در تیررس طالبان<br> تفسیری درباره سوء قصد به جان رییس جمهور افغانستان
۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه
اگر چیزی قابل پیش بینی در افغانستان وجود داشت، همین سوء قصد به جان حامد کرزای بود. طبیعی است که نمیشد نه زمان سوء قصد و نه طرح اجرای آن را از پیش دانست، اما یقین میرفت که جان کرزای مورد تهدید است و او هم ممکن است دچار سرنوشت دیگر رهبران افغانستان شود که پیش از او بر سر قدرت بودند. اگر چه کرزای این سومین سوء قصد به جانش را هم به سلامت از سر گذراند، اما بسیار روشن است که او و دولتش کنترلی بر اوضاع کشور ندارند و ادعاهایی که میگویند این کنترل موجود است، تنها نوعی تبلیغات هدفمند هستند.
اما به این پرسش که چرا چنین اوضاعی وجود دارد، نمیتوان تنها با پرداختن به کرزای و دولت او پاسخ داد. عوامل بسیاری هستند که موجب پدیداری چنین وضعیتی در کشور شدهاند. این وضعیت تغییر نخواهد کرد و حتی بدتر هم خواهد شد.
سادهترین دلیل این است که در افغانستان هنوز کسی حکومت نکرده که فراتر از مرزهای کابل، پایتخت این کشور، قدرت و نفوذی داشته باشد. برای اعمال قدرت در خارج از مرزهای پایتخت همواره مجبور به پرداخت بهای آن بودهاند، از طریق ایجاد ائتلاف با حاکمان محلی، جنگسالارانی که هر کدام علائق خود را دنبال میکردند و تنها زمانی حاضر به وفاداری بودند که این وفاداری در تضاد با علائقشان نباشد.
کرزای هم چنین پیمانهایی را با حکامی غیرقابل اعتماد بسته است.. اما وی همهنگام تلاش کرده است تا قدرت دولت مرکزی را به بخشهای دیگر کشور نیز گسترش دهد و در آن میان از حمایت نیروهای نظامی امریکایی و ناتو هم بهرهمند بوده است. و این باعث شده که او در چشم بسیاری از افغانها به عنوان سرسپرده قدرتهای خارجی جلوه کند.
دومین دلیل خانگی است: طالبان با موفقیتی روزافزون در حال بازگشت است. نه اینکه مردم افغانستان طالبان را دوست داشته باشند. اما هر چه تحقق ایده ایجاد کشوری آزاد و دموکراتیک در هندوکش طولانیتر شود، هر چه از زمانی که قول رشد اقتصادی در افغانستان داده شده بود، بیشتر بگذرد، بعضی از افغانها بیشتر طرفدار حکومت پیشین طالبان میشوند که به نظر غربیها مظهر قرون وسطای تاریک بود. بخصوص که به سختی بتوان برای افغانها توضیح داد که چرا مدام غیرنظامیان کشته میشوند و آناناند که باید بهای آزادی و دموکراسی را بپردازند – مفاهیمی که افغانها احتمالا تصور روشنی هم در باره آن ندارند.
تصور غرب سادهانگارانه بود که میپنداشت میتواند در عرض مدت چند سال افغانستان را وارد عصر جدید کند. طبیعی است که این تصور نیز خیالی خام بود که افغانها میتوانند خود به زودی این وظیفه را بر عهده بگیرند. وضعیت فاجعهبار نیروهای امنیتی روشنترین نمونه است: آموزش بیفایده است، وقتی انگیزهای وجود ندارد. و انگیزه را باید از کجا آورد؟ چرا یک سرباز یا یک مامور پلیس جانش را به خطر بیاندازد، وقتی نمیداند برای چه؟
امیدی نیست که بتوان راه حلی سادهیافت. طبیعی است که باید نیروهای امنیتی آموزش فشرده، بهتر و بیشتری ببینند. اما این به تنهایی کافی نیست. افغانها باید این احساس را داشته باشند که خودشان هستند که برای آیندهای بهتر کار میکنند. باید احساس کنند که بخاطر مردم خود تلاش میکنند، نه اینکه بخواهند خواست امریکا را متحقق کنند. و اینکه این “آینده بهتر“ همراه نیست با نادیده گرفتن هویت خود. دراین صورت، اگر چه باز هم نیروهای افراطیای وجود خواهند داشت که بکوشند تا با سوء قصد به جان افراد این روند را متوقف کنند، اما آنان دیگر آزادی عملی این چنین نخواهند داشت.