عارف، شاعر معترض و تجددخواه
۱۳۹۲ بهمن ۶, یکشنبهبانگ مشروطه که برخاست، شاعران و نویسندگان و روزنامهنگاران نیز با آزادیخواهی مردم ایران همصدا شدند. عصری که نام شاعران بزرگی چون ملکالشعرا بهار، ادیبالممالک فراهانی، ایرج میرزا، عشقی، اشرفالدین حسینی، فرخی یزدی و... عارف در آن به ثبت رسیده است. همه میخواستند راه و رسم استبداد را در ایران براندازند. کوششها در کوتاهمدت به ثمر رسید اما پس از آن بازهم ناامیدی بود و سرخوردگی.
اما شاید به جرات بتوان گفت که نام هیچ یک از آنان به اندازه عارف در میان مردم ایران اعم از روشنفکر و عامی مطرح و بر سر زبانها نبوده است. عارف به سلاح دیگری مجهز بود: ترانه که یکی از تاثیرگذارترین رسانهها چه در آن دوران و چه در روزگار ما بوده و هست. عارف را اما باید از چند جهت نگریست. عارف شاعر، عارف سیاسی و عارف ترانه سرا. این سه جنبه زندگی عارف را با سه تن از پژوهشگران در میان گذاشتیم. ماشاءالله آجودانی، نویسنده و پژوهشگر تاریخ به ویژه در عصر مشروطه، صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامهنگار و محمود خوشنام، پژوهشگر موسیقی.
به سراغ صدرالدین الهی میرویم تا عارف شاعر را بهتر بشناسیم:
دویچه وله: آقای دکتر الهی، عارف علاوه بر ترانهسرایی غزلسرا هم بوده. آیا عارف شاعر را میشود در سطح دیگر شاعران مشروطیت قرار داد؟
دکتر الهی: در سطح شاعران مشروطیت شاید، ولی یادتان باشد که از نظر غزلسرایی و شعرب، همعصران عارف خیلی قویتر از او غزل ساختهاند. همهشان، البته بهجز عشقی. مثلاً فرض کنید شما فرخی یزدی را دارید که غزلاش واقعاً غزل درجه یک است. یعنی از نظر ساخت تغزلی و عاشقانه.
غزل معروف «شب چو در بستم و مست از می نابش کردم / ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم»، کمتر غزلی به این قوت میتوانید در آن زمان پیدا کنید. و بعد از اینها هم در عصر خودمان شهریار، رهی و یا دیگران غزلشان خیلی قویتر است. نه، به آن صورت غزلسرا نمیشود به او گفت. ولی خب غزل هم گفته است.
به این ترتیب میشود به ایرج میرزا حق داد که او را شاعر نمیداند و میگوید تو شاعر نیستی، تصنیفسازی؟
حق در هرحال با او هست، برای اینکه تصنیفسازی کار کوچکی نیست، ولی ایرج این را از راه تحقیر گفته است. من این را از راه تحقیر نمیگویم. من معتقدم که تصنیفسازی عارف فصل تازهای در تاریخ ادبیات ایران بوده.
ایرج در عارفنامهی خودش میگوید: بیا عارف بکن کاریکه گویم/ تو با من دوستی، خیر تو جویم/ دو زرعی مولوی را گندهتر کن/ خودت را روضهخوانی معتبر کن. در حالی که بدون تردید ایرج میدانسته که عارف چه قدر از روضهخوان شدن متنفر بوده.
صددرصد. یعنی در این "عارفنامه" ایرج نهایت سعی را کرده که به نقطههای ضعف عارف بزند و عاجزش کند از این باب.
در این صورت دوستیای هم نمیتواند با او داشته باشد. چون وقتی یک نفر این قدر متنفر است از روضهخوان و شیخ، آدم چه طور میتواند در...
نه، ببینید. این "عارفنامه" داستانش را حتما میدانید، یک داستان عجیب و غریبی دارد و ایرج این را از راه عصبانیت ساخته.
چرا ایرج این شعر بلند را برای عارف سروده آقای دکتر الهی؟
عارف به دعوت کلنل محمد تقی پسیان به مشهد میآید. ایرج با او دوست بود و طبق سنت آن روزگار باید به خانه دوستاش وارد میشده که همین را ایرج در مقدمه "عارفنامه" هم میگوید:
به نوکرها سپردم تا بدانند / که گر عارف رسد از ره نرانند/
نگویند این جناب مولوی کیست / فلانی با چنین کس آشنا نیست/
یعنی این که منتظر است رفیقاش بیآید. این اتفاق نمیافتد. عارف به مشهد میآید، به منظور سیاسی. کلنل محمد تقی پسیان یک آدم نظامی سیاسیست که از او دعوت میکند تا بهرهبرداری کند از شهرتاش برای کار خودش. بنابراین او را میبرد به جایی به نام "باغ خونی" و به او خانه میدهد. این مسئله در مرحلهی اول اسباب رنجش ایرج میشود، چون برخلاف سنت روزگار بود. اما آنچه من شنیدهام و مرحوم فرخ شاعر معروف راوی آن بوده، این است که کنسرت میگذارد عارف. در شب کنسرت میرود روی صحنه و ایرج هم روی صندلی نشسته است. شروع میکند به خواندن غزلها و تصنیفهایی که در آنها قاجاریه را سخت مورد حمله قرار میدهد تا جایی که یک بیت از این غزل این است:
چو جغد بر سر ویرانههای شاه عباس / نشست عارف و لعنت به گور خاقان کرد/
خاقان منظورش فتحعلیشاه قاجار است و میدانید که فتحعلیشاه قاجار جد ایرج است. به ایرج خیلی بر میخورد. حاضران در جلسه میگویند همان موقع بلند شد و گفت لعنت به گور پدرت و از مجلس رفته بیرون. این حکایتیست که به نظرم بیربط نمیآید. عارف به خانه ایرج نرفت و بعدهم که رفیقاش به کنسرت او میرود، این بدوبیراه را به خانواده قاجار میگوید.
شما در مقالهای عارف، عشقی و ایرج را یک "مثلث نامتجانس دوستداشتنی" خواندهاید. نامتجانس از چه جهت؟ اگر واقعاً نامتجانس هستند، اصلاً چرا باید در یک مثلث قرار گیرند؟
از این جهت که این سه نفر در مجموع باهم یک مثلث شعر بعد از مشروطیت ما را تشکیل دادهاند. نامتجانس از این جهت که ایرج مردیست فاضل، شاعر، چند زبان به قول خودش بلد است. در شعرش هست:
گرچه در پنج زبان افصح ناسم دانند / به علی من کرتم شیوه گفتار کنم/ ایرج این است. عارف همانطور که میبینید تصنیفساز است. یعنی یک آدم سیاسیست، بسیار انسان است. و عشقی هم یک پرووکاتور است. آدمیست که خیلی تند و انقلابی میگوید، برای اینکه حرفی زده شود. اصلاً شعرش وسیلهی اعتراض است. در حقیقت روزنامهنویس و شاعر است. همین.
ولی در هر سه اینها شاید بتوان اعتراض و تجددخواهی را نقطه مشترک دانست؟
بله. مثلاً خود ایرج از یک جهتهایی واقعاً بینظیر است. او اولین کسیست که واقعاً علیه حجاب به زبان روان حرف زده. در تمام غزلهایش ایرج اصلاً یک ضدحجاب به معنای واقعی کلمه است. عارف هم همین طور است. عشقی به گونهای دیگر. ولی این هست، بله.
و تجددخواهی را میشود نقطه مشترک هر سه اینها دانست؟
شک نکنید. اینها با جنبش مشروطه و حرکتهای فکری روز، همگی دنبال این بودند که حرف تازهای بزنند و متجدد باشند.
در دیوان عارف برخلاف رسم آن روزگار، ما با یک زندگینامهی واقعی روبرو میشویم. زندگینامهای که همهی مشخصات یک بیوگرافی غربی را دارد. میشود عارف را آغازگر اتوبیوگرافینویسی در ایران دانست؟
صددرصد. من بارها گفتهام که اگر ما بخواهیم یک بیوگرافی واقعی را، در معنای کلمه اروپاییاش، جلومان بگذاریم، همین زندگینامهی عارف است که مقدمه بیوگرافیست. و بعد از آن هم من به شما بگویم، من کم دیدم کسی در بین بزرگان ما که بیوگرافی نوشته باشد و با این صداقت و به این صراحت کار کرده باشد. از خودش حرف زده، به کجاها رفته، عاشق شده، چه جوری رفته به مجلس بزرگان، چه جوری بیرونش کردهاند و چه جوری خودش نخواسته برود. همه اینها خیلی زبان روشنی دارد.
اتفاقاً من میخواستم همین را از شما بپرسم که انتقادات عارف از درباری، آخوند یا مردم عادی، همیشه مستقیم و بدون هیچ پیچیدگی بوده. نقد او را هم میشود نقدی یگانه، حداقل در زمان خودش دانست؟
صددرصد، شک نکنید.آدمی که خودش را جلو پای حقیقت قربانی میکند، بر همه کار قادر است. و عارف با این جرأت و شجاعتاش... نباید فراموش کرد که این جرأت و شجاعت را ما کمتر میدیدیم. ما داریم خاطرهنویس، سرگذشتنویس و... همه اینها را داریم در آن تاریخ و بعدش. ولی این که کسی با این جرأت بگوید که پدرم سفارش کرده بود که ثلث مزرعهای را که دارد، بگذاریم برای مخارج ترحیم و یا به اصطلاح یادبودش که در سال یادی از او بکنیم. من رفتم این را اجاره دادم و گفتم به این شرط که هرچه انگور میکارید، با آن شراب بسازید که روح پدرم در آن دنیا خوشحال شود.
نکته استثنائی دیگر در عارف مناعت طبعیست که در برابر دیگران نشان میدهد. ازجمله در دیوانش میگوید که اعلیحضرت پیشنهاد میکند ۵۰۰ تومان به او بدهند و او قبول نمیکند.
بله. او یک آدم سرکش آزادهای بوده که این شعر و تصنیف وسیلهی ابراز شخصیت اوست . این را من مفصلاً دربارهاش نوشتهام و عنوان را هم عمداً گذاشتم "تو شاعر نیستی، تصنیفسازی"، برای این که واقعاً به تصنیفسازی عارف اعتقاد دارم. نقشی که عارف در تصنیفسازی ایران بازی کرده، یک نقش انکارناپذیر است. از تصنیف بهعنوان وسیلهی مبارزه استفاده کرده. هر جا که خواسته حرفاش را بزند و دیده است که با شعر معمولی نمیشود، رفته به دنبال تصنیف. حالا گاهی اوقات این تصنیف مثل سرمقاله میماند.
ولی در عینحال حرفهایی که زده فوقالعاده است. شما مجسم کنید که کودتا شده است. سید طباطبایی و رضاخان آمدند کودتا کردند که مملکت را عوض کنند. مخالفینشان که اشراف و اعیان بودند، حرف خودشان بهجای خودشان محفوظ. عارف کسیست که وقتی سیدضیاء میرود و کابینه ضیاء سقوط میکند، تصنیفیمیسازد که میگوید:
این دست حق پشت و پناهت بازآ / چشم آرزومند نگاهت بازآ/
این توده ملت سپاهت بازآ / قربان کابینه سیاهت بازآ/
آسان نیست. مسئله سیاسی روز را به تصنیف در آوردن کار راحتی نیست. تصنیف سیاسی را واقعاً عارف بنا و برپا کرده است.
در همان زمان مثلاً نسیم شمال هم بوده. نسیم شمال هم با شعرهای مردمیای که میگفت، در واقع خیلی نفوذ داشت. ولی آن قدری که عارف در دل مردم خودش را جا کرد، نسیم شمال نتوانست.
این یک دلیل فنی دارد. دلیل فنیاش این است که عارف صدایش خیلی خوب بوده و کاری که میکرده، خودش میخوانده، گاهی هم میزده. و این قیمت عارف را از جهت کاری در نزد شنوندگان بالا میبرد. یک خاطره خصوصی برایتان نقل کنم. پدرم حکایت میکرد که در همان زمان که عارف در اوج محبوبیت بود، یک روزی در یک باغی در بیرون تهران، در شمیران، عارف را دعوت کرده بودند و میگفت من هم بودم و غذایی خوردیم. بعد از ناهار قرار شد عارف چندتا تصنیف و شعر برایمان بخواند و شروع کرد بهخواندن. پدر حکایت میکرد که ما یک وقت سرمان را بالا کردیم دیدیم از در و دیوار باغ آدمها دارند میروند بالا. روی دیوار نشستهاند و دارند گوش میدهند که این دارد میخواند. توجه میکنید! این خیلی مهم است که یک ابزار عرضهای هم با صدایش همراه بوده.
یعنی ترانه را میشود یکی از رایجترین رسانههای همهزمانی دانست، همین طور است؟
بله، شک نکنید که تصنیف یا ترانه به قول شما کارآمد روز بوده... عشقی هم همین طور است. اینها هر دو از این کار حداکثر استفاده را کردند، بهعنوان یک وسیله سیاسی، یک وسیله ابراز نظر. نثری که عارف نوشته، بسیار نثر ساده و شیرینیست و احساساتی و او در این نثر، در نوشتههایش سعی نکرده خودش را پشت چیزی قایم کند. در زبان شاعرانهاش خیلی ملایم است، در زبان تصنیفاش کمی تندتر است. با این همه شباهتی به تندی زبان نسیم شمال، که اشاره کردید، و عشقی ندارد. صداقتی در او هست. هرچه بر سرش آمده نوشته است و بههرحال خالی از طنز هم نیست، بعضی از تصنیفهایش را وقتی میخوانید و میشنوید، میبینید که طنزی هم دارد.
عارف سگی هم داشته به نام "ژیان". برای آن زمان علاقه به سگ که همهی محافل مذهبی آن را نجس میدانستند...
این خیلی کار نویی بوده. در دیوان عارف دوستاش مینویسد که دوتا سگ داشته که مینا و مینو اسمشان را گذاشته بود. بعد مردم این سگها را میکشند و عارف خیلی رنجیده میشود. بعد این سگ ژیان را میگیرد:
ژیان هاف هافو شو هاف کن ببینم/ برای هاف سینه صاف کن ببینم/
ملاحظهکنید، آن زمان برای سگ تصنیف ساختن کار سادهای نیست:
پس از هاف هاف یکی هاف با قرائت / ادا از مخرج ناف کن ببینیم/
میبینیم که بازهم آخوندها را زده در این کار؛ ادامه میدهد:
نجس است شیخ الحق یا تو اینجا / قضاوت از روی انصاف کن ببینم/
در شعر فارسی ما نداریم چنین چیزی. در تصنیف هم همین طور. من یادم نمیآید که به این صراحت آدم حرفش را زده باشد و این مسئلهی انساندوستی و حیواندوستی... اصلاً عارف یک آدم استثنایی بوده. ناسازگار و مهربان در عین حال.
و لی با همه این انساندوستیها، خود عارف در دیوانش میگوید که نصرتالدوله با من بد، بهار بد... یعنی از هر طبقهای را میشمارد که اینها همه با او بد هستند. چرا این جوری بوده؟
برای اینکه آن حالت در پرده حرف زدن را نداشته. مسئلهی حجاب را ایرج مطرح کرده، بسیار خوب. ولی عارف هم راجع به آن حرف زده.
همان شعر معروف: «گریه را به مستی بهانه کردم / شکوهها ز دست زمانه کردم»، بعد برمیگردد به زن میگوید:
«از چه رو روی تو در حجاب است / رخ نپوش که این دور دور انتخاب است/
دلا خموشی چرا/ چو خم نجوشی چرا/
بعد در همین تصنیف هم به ناصرالملک که نوکر انگلیسیها بوده حمله میکند.
یعنی ترانههای عارف را میشود هم عاشقانه دانست و هم معترضانه.
هم معترضانه هم صددرصد سیاسی!
به نظر شما عارف را میشود یک نمایشنامهنویس هم دانست؟ چون بعضی از صحنهها را در دیوانش جوری مطرح میکند که درست مثل این که صحنه نمایش است.
صددرصد. در این صداقتی که او در نوشتناش دارد، شما میتوانید واقعیت را ببینید. من به ارزشهای ادبی آنها کاری ندارم. ارزشهای ادبی نوشته یا شعرش مسئلهای است که باید از نظر ادبی مورد تحقیق قرار گیرد. ولی اینکه یک آدمی وقتی حرف میزند، سعی کند اینها را جوری بنویسد که وقتی میخوانید ببینید، خیلی کار بزرگیست. یک شعری دارد با ردیف به به به که تقریباً تصنیف است، ولی نوعی غزل است در هرحال:
شانه بر زلف پریشان زدهای به به به / دست بر منظرهی جان زدهای به به به/
آفتاب از چه طرف سر زده امروز/ که سر به من بیسر و سامان زدهای به به به/
صبح از دست تو پیراهن طاقت زده چاک/ تا سر از چاک گریبان زدهای به به به/
من خراباتیم، از چشم تو پیداست که دوش/ باده در خلوت رندان زدهای به به به/
رخ چون آیه رحمت ز می افروختهای/ آتش ای گبر به قرآن زدهای به به به/
عارف این گونه سخن از دگران ممکن نیست / دست بالاتر از امکان زدهای به به به.
پس میبینیم که او خود مدعی است که کس دیگری نمیتواند چون او تصنیف بسراید.