سرنوشت اروپا در دوران پساکرونا چگونه رقم میخورد؟
۱۳۹۹ فروردین ۲۰, چهارشنبهپاندمی کرونا، بدون آن که سیاسی باشد، ما را در نگرش سیاسی با تصویر یک جهان تازه دوقطبی روبرو میکند. تفاوت این جهان دوقطبی با جهان دوقطبی دوران جنگ سرد تنها در یک چیز است: آنجا جدالی ایدئولوژیک در کار بود. اما اینجا تنها تضاد منافع مالی و جدال بر سر حوزههای نفوذ تازه غالب است.
در یک قطب این جهان، ابرقدرتی میبینیم که در دوران ریاست جمهوری یک کلانسرمایهدار رو به ورشکستگی نفوذ خود را در خارج از مرزهای ایالات متحده آمریکا هر روز بیشتر از دست میدهد.
قطب دوم را جمهوری خلق چین میبینیم. کشوری که بخش عمده معادلات لیبرالیستی را در حوزه اقتصاد پذیرفته، اما به لحاظ سیاسی همچنان در چنبره حزب واحد کمونیست است.
چین و آمریکا، یک دهه پیش برای برونرفت از بحران اقتصادی کمرشکن سال ۲۰۰۸ سیاستی هماهنگ در پیش گرفتند، اما اکنون در برخورد با بحرانی بزرگتر و خطرناکتر، به جای همفکری و همراهی با یکدیگر لحنی خصمانه گرفتهاند که از هر دو سو بر تئوری توطئه متکی است. دونالد ترامپ از ویروس کرونا به عنوان "ویروس چینی" یاد میکند و دولت چین میگوید که ارتش آمریکا ویروس کرونا را در ووهان پراکنده کرده است.
جبههگیری غیردوستانه واشنگتن و پکن چیز تازهای نیست. چین و آمریکا دست کم از چهار دهه پیش بر سر کنترل منابع زیرزمینی آفریقا، خاورنزدیک و خاورمیانه با یکدیگر رقابت دارند و این رقابت از زمانی که ترامپ به کالاهای وارداتی از چین عوارض گمرکی سنگینی بست، کیفیتی خصمانه نیز یافته است.
هدف ترامپ، تغییر اجباری موازنه بازرگانی منفی آمریکا با چین بود. و برای این اقدام یک توجیه پوپولیستی مناسب هم داشت: حمایت از تولید داخلی و کارزایی ناشی از آن. در سال ۲۰۱۸ حجم صادرات چین به آمریکا به ۵۳۹ میلیارد و ۵۰۰ میلیون دلار رسید، در حالی که واردات چین از آمریکا تنها ۱۲۰ میلیارد و ۳۰۰ میلیون دلار بود.
صادرات چین به ایالات متحده آمریکا در ده سال میان ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۸ در واقع بازتاب بحران بانکها و مستغلات آمریکا بود که در سال ۲۰۰۸ آغاز شد و چندین سال ادامه داشت. چین که در آن زمان دارای ذخایر ارزی زیادی بود، بیش از یک تریلیون دلار به بازار ورشکسته آمریکا تزریق کرد. پولی که اقتصاد آمریکا بدون آن نمیتوانست کمر راست کند، اما در عین حال دامنه نفوذ اقتصادی چینیها را در آمریکا به شدت گسترش داد.
اکنون، در شرایطی که برپایه گزارش سازمان بهداشت جهانی نزدیک به یک میلیون و ۳۴۰ هزار تن در سراسر جهان به کووید ۱۹ مبتلا شده اند و شمار درگذشتگان نیز تا روز دوشنبه ۶ آوریل از مرز ۷۴ هزار تن گذشته است، کرونا به وسیلهای برای تشدید جدال لفظی چین و آمریکا تبدیل شده است. جدالی که دست کم به لحاظ منطق ریاضی نمیتواند به نفع آمریکا خاتمه یابد.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
یک مقایسه غلطانداز
جمهوری خلق چین، نخستین کشوری بود که با چالش بزرگ ویروس کرونا مواجه شد. این کشور با حدود یک میلیارد و ۴۳۳ میلیون تن، نزدیک به یک چهارم جمعیت جهان را در خود جای داده است.
در کشوری با این جمعیت، آنطور که سازمان بهداشت جهانی گزارش میدهد تا روز ششم آوریل نزدیک به ۸۲ هزار مورد آلودگی به ویروس کرونا و ۳۳۳۱ مورد مرگ و میر به ثبت رسیده است. نسبت به صداقت دولت چین در ارائه آمار واقعی تردید زیادی وجود دارد. اما در مورد مهار پاندمی در ووهان که اواسط مارس اعلام شد کمتر میتوان تردید نشان داد.
اگر آمار اعلام شده از سوی سازمان بهداشت جهانی درست باشد، دست کم تا به حال جمهوری خلق چین میتواند مدعی موفقیت بسیار بزرگ در زمینه کنترل پاندمی باشد. مقایسه آمار منتشرشده بیماران و درگذشتگان چین با آمریکا این ادعا را تایید میکند:
در ایالات متحده آمریکا تا آخرین ساعات روز ششم آوریل شمار مبتلایان به کرونا ۳۶۲ هزار و ۵۷۳ تن و شمار درگذشتگان ۱۰ هزار و ۷۲۰ تن بوده است.
یک محاسبه سرانگشتی نشان میدهد که در آمریکا تاکنون ۰/۱۱ درصد جمعیت به کرونا مبتلا شدهاند، در حالی که این نسبت در چین تنها به ۰/۰۰۵۷ درصد میرسد.
همین مقایسهها، سرگشتگانی را که دنبال بهانه میگردند تا سیستمهای تمامیتخواه را در مقایسه با دموکراسیها برتر نشان دهند شادمان میکند. راستگرایانی که میکوشند گناه کرونا در اروپا را نیز به گردن اتحادیه اروپا و سیستمهای دموکراتیک حاکم در این مجموعه بیاندازند در شمار همین سرگشتگان هستند.
این مقایسه انحرافی به ویژه در آلمان که دارای یک سیستم فدراتیو است در روزهای آغازین پاندمی طرفداران زیادی یافت. مقایسهها از زمانی شروع شد که رهبران ۱۶ ایالت فدرال آلمان تا رسیدن به یک تصمیم مشترک بر سر محدودیتهای دوران اوجگیری پاندمی چند روزی وقت از دست دادند. مسئلهای که کاملا طبیعی بود، اما گروههای راستگرا، این وضعیت را با چین مقایسه کردند و چنین نتیجه گرفتند که برای غلبه بر بحرانهای بزرگ حکومتهای متمرکز اتوکراتیک (خودکامه) برتری دارند.
محملی برای برآمد راستگرایان افراظی؟
روز ۱۲ سپتامبر به عنوان "روز دموکراسی" نامگذاری شده است. سال گذشته در این روز نتایج یک نظرسنجی انتشار یافت که نشان میداد ۴۰ درصد آلمانیها دموکراسی را در عرصه عمل موفق ارزیابی نمیکنند. این شاید به معنای استقبال آلمانیها از اتوکراسی نباشد، اما میتواند منبع تغذیه خوبی برای نظریهپردازان راستگرا و افراطی باشد. آن ها از هماکنون رویای کوتاه شدن راه دستیابی به قدرت را در دوران پساکرونا در سر میپرورانند. این بیم، در صورتی جدی خواهد شد که دموکراسیهای اروپایی نتوانند به گونهای همبسته بر بحران اقتصادی خانمانسوز ناشی از پاندمی کرونا غلبه کنند. بیانیه مشترک یوشکا فیشر و زیگمار گابریل در روز ۵ نوامبر یک نمونه آشکار از همین نگرانی است. دو سیاستمدار استخواندار آلمانی از دولت خواستند به ایجاد طرح مارشال برای کمک به اسپانیا و ایتالیا کمک کند. آن دو هشدار دادند که در غیر این صورت خطر درهم شکستن اتحادیه اروپا وجود دارد.
زیر لایه ظاهری سکوت سنگین حاکم بر قرنطینه اروپا زمزمههای امیدوارکننده دیگری هم به گوش میرسد: کرونا فقط جنبه منفی ندارد. به رغم تلفات سنگین و غمانگیز و زیانهای اقتصادی ویرانگر، این فاجعه زنگ خطر را در گوش بشریت به صدا در میآورد تا بیاموزد که با هیجان و عصبیت و سرعت و مصرف کمتر نیز میتوان زیست و به مادر زمین که رو به نابودی است، باید گهگاه وقت نفس تازه کردن داد.
از دل بحران کرونا، جنبشهای سیاسی و اجتماعی نوینی هم میتوانند سربلند کنند که به جای رقابت بر سر قدرت، رقابت بر سر بازگشت به انسانیت را شعار خود قرار دهند. پرچمداران این جنبشها، میدانند که نباید اجازه بدهند بازی تجاری واشنگتن و پکن تکلیف جهان پسا کرونا را یکسره کند.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
در این میان، به سرنوشت اروپا باید به صورت جدی اندیشید. برای جهانی که با داغ شدن جنگ اقتصادی چین و آمریکا از یک سو و رویای تزار شدن پوتین از سوی دیگر با سرعت به سمت دوقطبی شدن میرود، ضعف اروپا چندان خوشایند نخواهد بود. زیرا که در این صورت قطب سومی برای متعادل کردن معادلات سیاسی جهان وجود نخواهد داشت.
اکنون که مهد تمدنهای کهن در سوریه و عراق و افغانستان و مصر ویران شده یا رو به ویرانی دارد، حفاظت از مهد تمدن نوین در اروپا چالش بزرگی است که جهان در دوران پساکرونا در پیش خواهد داشت.