جنبش دانشجویی پیش از انقلاب؛ جنبشی خواهان تغییرات رادیکال
۱۳۹۲ آذر ۱۱, دوشنبهمهدی فتاپور در سال ۱۳۴۷ زمانی که ۱۷ سال داشت، وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد. خیلی زود به فعالیتهای دانشجویی و افکار و اندیشههای چپ و تغییرخواه جلب و به عنوان یکی از نمایندگان دانشجویان انتخاب شد. او یکی از مسئولین این فعالیتها در آن سالها بود.
سال ۱۳۵۰ به دلیل همین فعالیتها دستگیر و یک سال زندانی بود. بعد از آزادی در سال ۱۳۵۱ در کنار فعالیتهای دانشجویی با سازمان چریکهای فدایی خلق در ارتباط قرار گرفت و تحت مسئولیت حمید اشرف، از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران مسئول دانشجویی این سازمان تازه تاسیس شد.
آقای فتاپور سال ۱۳۵۲ برای بار دوم دستگیر شد و این بار تا سال ۵۶ در زندان ماند. بعد از آزادی از زندان، مجددا به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست و به عنوان عضو رهبری این سازمان پذیرفته شد. در دوران انقلاب از طرف سازمان چرکهای فدایی مسئول تشکیل سازمان دانشجویان پیشگام شد و مسئولیت این سازمان و بعد از بسته شدن دانشگاهها سازمان جوانان فدایی را عهده دار بود. وی از بنیان گذاران اتحاد جمهوریخواهان ایران بوده و عضو کادر رهبری این سازمان است و در شهر کلن آلمان زندگی میکند.
گفت و گوی طولانی دویچهوله با مهدی فتاپور، به نوعی بازتاب بخشی از تاریخ جنبش دانشجویی ایران است، بخشی که تا کنون کمتر درباره آن گفته و نوشته شده است. انتشار متن تمامی این گفت و گو میسر نبود، هم از این رو تنها به بخشهایی پراهمیتتر پرداختیم و بازتاب تمامی این تاریخ چندساله را به فایل شنیداری آن واگذاشتیم.
دویچهوله: با توجه به تعاریفی که از جنبش های اجتماعی وجود دارد، آیا اصولا میتوان بر حرکتهای دانشجویی پیش از انقلاب نام جنبش گذاشت؟
مهدی فتاپور: در رابطه با جنبش، تعاریف متفاوتی مطرح میشود و شما بر مبنای اینکه با چه تعریفی به آن نگاه کنید، میتوانید بسیاری از حرکتهایی را که وجود دارد، جنبش بنامید یا ننامید. با توجه به این که دانشجوها یک مبارزه مداوم داشتهاند و در این مبارزه، همواره خواستههای مشخصی را تعقیب کردهاند و این خواستهها و این مبارزه در نسلهای مختلف دانشجویی، با فراز و نشیب، ۶۰ سال دوام داشته، یک دورهایی کوتاهتر و دورههایی خیلی گسترده بوده و این خواستهها علاوه بر خواستههای صنفی و رفاهی و بهترشدن اوضاع دانشجویی، بازشدن فضا و امکانات تبادل ارتباطات هم بوده که به نوعی مقابله با دیکتاتوری است و در تمام این ۶۰ سال دوام داشته. از این نقطه نظر به نظر من از آن چیزی که در ایران وجود داشته و وجود دارد، میتوان بهعنوان جنبش دانشجویی نام برد.
خواستهای جنبش دانشجویی پیش از انقلاب بیشتر خواستهای صنفی بود یا سیاسی؟
دانشجویان یک خصوصیتی دارند که با سایر افشار متفاوت است و آن اینکه مسئلهی تبادل اطلاعات و اخبار، امکان آزادی دست یافتن به اطلاعات خواست اصلی این قشر است و این خواست هم صنفیست و هم سیاسی. به این معنا که چون دانشجویان بهعنوان یک صنف میخواهند امکان داشته باشند که اطلاعات را به دست بیاورند و مفاهیم جدید را یاد بگیرند و این اصلاً مفهوم دانشجوییست، بنابراین خواهان این هستند که امکان تبادل اطلاعات را داشته باشند و بتوانند به همه منابع دسترسی داشته باشند. مسئلهی سانسور، مسئلهی دیکتاتوری و جلوگیری از این مبادله، یک خواست صنفیست که فوراً به یک خواست سیاسی تبدیل میشود. بنابراین مبارزه علیه استبداد به این مفهوم یک خواست صنفیـ سیاسی است و دانشجویان همواره این خواست را بهعنوان یک قشر داشتهاند.
پس به این ترتیب میتوان گفت هیچ دورهای نبوده که خواستها صرفا صنفی باشند.
ببینید جبهه ملی و حزب توده تا سالهای قبل از ۳۲ و چند سالی بعد از ۳۲، به طور کامل رهبری جنبش دانشجویی را در دست دارند و فعالان جنبش دانشجویی یا تودهای هستند یا جبهه ملی. در این دوره به دلیل اینکه افرادی که جنبش را هدایت میکنند آدمهای باتجربهای هستند، بر خواستهای صنفی تکیه میکنند و سعی میکنند مجموعه دانشجویان را به حرکت درآورند. ولی طبیعتاً چون اساساً رهبری جزو جریانات سیاسیست، فعالیتها کاملاً جنبه سیاسی و حتی جنبه حزبی دارد.
در سالهای دهه ۴۰ به این شکل نیست. در این سالها احزاب ضعیف شده و ضربه خوردهاند و جریان دانشجویی در این سالها دیگر تحت رهبری یک حزب و سیاست معینی نیست و خود دانشجویان بدون ارتباط با جریانات سیاسی شکل میگیرند. در این دوره ما حرکتهای رادیکال دانشجویی داریم که مشخصاً از خود بچههای دانشجو و از خود فعالین دانشجویی جوشیده است.
در اواخر دهه ۴۰ و به خصوص در سالهای اول دهه ۵۰ بعد از شکلگیری جنبش چریکی، جنبش دانشجویی رادیکال میشود. در این دوران است که برخواستهای سیاسی بیشتر تکیه میشود و حتی خواستها رایکال هستند و در طی سالهای دهه ۵۰ ضدیت با رژیم و وجه سیاسی جنبش دانشجویی خیلی قوی است.
چه شد که از دل جنبش دانشجویی غیر حزبی دهه ۱۳۴۰، دو سازمان سیاسی رادیکال- چریک های فدایی خلق و مجاهدین- بیرون آمدند؟
در سالهای دهه ۴۰ دانشجویان ارتباط حزبی ندارند و حتی بالاتر از آن احزاب را رد میکنند. فعالین دانشجویی در این دوره اساساً بر مبنای ایده و اعتقاداتخودشان حرکت میکنند. من خودم هم در این دوره وارد دانشگاه شدم و به فعالیتهای دانشجویی پیوستم. آن دوره ما هیچ حزبی را قبول نداشتیم. جبهه ملیها را سازشکار میدانستیم، حزب توده را کلاً منحرف، وابسته و سازشکار میدانستیم. رژیم را که خُب معلوم است اصلاً قبول نداشتیم، مذهبی ها را مرتجع میدانستیم و معتقد بودیم که همه جریانات سیاسی گذشته خطا کردند و ما بهعنوان دانشجویان، بهعنوان جوانان این نسل، باید راه دیگری را پیش ببریم.
این فقط مختص ایران نیست، در تمام جهان این شکل است. یعنی در جنبش سالهای دهه ۶۰ و اواخر دهه ۷۰ میلادی یک جنبش جوانان و روشنفکران در جهان شکل گرفته که کلاً احزاب و جریانات سیاسی را رد میکند و خواستهای بسیار رادیکال دارد و خواهان تغییرات بنیادین در همهی وجوه، از فرهنگی تا سیاسی است. ما هم در واقع به همان جریان عمومی جهانی تعلق داشتیم و چنین تغییری را میخواستیم. این جنبش و این حرکتی که در میان جوانان و روشنفکران وجود داشت، به تدریج متشکلتر شد. در اوایل دهه ۵۰ جریان فدایی منعکسکننده روحیات و خواستهای همین جوانان و روشنفکران ایران است که در دهه ۴۰ شکل گرفته و در دهه ۵۰ توانست سازمانهای خود را بسازد.
وزن جریان های چپ و مذهبی به چه صورت تقسیم شده بود؟
جریانهای مذهبیکه در آن زمان وجود دارد، جریانات وابسته به مجاهدیناند. اوایل دهه ۱۳۵۰ جریان چپها در اکثر دانشگاهها قویترند و ابتکار عمل را در دست دارند ولی به این معنا نیست که یک جنبه دارد بلکه دو نیروی طرفدار فدایی و مجاهد در دانشگاهها حضور دارند. بهخصوص بعد از شکل گرفتن سازمان مجاهدین، نیروهای وابسته به سازمان مجاهدین هم جریان نیرومندی در دانشگاهها هستند. جریاناتی که بعداً در جریان انقلاب قدرت را در دست گرفتند و به اصطلاح جریان وابسته به روحانیت، در آن دوره تقریباً میتوان گفت که در دانشگاه حضور ندارند، نه اینکه بگویم ضعیف هستند، اصلا حضور ندارند. همهی دانشجویان مذهبی یا طرفدار دکتر شریعتی هستند و یا طرفدار سازمان مجاهدین. این دو نیرو هستند که در بخش مذهبی کاملاً دانشگاه را در دست خودشان دارند. جریانات چپ هم که به طور قاطع بیشتر جریانات وابسته به سازمان فدایی هستند. گروههای دیگرهم مثل وابستگان به حزب توده یا جریانات خط سه هم حضور دارند، ولی آنها ضعیف هستند. شکلگیری جریان مذهبی که بعداً توانست انقلاب را هدایت کند، از سالهای ۵۶ـ ۵۵ بتدریج در دانشگاهها شروع شد. تا آن زمان آنها اصلاً نفوذی نداشتند. یکی از دلایل عمدهاش ضرباتی بود که سازمان مجاهدین خورد، تحول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین، به این جریان و به اعتبار این جریان خیلی لطمه زد و بعد از آن بخشی از جریانات مذهبی به سمت گروههای محافظهکار، یعنی به سمت روحانیون سوق پیدا کردند.
قبل از انقلاب، در مقایسه با بعد از انقلاب، فضای اجتماعی دانشگاهها بسیار آزاد بود، از نظر آزادی روابط دختر و پسر یا امکانات تفریحی مثل اردوهای دانشجویی که برگزار میشد. در این فضا یک جوان مثلاً بین ۲۰ تا ۲۵ سالهای که وارد دانشگاه میشد، اصلاً چه قدر جذب کار سیاسی میشد؟ آیا تعداد کسانی که کار سیاسی میکردند، اصلاً در آن فضا قابل توجه بود؟
من یک مثالی برای شما میزنم. در سال ۱۳۵۱ در دانشکده فنی دانشگاه تهران یک انتخابات صورت گرفت. در این انتخابات از ۱۱۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر دانشجو، ۶۰۰ نفر شرکت کردند؛ ۳۵۰ نفر به فوق برنامه، که در واقع نام مستعار طرفداران چپها، یعنی فداییها بود رأی دادند و ۲۵۰ نفر هم به انجمنهای اسلامی که طرفدار مجاهدین بود. یعنی ۶۰۰ نفر از این ۱۱۰۰ دانشجو در انتخابات به طرفداران دو سازمان رادیکال مسلح رأی دادند. در مقاطعی یک چنین فضایی وجود داشت. این البته بعد از جریان سیاهکل در سال ۱۳۴۹ است که البته خیلی جو دانشجویی برانگیخته بود و رادیکال هم بود.
در مجموع دانشجوها در شرایطی که به نظرشان بیآید که امیدی وجود دارد، نیرویی هست که میتواند تغییری بهوجود آورد؛ تغییر در جهت بازشدن فضا، در جهت خواستهایی که دارند، تجربه نشان داده که در ابعاد وسیع و گستردهای در آن شرکت میکنند و زمانی که چنین امیدی وجود ندارد، صرفاً تعدادی از نخبگان و فعالین جریاناتی که آماده هزینه دادن هستند، شرکت میکنند.
شما اشاره کردید که این تشکلها و حرکتها، بهخصوص در دهه ۵۰، بیشتر تحتتأثیر دو سازمان سیاسی بودند. پس آیا میشود این طور نتیجه گرفت که اصلاً گفتمان مسلط بر حرکتهای دانشجویی بیشتر یک گفتمان ایدئولوژیک و سیاسی بود تا یک گفتمان با محوریت دموکراسی و حقوق بشر؟
نه، به این شکل نباید نتیجهگیری کرد. مسئله این است که پذیرش جریان فدایی یا مجاهدین از سوی جریانات دانشجویی، به این معنا نیست که اینها از تمامی اعتقادات یا تمامی تئوریها و ایدههایی که آنها مطرح میکنند مطلعاند و برآن اساس سمتگیری میکنند. ممکن است جزوه مسعود احمدزاده یا بیژن جزنی را تنها چند درصد کوچکشان خوانده باشند چون ممنوع و مخفی بود. در مورد مجاهدین هم همین وضعیت است. دانشجویان در قامت جریان فدایی یا مجاهد نیرویی را میدیدند که خواهان تغییر و آماده فداکاریست یا تغییر رادیکال میخواهد و میخواهد تغییر را در همهی وجوه جامعه پیش ببرد و آماده است که برای این تغییر جانبازی و فداکاری کند، هزینه دهد و همه اینها برای دانشجوها جالب بود. باید بگویم که بیش از پذیرش نفوذ فداییها یا مجاهدین در دانشگاه یا پذیرش تمام ایدههای آنها و آگاهی از آنها، پذیرش عمومی یک چنین حرکتیست.
فداییها خودشان در شکلگیریشان، بیشتر یک جریان روشنفکری اعتراضی هستند تا جریانی که با یک ایدئولوژی کامل و شکلگرفته، مثل جریانات کمونیستی سابق، بخواهد به میدان بیآید. حرکتیهستند از همان نوعی که ما در جنبش جهانی روشنفکری جوانان در سرتاسر جهان میبینیم که بیشتر یک حرکت اعتراضی، تغییرخواه و تحولطلب است. پس در ایران نیز این امید به وجود آمد که این نیرو میتواند چنین تحولی را پیش ببرد، تحولی که قدیمیها نتوانستند. چون محافظهکار و سازشکار بودند و ابزار مبارزهی رادیکال را بهکار نگرفتند. ولی این نیروی جدید میتواند.
خب چه شد که این جنبش دانشجویی متاثر از تفکر چپ، انقلاب را به یک جریان مذهبی که در مقایسه با جریانات مذهبی جنبش دانشجویی واپس گرا بود واگذار کرد؟
تا اواخر سال ۵۶ جنبش دانشجویی کاملاً در میدان است، خواستهایش را مطرح میکند و یک نیروی جدی و تعیینکنندهای هم هست. تا این دوره مبارزه یک مبارزه ضداستبدادیاست، مبارزه در جهت مدرنیسم در جامعه است، مخالف بخش عقبمانده اقدامات رژیم است، خواهان این است که این اقدامات در وجوه گستردهتری پیش برود و بهخصوص محورش مبارزه با استبداد است. از اوایل ۵۷ مسئله عوض میشود. تا این مقطع اساساً جنبش دانشجویی و کل روشنفکران ایران نیرویی به نام جریان روحانیت و محافظهکار را بهعنوان یک نیروی جدی که بعدها میتواند قدرت را در دست بگیرد، بهحساب نمیآوردند و اصلاً با آنها ارتباط نداشتند. مذهبیهایی هم که در صحنه بودند، همسو با جریانات چپ و لیبرال بودند که در مبارزه شرکت داشتند. وجه مشترک همه این جریانات، مبارزه علیه استبداد رژیم بود. حالا ممکن بود از نظر آرمانها نوع دیگری از حکومت را مطرح کنند، معتقد به کمونیسم یا سوسیالیسم باشند و حرفهای مختلف بزنند ولی در این مقطع معین، مبارزهشان علیه استبداد بود. این وضعیت تا سال ۵۷ وجود دارد.
پس در بهمن ۵۷ ورق برگشت یا قبل از آن؟
از اوایل ۵۷ صحنه میچرخد. قطعیشدن این مسئله که روحانیت دیگر هژمونی کامل دارد و دیگر نیروها بههیچوجه قدرت رقابت با آن را ندارند، از تابستان یا به نظر من از ۱۷ شهریور ۵۷ بود که نشان داد که تمایز این دو نیرو چه قدر زیاد است. جایی که نیروهای ملی خواهان تظاهرات شدند و کسی شرکت نکرد و بعد روحانیت که خواستارش شد، مردم در ابعاد وسیع شرکت کردند. این نشان داد که این دو نیرو دیگر با همدیگر قابل رقابت نیستند. در این مقطع جریانات دانشجویی طبیعتاً به آن شعارهایی که مطرح میشد راضی نبودند، موافق نبودند و فاصله داشتند. ولیکن تصورشان این نبود که این نیرو میتواند قدرت را در دست بگیرد و بعد هم حفظ کند. فکر میکردند که این مرحله یک مرحله گذارست و زمانی که استبداد کنار برود و آزادی سیاسی مستقر شود، این امکان وجود دارد که جامعه در جهت خواستههای آنان سوق پیدا کند. به همین دلیل با همان شدت و با همان قدرت در مبارزه شرکت میکردند و خطر جدی را از ناحیه نیرویی که هژمونی شده است نمیدیدند. ولی طبیعتاً با شعارها، خواستها و نوع مبارزه آنها احساس بیگانگی میکردند. دو نیروی کاملاً جدا ازهم بودند که موازی هم کار میکردند و بعد هم که راهشان به کل از هم جدا شد و این نیرو سرکوب شد.
تفاوت عمده جنبش دانشجویی قبل از انقلاب با الان را در چه چیزی می دانید؟
در دورهی سالهای ۴۰ و ۵۰، یک فضای روانی دیگری در جهان و در جامعه ایران وجود دارد. یک رمانتیسیسم غالب است. خواست تغییرات بزرگ در جهان و ایران مطرح است. این ایدهها در تمام جهان پذیرفته شده است و جنبش دانشجویی از این ایدهها تأثیر میپذیرد. امروز جنبشهای دانشجویی، جنبشهایی که در سراسر جهان وجود دارند، خواستهای معینی را به میدان میآورند و به همین دلیل حرکتها یک جنبه پراگماتیستی دارد. این امر در جنبش دانشجویی، در جنبش جوانان، در جنبش سبز و در همه جا تمایز خودش را مطرح میکند. بنابراین تفاوتهایی که وجود دارد، فقط به دانشگاه برنمیگردد، به فضای عمومی در ایران یا حتی در سطح جهان برمیگردد.
یکی از تفاوتهایی که فعالیتهای دانشجویی در قبل و بعد از انقلاب دارد، مسئلهی اخراجهاست. ما میبینیم که قبل از انقلاب دانشجوها میروند فعالیت سیاسی میکنند و حتی به زندان میافتند. ولی وقتی از زندان برمیگردند، دوباره مینشینند سر کلاسها. نمونهاش خود شما که در دو دوره زندان بودید، ولی بعد برگشتید سر کلاس. اما بعد از انقلاب کوچکترین فعالیت دانشجویی قبل از هر چیز مصادف میشود با اخراج دانشجویان. این تفاوت به نظر شما علتش چه میتواند باشد؟ آیا به تفاوت ماهیت دو رژیم ربط دارد یا به تفاوت نوع فعالیت دانشجویان در دو رژیم؟
این یک تفاوت بسیار جدی است. یعنی اخراج دانشجویان عاملی شده که به شدت فعالیت دانشجویی را زیر ضرب برده و تأثیری جدی گذاشته است. البته در دهه ۴۰ که جنبش دانشجویی شکل میگرفت، اخراج هم میکردند. در دهه ۵۰ برخورد با جنبش دانشجویی حتی از سالهای دهه ۷۰ و ۸۰ هم خشنتر است. دانشجویان را دستگیر میکنند، زندان میاندازند، چندین سال در زندان نگه می دارند، شکنجه میدهند. یعنی نمیشود گفت که برخورد با جریانات دانشجویی ملایمتر از برخورد با دانشجویان در سالهای ۷۰ و ۸۰ و امروز است ولی اخراج نمیشدند. یکی از دلایلی که آن زمان اخراج نمیشدند، این بود که رژیم تصورش این بود که اگر دانشجویی را از دانشگاه اخراج کند، همه پلهای پشت سرش خراب شده و این دانشجو به جنبش چریکی میپیوندد. این عاملی بود که تلاش میکردند دانشجو را یا به زندان بیندازند یا اگر آزادش میکنند، شرایطی بهوجود بیآورند که بتواند درسش را بخواند و برود دنبال زندگیاش. این محاسبه آن زمان ساواک بود، ولی امروز مسئلهی اخراج از دانشگاه حربه اصلی اعمال فشار بر جنبش دانشجوییست. در دورهی ما این طور نبود.
آیا جنبش دانشجویی فعلی را ادامه جنبش دانشجویی قبل از انقلاب میدانید یا معتقدید که یک فاصله بزرگ بین این دو وجود دارد؟
آنجایی که برمیگردد به انتقال تجربیات و مسائلی که در جنبش دانشجویی شکل گرفته، ما با گسستهای بسیار زیادی مواجهایم؛ نه تنها با فاصله، بلکه با گسست مواجهایم. ما فعالین دوره ۴۰ این گسست را خودمان شکل دادیم. یعنی ما خودمان بودیم که معتقد بودیم نباید از قبلیها استفاده کرد. آنها کلاً خطاکار بودند و ما باید درست از جای متفاوت شروع کنیم. ولی بعد در دهه ۷۰، در جریان بعد از دو خرداد، در جریان دفتر تحکیم وحدت، عین این اتفاق میافتد. یعنی همان ایدههایی که ما در دهه ۴۰ به شکل رادیکال مطرح میکردیم، به شکل دیگری در دانشگاه مطرح میشود و من در وجوهی میتوانم بگویم که نه تنها تجربیات منتقل نشد، بلکه خیلی از خطاهایی که ۴۰ـ ۳۰ سال پیش دانشجوها مرتکب شده بودند، از نظر متدیک همانها مجدد تکرار شد.
مثلاً اینکه جنبش دانشجویی بهعنوان یک جریان یک جنبش سیاسیاست. یک جریان دانشجویی وجه سیاسی دارد. چون همان طور که مطرح کردم، خواست مخالفت با استبداد یک خواست سیاسیـ صنفیاست. ولی آنجایی که جنبش دانشجویی از مسئلهی خواست عمومی تغییرات دموکراتیک بالاتر میرود و یک جنبه استراتژیک و حزبی بهخودش میگیرد، دیگر این جنبش دانشجویی نیست. این بخشی از جنبش دانشجویان است که مثلاً به فداییها یا مشارکت و یا فرضاً به حزب توده گرایش دارد. این دیگر جنبش دانشجویی نیست و پیشگام جنبش دانشجویی نیست. ما در دهه ۷۰ هم میبینیم که فرض کنید دفتر تحکیم وحدت شکل میگیرد، دفتر تحکیم وحدت نماینده دانشجوهاست، نماینده جنبش دانشجوییست، ولی در پروسه میبینیم دفتر تحکیم وحدت خیلی سریع خودش می رود به سمت تبدیل شدن به یک جریان حزبی دانشجویی. یعنی مثلاً میگوید در انتخابات شرکت نکنیم یا استراتژی برای تغییر در جامعه فلان یا بهمان است. بهمحض اینکه این ایده مطرح میشود، در درون جنبش دانشجویی شکاف میافتد. چون عدهای معتقدند که شرکت کنیم و یک عده هم معتقدند شرکت نکنیم. هریک از اینها دیگر جنبش دانشجویی نیستند.
ما میبینیم همین اتفاقی که در دوران ما افتاده بود، در دهه ۷۰ هم میافتد و سالهای بعدهم میافتد. دلیل عمدهآن این گسستهاییست که در جنبش دانشجویی اتفاق افتاده و عدم انتقال تجربیات و ارتباطات و اعتمادی که بین نسلها وجود داشته باشد که توجه و دقت کنند و از تجربیاتی که نسلهای قبلی جنبش دانشجویی داشتند استفاده کنند. ادوار تحکیم وحدت بهعنوان نیرویی که میتوانست این ضعف را برطرف کند، سازمان بسیار مثبتی بود. ولی همان طور که میدانید شاید یکی از خشنترین برخوردها بعد از جنبش سبز با این تشکل صورت گرفت.
بزرگترین نقدی که به جنبش دانشجویی قبل از انقلاب وارد میدانید چیست؟
یک سری ایدههایی در دهه ۴۰ وجود داشت که در سالهای بعد از دهه ۵۰ زیر سئوال رفت. در زمینه تأکید بر جنبش دانشجویی در شکل یک جنبش صنفی و تفکیکاش از جریان های سیاسی و داشتن فعالیت علنی و قانونی. دانشجویانی که علناً و قانوناً فعالیت کنند، توی میدان بیآیند و نماینده بشوند باید نوع دیگری عمل کنند، متفاوت از کسانی که در سازمانهای مخفی فعالیت میکنند. اینها در سالهای بعد زیر سئوال رفت و ما در دورههای مختلف میبینیم که بسته به نوع نگاه و نوع فضای عمومی سیاسی، این وجوه جنبش دانشجویی زیر ضرب قرار میگیرد و جنبه حزبی و ارتباط با یک سمتگیری معین سیاسی پیدا میکند. این در جنبش دانشجویی ایران حرکت عمومی دانشجویان را تحت تأثیر قرار میدهد. در سالهای بعد از ۷۸ و در سالهای ۸۰ این مسئله خیلی جدی میشود که میبینیم منجر به فروپاشی دفتر تحکیم وحدت و شاخهشاخهشدن جریانات دانشجویی شد و این جریانات در تقابل باهم قرار گرفتند و خُب مسئولین رژیم هم از این موضوع استفاده کامل کردند. این موضوع به آنها کمک میکند که جریانات دانشجویی را راحتتر سرکوب کنند و ضربه بزنند.
و معتقدید این اشتباه را شما هم در دهه ۵۰ داشتید؟
من معتقدم این یک سمتگیری نادرستی بوده که در تمام دوران به شکلهای مختلف عمل کرده و در دوران ما بسیار قوی عمل کرد.