست. به اندازهی کافی باسواد نیست. همهی اینها مهماند و همه اینها هستند که قانون بازی را تشکیل میدهند. شما قانون بازی را باید یاد بگیرید اول. قانون بازی این است که هر روز باید شما کار کنید مثل ورزشکار و توی فرم باشید. در حالیکه ما از یک فرهنگی میآییم که شاعرانش میگفتند باید شعر خودش بیآید. یعنی اگر نیآید خب نیآمده است دیگر. بنابراین برویم استراحت کنیم. به خاطر همین وقتی شما نگاه میکنید میبینید حتی بزرگان ادبمان به سنی که میرسند دیگر خشک میشوند. چون دیگر خطر نمیکنند، چون دیگر تجربه نمیکنند. پیداست که تنبلی میکنند. یعنی از میوه کارشان پیداست که تنبلی میکنند و کار نمیکنند. پیداست! شما صاحب یک بزرگی هستید که حتی خودش شعرهایش را جمع نمیکند. دوستانش باید جمع کنند. بعد من انتظار دارم که زیر هر نسخه پانویسی باشد، تاریخی باشد؟ یعنی ما همه این کارها را خودمان سرخود یاد گرفتهایم، بدون اینکه الفبا و قوانینش را آموخته باشیم.
شما خودتان زیر شعرهایتان یک پانویس دارید معمولاً. در مورد قصهی "دوماهی" گفتهاید که یک میلاد تازه بوده. از «دوماهی» تا آخرین آلبوم شما "دل چسبیدهها" ، سالهای درازی میگذرد. در این فاصلهی طولانی آیا ترانهای سرودهاید که خودتان این حس را داشته باشید که یک میلاد دیگری داشتهاید؟
من کارهای مهمم را بعد از انقلاب نوشتهام و نه قبل از انقلاب، یعنی فکر میکنم آنها مشقهایی بودند برای دورهای که بعد از انقلاب پیش آمده، و به خاطر همین در هر تجربه و آلبوم تازهای هدفم این بوده که پوست بیندازم و این را جابجا میبینم. "سفرنامه" دقیقاً میلاد دوبارهی من است در ترانهی نوین. بعد من از سفرنامه میرسم به "برهنگی"، از آن میرسم به "دوستت دارمها". تجربهی دوستتدارمها برای من فوقالعاده اهمیت دارد، برای اینکه یک آلبوم دوگانه است. یعنی برای اولین بار در جهان کسی این قدر دچار جنون شده که به این تجربه برسد. من بر یک موسیقی به سه زبان شعر نوشتم که اینها ترجمهی همدیگر نبودهاند. یعنی دو روایت منتشر کردهام از یک موسیقی. اما با دو نوع ترانه که اینها برگردان هم نبودهاند.
میتوانید یک نمونه بدهید؟
یکی «دوستت دارمها»ست که به فارسیاست که درست بعد از فاجعهی ۱۱ سپتامبر آمریکا در نیویورک منتشر شد. وقتی که همهی جهان خوابیده بود و یادم هست فروشگاههای ایرانی و پخشکنندهی خود سیدی از من با تعجب سئوال کردند که میخواهی پخش کنی، بقالیها نمیگیرند، همه تعطیلاند. در آن شرایط این منتشر شد. یکسال بعدش آن روایت انگلیسیـ فرانسویش منتشر شد. برای اولین بار یک شاعر ایرانی پاریس را تعریف میکند. همه فصلهای رنگ به رنگش را تعریف میکند. پاریس جیمس جویس را، بکت را و تمام بزرگانی را که در آنجا دوباره شکفتند و این را یک شاعر ایرانی مرتکب شده. اینها همه برای من هرکدامشان میلادی تازهاند پس از دو ماهی.
برگردیم به یکی از ترانههایی که حداقل برای ما غربتزدهها خیلی نوستالژیک است: برمیگردم/ برمیگردم دیروزم را بردارم/ برمیگردم هنوزم را بردارم/ بگذارید برگردم. منظور شما از این بگذارید برگردم چیست؟ چه کسی باید اجازهی بازگشت به شما بدهد؟
دیگران. دیگرانی که با رفتار غیرانسانیشان شانس ماندن در کنار مادر و خواهرم را از من گرفتهاند.
آقای قنبری واروژان اسمیست که ترانهسرایان نوین همیشه از او بهعنوان یک انسان کمنظیر و احتمالاً دستنیافتنی در دنیای امروز یاد میکنند. شما هم در کتاب "دریا در من"، از واروژان به همین گونه یاد کردهاید؟
دقیقاً. من نخستین کسی بودم که در همه این سالها به این شکل رفتم به سمت واروژان. من تنها کسی هستم که برای واروژان اصلاً ترانه ساختهام در آلبوم "دلچسبیدهها". ترانهی "قدیس". اصلاً گفتوگوی من، یعنی گفتوگوی تخیلیمن و واروژان است. این است که واروژان برای من جای بسیار مهمی دارد. واروژان انسان استثناییبود. واروژان کسی بود که ما را وصل کرد به جهان. تنظیم را به این شکل امروزی وارد فضای ترانههای پاپمان کرد. تا پیش از او همه مینشستند و کار بدون تنظیم را اجراء میکردند. یعنی فقط آن ملودی را میزدند همه باهم و خوانندهای هم میخواند و میرفت پیکارش. واروژان بود که رنگ سازها را میشناخت.
ولی شما باآهنگسازهای دیگری هم کار کرده اید. هیچکدام شان برای شما این حالت را نداشتند؟
واروژان اصلاً انسان حیرتانگیزی بود، جدا از اینکه کارش فوقالعاده است. سازهای زهیاش را هنوز هیچ کس به این زیبایی ننوشته. یعنی ما را از جنس جهان کرد. در ترانههایش میبینید شما که اورتور بلند ندارد. به سبک جهان میرود بلافاصله به قلب حادثه. یعنی ترانه بدون مقدمهی بلند که عادت ما ایرانیهاست. یکهو میبینید پنج دقیقه فقط مقدمهی آهنگ است.
آن مقدمه معمولا در موسیقی ملیست.
دقیقاً و بعد به آنجا هم رسیده دیگر. به پاپ هم سرایت کرده. واروژان بلافاصله ترانه را شروع میکرد و با آن تنظیمهای شگفتانگیز. او با اینکه زبان مادریش پارسی نبود، اما زیبایی و رنگ کلمهها را میشناخت و روی آنها به درستی کار میکرد. من این شانس را داشتم که با او هم زندگی کنم و هم کار کنم و جابهجا در جاهای حساس زندگیم او حضور داشت. دردا که وقتی برگشتم از یک سفر، یک دوست نزدیکمان تلفنی این خبر بد را به من داد که واروژان از میان ما رفته است. حالا فکر کنید واروژانی که داریم دربارهاش این طور حرف میزنیم، سهروز در بیمارستان به گرو میماند، چون کسی نبوده که پولش را پرداخت کند. در همان شرایط واروژان از آخرین فیلم سینمایی، "پرواز بر فراز آسمانها" کار زندهیاد فردین، طلبکار بوده و از بسیاری آوازخوانان شهیر، همهی ابر ستارگان. این جوری میمیرد. در مراسم خاکسپاری که در کتاب «دریا در من» به آن اشاره کردم و ابر ستارگان را خوش نیآمد، ابر ستارگان حضور نداشتند. یکیشان رانندهاش را فرستاده بود با گل، دیگری هم که اصلا هیچ کساش را. یعنی از قرار اصلاً یادش نبود. یعنی خوانندگان بزرگ آن روز نبودند. خوانندگانی که از نردبان واروژان بالا رفته بودند.
آقای قنبری واژهی «قدغن» مثل اینکه نقش بزرگی در زندگی شما، هم در زمینهی ترانهسرایی و هم در ساختن برنامههای رادیویی بازی کرده است. وقتی به دوران گذشته برمیگردید، آیا تفاوتی هم میان این "قدغن"های امروزی با آن "قدغن"های قدیمی میبینید؟
بله حتماً. اصلاً قدغنهای امروزی قابل مقایسه نیست با قدغنهای دیروزی. قدغنهای دیروزی بههر شکل قدغنهای مدرن بودند. یعنی ما با همهی کاستیها و با همهی گرفتاریها و دردسرهایی که داشتیم، اما به جهان وصل بودیم. جامعهی ما جامعهی مدرنی بود. یعنی در حال نو شدن بود. قدغنهای امروز قدغنهای عصر سنگواره است. قدغنهای مدرن نیست، قدغنهای جهان امروز نیست. قدغنهای دیروز قدغنهای جهان امروز بود.
احتمالا روشنفکران ما ازجمله خود شما، خیلی این قدغنها را زیادتر از آنچه بود مهم جلوه نمیدادند؟
دقیقاً همین طور است.
در دههی سوم انقلاب برخلاف انتظار کمتر ترانهی نویی شنیده میشود. ترانهها یا تکرارند یا آنقدر گذرا که به تأمل اندکی هم شاید گاهی نیارزد. به نظر شما علتش در چه میتواند باشد؟
علتش در تنبلی هر دو سو. تنبلی سازندگان و مردم باهم.
مردم چرا؟
برای اینکه از خانههای بیکتاب، از خانههای بیموسیقی، از خانههای بیهنر، گوشهای حساس بیرون نمیآید.
فکر نمیکنید که عرضهی یک کار خوب میتواند گوشها را حساس کند؟
میفهمم، کاملاً. ولی مردم در عینحال میتوانند خودشان را به جهان هم وصل کنند دیگر. یعنی ما میتوانیم در خانهمان اهل کتاب خواندن باشیم، میتوانیم در خانهمان فیلمهای خوب جهان را ببینیم. با موسیقی جهان آشنا باشیم. وقتی این کارها را نمیکنیم در خانههامان خب این گوشها تنبل میشوند دیگر. ما مصرفکنندگان هنر خوب جهان نیستیم. اگر بودیم، آن وقت صاحب یک متر و اندازه میشدیم برای شناخت درست کارهای خودمان. یعنی توزیع داخلیمان. الان گوشها فوقالعاده ناکوکاند. یعنی این روزها ما روزهای بدی را زندگی میکنیم. روزهای آدم کوچولوها را زندگی میکنیم. آدمهای بیاستعداد. شما صحنهی موسیقیمان را خوب نگاه کنید، صحنهی پاپمان را نگاه کنید! یعنی هر کسی با یک کامپیوتر، دچار توهم شده که من آرتیستم. همه ترانه مینویسند در ایران امروز! خود این داستان بد نیست، ولی به میوهاش نگاه کنید. یعنی همهاش در این تصویر خلاصه میشود که یک عده آدم دارند میزنند توی صف. یعنی فقط شورت کات است، فقط زیرآبی رفتن است، فقط چون مد است یا خوب است که ترانه بنویسیم که مشهور بشویم، پولدار بشویم. یعنی همهاش به نیت آن میهمانی موفق است که همه وارد این کار میشوند. غافل از اینکه یک کار سخت دشوار پیرکنیست. یعنی کاریست که پدر صاحب بچه را درمیآورد.
آیا این نوع ترانهها علیالاصول در میان مردم هم جای خودش را باز میکند؟
برای دو سه روز بله. و همان دو سه روز آنجا تمام سال را میگیرد و میرسیم به نوروز سال بعد.
شما گفتهاید که ترانه در آزادی یا به سمت آزادی رها میشود. به این ترتیب در صورت نبود آزادی ترانهای هم جریان ندارد؟
در صورتی که شما بهعنوان هنرمند آدم جدی<ای باشید و از آن لابیرنتی که در آن افتادهاید، یک جای فرار پیدا کنید. کاری که ما میکردیم. در شرایطی که آزادی وجود ندارد و فقط رؤیاست، اما آرتیستها میتوانند کار کنند. نگاه کنید به شوروی. حالا همه هم قربانی شدند. از مارینا تسوتایوا یا نمیدانم آنا اخماتوا و همین طور یک لیست بلندبالا تا تارتوفسکی سینماگر. اینها همه قربانی شدند. همین عاشقان آزادی در اردوگاه سیاه که قبیلهی بسیاری از روشنفکران ما بود، همه قربانی شدند. ولی زیباترین کارهایشان را آفریدند در شرایط سانسور و اختناق.
بدین ترتیب اختناق زاینده هم هست، نه؟
برای اینکه شما را هُل میدهد به بهترین خودتان. آره، حتماً.
پس حتماً نباید آزادی وجود داشته باشد تا ترانهای...
من از شرایط ایران حرف زدم.
ولی میگویید «ترانه انتشار درد در غبار، درد با صدا». بدین ترتیب قاعدتاً اگر انتشار درد باشد، در ایران باید ترانه بیشتر رایج باشد تا در خارج از کشور. ولی چرا این جور نیست؟
گفتم. برای اینکه درد در خانههای بیصدا هیچ پژواکی ندارد. درد در خانههای بیکتاب منظورم است. درد باید دانا باشد. اینها دردهای نادانند.
یعنی فکر میکنید این همه جوانی که در ایران هستند، همهشان نادانند؟
در کاری که میکنند عرض میکنم. میوهاش به من میگوید که نادانند دیگر. میوهی آنچه ساخته میشود بهعنوان ترانه در ایران.
سرآغاز ترانههای نوین در ایران از چه زمانی شروع شد و چه کسانی بانیان آن بودند؟
به تعریف من از "دو ماهی" شروع میشود تا به امروز. اما بههر شکل یک بارقههایی وجود داشتند. به باور من از کارهای پرویز وکیلی، نوذر پرنگ، از اینها شروع میشود، به طرف...
احتمالاً ناصر رستگارنژاد!
همهشان. همهی آن دوره. سیروس آریانپور... همهی آن دوره. برای جور دیگری نوشتن، شاید بدون اینکه باخبر باشند. یعنی خطر کردن به آن شکل دیگر نمیشود، ولی فاصله گرفتن دیده میشود. در ترانهی نوین شما خطر کردن را میبینید و بارها من به آن اشاره کردهام. در هنر، در هنر ترانهنویسی شما باید خطر کنید. اگر خطر نکنید، نمیتوانید حتی یک میلیمتر حرکت کنید به سمت جلو.
آقای قنبری به گل میخک علاقهی خاصی دارید؟
من همه گلها را دوست دارم.
در شعرتان خیلی به میخک پرداختهاید: به پیچ و تاب یک پیچک به شکل آخرین میخک...
ترانهی "بغلم کن" جامعهای را تعریف میکند که آدمها نمیتوانند همدیگر را بغل کنند. بعد پیشنهاد میکند که کارهای ساده بکن، مثل بغل کردن یار سر چهارراه. مثل بغل کردن یار در واتیکان جلو حضرت پاپ و از این دست. این یکی از کارهاییست که در حین سادگی کار پیچیدهایست و من خیلی دوستش میدارم.
در میان ترانهسرایان نوین، یعنی یکی دو نسل جوانتر از شما جلوتر، ما محسن نامجو را هم داریم که شاید بشود اسم ترانههای او را، تئاترـ موزیکال گذاشت. نظر شما در مورد این ترانههای زیرزمینی چیست؟
ما در فرهنگی زندگی نمیکنیم که بتوانیم نقد حرفهای را تحمل کنیم. بنابراین عادت هم نداریم که یک هنرمند دربارهی هنرمندهای دیگر حرف بزند. چون وارد گفتوگو نمیشویم، بلافاصله وارد دعوا میشویم. من از این پدیدهای که شما نام بردید، خشنود نیستم. یعنی من را هُل نمیدهد که بنشینم و کارش را بشنوم.
شنیدهاید شما اصلاً کارهایش را؟
بله حتماً شنیدهام. اگر نشنیده بودم که راجع به آن حرف نمیزدم.
مثلاً "ترنج"اش را شنیدهاید؟
فکر میکنم هفت هشت دهتایی از کارهایشان را شنیده باشم و در آن حد که بتوانم یک چنین نظری بدهم، مثل همین لحظه، فکر میکنم که کافی باشد. من اصلاً با این جور نوشتن رفاقتی ندارم. یعنی این متنها برای من متنهای خام و آماتورند بیشتر. یعنی هیچ نوع شاعرانگی در این متنها نمیبینم. حالا بههرحال این سلیقهی من است. و همین. پدیدههای دیگری هم سراغ ندارم. آنچه میشنوم در این روزها و در تمام این سالها، همهنسخههای فوقالعاده کمرنگ و تکراری از دههی پنجاه خود ماست. بیهیچ ابتکاری، بیهیچ نوآوری. یکبار دیگر برمیگردم: شما باید پوست بیندازید، شما باید مثل خودتان بنویسید، شما نمیتوانید دیگری را کپی کنید. اتفاقی که افتاده کپی کردن دیگریست.
یعنی شما اینها را بیشتر ترانهباز میدانید تا ترانهساز؟
حتماً همین طور است، حتماً. خیلیهاشان به باور من بیشتر تصنیففروشاند تا ترانهنویس.
بعضی از شاعران ، مثل خانم بهبهانی و آقای ابتهاج، عقیده دارند که شعر باید در وطن سروده شود. شما چه فکر میکنید؟
من اصلاً چنین اعتقادی ندارم. اصلاً. برای اینکه وطن من با من است. وطن من زبان من است و این گفته تعریف نسلهای گذشته است که حتماً باید ریشه در خاک باشد. خیلیها براین باورند، حتی غیرایرانیها. روسها، بسیاری از همان بزرگانی که ازشان یاد کردیم، اصلاً در غربت و بیرون خاکشان پرپر شدند و پوسیدند. ولی من این باور را ندارم. برای اینکه بزرگان تاریخ در غربت و در تبعید بود که شکفتند. حالا اگر لیست خواستید، یک لیست بلندبالا میدهم به شما.
آقای قنبری آیا شما آدم سختی هستید برای همکاری؟
سخت؟ هر آدم جدی برای آدمی که جدی نیست سخت است. من برای واروژان سخت نیستم، نه! ولی برای کسی که معتقد است که آقا خوب است همین، بذار بریم، حالا مگه کی میفهمه، یا حالا چه قدر سخت میگیری، همین هم خوب، آدم سختی هستم. من به همه این دوستان می گویم که کتاب میآورم برایتان، یعنی کارنامهی استودیوی بزرگی به نام "ابیرو" در لندن که مهمترین ترانههای پاپ و راک تاریخ را آنجا ضبط کردهاند، در دههی شصت را، بعد دههی هفتاد را و تا امروز حتی؛ چون هنوز دارد کار میکند. این کارنامه که چاپ شده و میشود خرید و خواند، همان کاری که ما هنرمندان ایرانی نمیکنیم، میبینید از یک ترانه گروه "بیتلز" که برای من ایرانی فقط شاید چهارتا بچهی پشمالو باشند با موی بلند، مثلاً چهارصدوسیتا تراک گرفتهاند. یعنی چهارصدوسیبار اجرا کردهاند ترانه را. من به دوستان همیشه گفتم که شما فکر میکنید اینها عقلشان نمیرسید به اندازهی ما که بعد از تراک اول بگویند آقا خوبه بریم دیگه، حالا مگه کی میفهمه. نه! برای اینکه آن لحظهای که داشتند کار میکردند، به من و تو فکر میکردند که سیـ چهل سال بعد به اینها گوش میکنیم و آن وقت است که میفهمیم یا نمیفهمیم.
آیا خانم گوگوش هم در رده همان همکاران نه چندان جدی شما قرار می گیرند؟
دنبال جنجال میگردید؟ آره، حتماً. حتماً بودهاند.
نه جنجال نمیخواهم درست کنم. اگر دوست ندارید جواب ندهید.
نه نه حتماً بودهاند. اصلاً من فقط تنها آدم جدیی را که میشناختم در گذشته، در این زمینهی خواندن، فرهاد بود. منهای یکسری اخلاقها و عادتهایی که هرکدام از ما داریم و گرفتاریها، اما آدمی بود شدیداً جدی، شدیداً دل بهکاربسته. از واژهی جدی نترسیم زیاد. یعنی فکر نکنیم یک آدم اخمو و نمیدانم بداخلاق است و فقط میخواهد تنبیه کند. نه، آدمیست که خودش زود راضی نمیشود از کاری که کرده. میگوید نه من میروم یک جای بالاتر. شما فکر میکنید ترانهای که من مینویسم، همان اولین نسخه را منتشر میکنم؟ حتماً نه! من بارها برمیگردم به آن. من ترانههایی داشتم که اصلاً بارها از نو نوشتمشان. برای اینکه فکر میکردم میتوانم باز جلوتر بروم. یعنی راضیام نکرده. ما زود راضی میشویم. اشکال آرتیست ایرانی این است که زود از خودش راضی میشود و برای خودش دست میزند.
اما خیلی از ترانههای شما با صدای فرهاد و گوگوش جلوه دیگری داشت و دلنشین بود. شما احساس کمبود نمیکنید برای این دوتا صدا؟
برای فرهاد چرا. فقط.
ولی ما جایگزین گوگوش هم در این سالها، اگر بخواهیم تعصب را کنار بگذاریم...
شما الان دارید به فقر هنری اشاره میکنید بیشتر تا به نبوغ آدمها.
بله، ولی خب بههرحال نبوده دیگر. جایگزین نبوده و کسی که...
خیلیها جایگزین نداشتند. برای اینکه جامعه جامعهای نیست که مدام تولید داشته باشد.
شما از این بابت ناراحت نیستید که نمیتوانید ترانههایتان را آن طور که باید عرضه کنید؟
نه، برای اینکه من از کارهایی که خود شهیار شاعر اجرا کرده بیش از کارهایی که دیگران اجرا کردهاند راضی هستم. من به آنها افتخار میکنم. یعنی همهی من آن کارها هستند و هیچ نوستالژی و یا دلتنگی ندارم برای صداهای دیگر. اما شدیداً دوست میدارم با صداهای تازه کار کنم که دارم میکنم.
حالا شما بیشتر ترانهسرا هستید یا روزنامهنگار؟
من روزنامهنگار الان که به آن شکل نیستم، برنامهسازم. رایتش شغل شریف اول و آخرم شاعریست. از دل شعر است که چیزهای دیگر بیرون میآید.