صد سالگی اورسن ولز، طلایهدار سینمای مدرن
۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سهشنبهدر پایان دهه ۱۹۲۰ و با ورود صدا به سینما، ساختار بیانی "هنر هفتم" تکمیل شد. سینما به قالبهای سمعی و بصری معتبری دست یافت که هر داستان را به شکلی گویا و هماهنگ "روایت" میکرد؛ اما زبان این رسانه در انتقال خلجانهای روحی و القای جریانهای ذهنی هنوز الکن بود.
در آغاز دهه ۱۹۴۰ یک فیلم پراهمیت با نمایش جریان مغشوش ذهن و سیر پرآشوب حافظه، توانایی سینما را در القای مفاهیم تجریدی بالا برد. فیلم "همشهری کین" نام داشت و جوانی ۲۵ ساله آن را کارگردانی کرده بود.
اورسن ولز در ۶ مه ۱۹۱۵ در شهر کوچک کنوشا Kenosha در شمال مرکزی آمریکا به دنیا آمد. والدین او مرفه و هنردوست بودند. پدرش مخترعی همهکاره بود و مادرش پیانیست.
ولز از کودکی استعدادی شگرف در قلمرو نمایش بروز داد. سابقه عشق او به تئاتر، به ویژه به نمایش شکسپیر، به ۷ سالگی میرسد که برای همبازیها تئاتر میگذاشت.
به زودی نام او به عنوان یک استعداد استثنائی بر سر زبانها افتاد. در ده سالگی یک روزنامه محلی از او به عنوان یک پیانیست، طراح ماهر و بازیگر برجسته گزارش داد.
پس از جدایی پدر و مادر، ولز زندگی مستقلی در پیش گرفت و در ۱۶ سالگی به تنهایی به دوبلین (ایرلند) سفر کرد و از آنجا که مصمم بود وارد کار تئاتر شود، نزد مدیریت بنگاه تئاتری گیت Gate خود را از هنرپیشگان معروف نیویورک معرفی کرد و توانست روی صحنه برود. یک سالی در دوبلین تئاتر کار کرد و تجربه اندوخت.
در بازگشت به آمریکا مدتی به تجربهآموزی در زمینههای گوناگون روزنامهنگاری، نقاشی و تئاتر پرداخت و عاقبت در سال ۱۹۳۴ با ورود به تئاتر فدرالFederal نیویورک کار حرفهای خود را آغاز کرد.
او در کارگردانی تراژدیهای شکسپیر به نوآوریهای جسورانه دست زد و خود با هیکل درشت، پیشانی بلند، نگاه خیره و عمیق، صدای بم و خشن در قالب نقشهای حماسی به روی صحنه رفت. به ویژه دو اجرای او سروصدای زیادی به پا کرد:
در سال ۱۹۳۵ مکان تراژدی "مکبث" را به تاهیتی منتقل کرد و تمام نقشها را به بازیگران سیاهپوست سپرد، در زمانی که حد و مرزهای نژادی هنوز سرپا بود.
پس از تعطیلی تئاتر فدرال، ولز به تئاتر مرکوری Mercury رفت و در آنجا تراژدی "جولیوس سزار" را در فضای معاصر به روی صحنه برد. این اجرا که با قدرت گرفتن فاشیسم در اروپا همزمان بود، طنین سیاسی نیرومندی پیدا کرد. اما ماجرایی که ولز را به پدیدهای ملی تبدیل کرد، در رادیو پیش آمد.
ولز در جوار کار تئاتری خود با شبکه رادیویی CBS همکاری داشت و بر پایه آثار مهم ادبی، برنامههای رادیویی تهیه میکرد. او در تهیه برنامهها ذوق و جسارتی بیسابقه نشان داد به طوری که امکانات بیانی رسانه رادیو را به مراتب افزایش داد.
او با پخش یک اقتباس رادیویی از داستان "جنگ دنیاها" The War of the Worls اثر ولز H.G. Wells در سراسر آمریکا ولوله افکند.
او به داستانی علمی تخیلی، حالت یک گزارش خبری داده بود. گوینده رادیو بیمقدمه اطلاع میداد که یک موجود مریخی در نیوجرسی فرود آمده است، سپس خبرنگاران دیگری از ایالتهای مختلف گزارش میدادند که آنها هم با موجودات مریخی مواجه شدهاند. سپس مقامات مسئول به طور رسمی این گزارشها را تائید میکردند. تنی چند که خبر حمله اهالی مریخ به زمین را باور کرده بودند، دست به خودکشی زدند و عده بیشماری در هراسی جنونآمیز از شهرها پا به گریز گذاشتند.
شهرت ناگهانی اورسن ولز به هالیوود هم رسید و استودیوهای بزرگ سینمایی بر آن شدند که این جوان اعجوبه را به سینما بکشند.
سرانجام کمپانی معروف RKO موافقت ولز را جلب کرد. طبق قراردادی که با ولز بسته شد، او در انتخاب درونمایه فیلم، هزینه تولید، گزینش همکاران و روش کار آزادی مطلق داشت. او تمام آنچه یک هنرمند جوان و نوجو آرزو داشت را به دست آورده بود.
"همشهری کین" معجزه سینمایی ولز
هالیوود از اعجوبهای که در تئاتر و رادیو غوغا به پا کرده بود، انتظار معجزه داشت. ولز قبل از هر چیز به مدت یک سال در سینماتک نیویورک به تماشای فیلمهای کلاسیک سینما نشست. او بارها گفته که پیش از آن چیز زیادی از سینما نمیدانسته و اطلاعات هنری و فنی خود را با تماشای فیلم به دست آورده است.
در همین مدت او چند سناریو را مطالعه کرد و عاقبت همشهری کین (Citizen Cane) نوشته هرمن منکیهویچ H. Mankiewicz را انتخاب کرد. فیلمبرداری "همشهری کین" آخر ژوئیه ۱۹۴۰ شروع شد و ظرف ۱۵ هفته به پایان رسید.
سینمای هالیوود در آستانه جنگ جهانی دوم به کمال "داستانگویی کلاسیک" رسیده و پس از آن به رکود و تکرار افتاده بود.
بالاترین دستاورد این سینما فیلم "برباد رفته" Gone with the Wind (۱۹۳۹) به شمار میرفت که بهترین کفایتهای فنی و هنری هالیوود را به خدمت گرفته بود. این فیلم به فروش بسیار بالایی دست یافت، اما هیچ نکته تازه و بدیعی نداشت و امروزه بسیاری از فیلمشناسان آن را فیلمی بیارزش میدانند.
ولز همکاران فنی خود را از میان بهترین متخصصان هالیوود انتخاب کرد. در این میان نقش مدیر فیلمبرداری او "گرگ تولند" که ایدههای او را با مهارت و استادی پیاده کرد، مقام خاصی دارد.
ولز نقشهای فیلم را به بازیگران گروه خود در تئاتر "مرکوری" سپرد که بیشتر آنها برای اولین بار در برابر دوربین قرار میگرفتند.
فیلم "کین" یک بیوگرافی سینمایی است که به سبکی زنده و پویا، در جریان چندین "برگشت به گذشته" روایت میشود. سرمایهداری مقتدر به نام چارلز فاستر کین Charles Foster Kane در کاخ افسانهای خود میمیرد و در لحظه مرگ کلمه مبهم رُزباد Rosebad (غنچه گل سرخ) را به زبان میآورد. یک گزارش تصویری مرگ کین را به سراسر جهان مخابره میکند و تماشاگران را با خطوط اصلی زندگی او آشنا میکند. گزارش از یک عمر تلاش خستگیناپذیر مردی ستایش میکند که در زندگی دمی از پیشرفت و ترقی باز نماند و پیوسته بر قدرت و مقام خود افزود.
طبیعی است که همگان کنجکاو هستند راز "رزباد" را بدانند، زیرا کلمهای که کین در آخرین دم حیات بر زبان آورده باید پیوندی معنیدار با سراسر زندگی او داشته باشد. روزنامهنگاری در حلقه همکارانش عهد میکند که راز این کلمه را کشف کند. برای این مقصود او مراحل گوناگون زندگی کین را از ابتدای کودکی تا پایان مرگ او میکاود و فیلم از پیوند این روایتهای به ظاهر پراکنده شکل میگیرد.
روزنامهنگار با سه تن از همکاران کین و همسر دوم او دیدار میکند. هر یک از آنها با نقل خاطرات خود، مقطع مهمی از زندگی کین را برملا میکنند. مهمترین مراحل زندگی خصوصی، فعالیتهای حرفهای و کارنامه اجتماعی کین روی پرده جان میگیرد.
در این بازنگری است که تمام توهم تبلیغاتی گزارش خبری اول فیلم بر باد میرود. در پشت نمای سرمایهدار موفق و نیکوکار، با سیمای واقعی مردی فاسد و خودخواه روبرو میشویم. در عین حال درمییابیم که کین با تمام ثروت و قدرت رشکانگیزش، در سراسر زندگی از تنهایی و افسردگی رنج برده و سرانجام با حسرت و اندوه زندگی را ترک کرده است.
راز "رزباد" در صحنه مؤثر و تکاندهندهی پایان فیلم برملا میشود: در انباری بزرگ چند کارگر کالاها و اثاث عتیقهای که کین در طول عمری پرفراز و نشیب گرد آورده، را به کوره آتش میاندازند. در میان تل عظیم مال و منال او سورتمه چوبی حقیری نیز در آتش میسوزد که بر پشت آن عکس غنچهای دیده میشود با نقش "رزباد".
بدین سان فیلم با کلمه رزباد آغاز و با تصویر آن پایان میگیرد. آشکار میشود سورتمهای که کین در کودکی از دست داده، تنها چیز مهم زندگی او بوده است. به یک تعبیر میتوان گفت که کین در "رزباد" یا در کودکی خود متوقف مانده است. از آن پس او دیگر نزیست، بلکه تنها وقت تلف کرد؛ عمر گرانمایه را به گردآوری ثروت و قدرت به باد داد.
با این فیلم، هوایی تازه به سینمای آمریکا دمید. هم بافت تصویری فیلم، با شگردهایی مانند "عمق میدان" و پلانهای جذاب و طولانی، تازه بود و هم ساختار روایی آن.
در فیلم شیوهی یکسویه و "تقویمی" روایت که زمان را تنها به جلو یا آینده میبرد، کنار گذاشته شده. تا آن زمان این نظم سنتی یا قراردادی در چند فیلم به شکلی محتاطانه در هم شکسته بود؛ اما "همشهری کین" اولین فیلمی بود که این روال را به کلی کنار گذاشت، زمان را با جریان ذهن همساز کرد و آن را از سیطره روایت رهایی بخشید.
انتقام از "کین"
"همشهری کین" در زمان خود با واکنش بیسابقهای روبرو شد که طنین اجتماعی آن را چند برابر کرد.
هنگامی که فیلم در نیمه سال ۱۹۴۰ آماده شد، ویلیام راندولف هرست W. R. Hearst میلیاردر معروف و یکی از اربابان واقعی شبکههای رسانهای در آمریکا از طریق ایادی خود در هالیوود باخبر شد که فیلم از زندگی او مایه گرفته است. تحقیقات بعدی هرست این شایعه را قوت بخشید.
هرست تصمیم گرفت به هر قیمتی جلوی نمایش فیلم را بگیرد. او تمام هالیوود را زیر فشار گذاشت و حتی به کمپانی RKO پیشنهاد داد که حاضر است نگاتیو فیلم را به قیمتی مناسب بخرد و نابود کند.
نمایش فیلم هفته به هفته عقب افتاد تا سرانجام در ۹ آوریل ۱۹۴۱ به طور همزمان در نیویورک و لسآنجلس به روی پرده رفت.
هرست به شبکه وسیع مطبوعات زیر فرمان خود دستور داده بود که برای فیلم آگهی تبلیغاتی چاپ نکنند، از این رو فیلم بدون تبلیغ وسیع و در سالنهایی محدود به نمایش در آمد و از نظر تجاری با شکست سنگینی روبرو شد.
عواقب این شکست برای اورسن ولز فاجعهبار بود. کمپانی RKO در قراردادی که با او بسته بود، تجدیدنظر کرد. تمام اختیاراتی که به او تعلق گرفته بود، حتی حق انتخاب داستان، از او سلب شد و کار او زیر نظارت دقیق قرار گرفت.
ولز پس از درخشش نخستین در "همشهری کین"، تا پایان عمرش در ۱۰ اکتبر ۱۹۸۵ زیر فشارها و محدودیتهای شدید کار کرد. او در نهایت فیلمهایی کارگردانی کرد که از اندازهی نبوغ و خلاقیت او کوچکتر بودند.
از آنجا که او همچنان بازیگری توانا شناخته میشد، سعی کرد از درآمد هنرپیشگی برای ساختن فیلم پول فراهم کند؛ اما این ترفند فرجام خوشی نداشت.
ولز تا پایان عمر در نزدیک به ۶۰ فیلم ایفای نقش کرد که بیشتر آنها ارزش زیادی نداشتند، هرچند او تلاش میکرد در فیلمهای بازاری هم از توان هنری خود مایه بگذارد.
"مهمترین فیلم تاریخ سینما"
فیلم "همشهری کین" پس از پایان جنگ در اروپا به نمایش در آمد و با استقبال پرشور سینمادوستان روبرو شد. به ویژه منتقدان جوانی که پیرامون آندره بازن، نظریهپرداز نامور "کایه دو سینما" گرد آمده بودند، فیلم را "سرآغاز یک عصر سینمایی تازه" دانستند.
از نظر طرفداران "سینمای مؤلف" دستاورد هنری مهم فیلم ولز آن بود که میکوشید به مفاهیم ذهنی و پیچیدهای مانند ازخودبیگانگی، عدم ارتباط و تنهایی در جامعه معاصر بپردازد و چنین مفاهیمی را به زبان سینمایی بیان کند.
افزون بر این "همشهری کین" فیلمی بلندپروازانه بود و شیوههایی ابداع کرد که تا پیش از آن در انحصار ادبیات شمرده میشد و تا امروز برای "سینمای اندیشه" راهگشاست. این فیلم نشان داد که سینما تنها برای "داستانگویی" مناسب نیست و اگر درونمایهی فیلم ایجاب کند، در بازنمایی حالات ذهنی و پیچیدگیهای فکر انسان نیز تواناست.