عشق، سکس و زندگی مشترک در ادب کهن فارسی
۱۳۹۲ آبان ۲۹, چهارشنبهویس و رامین
منظومهی عاشقانهی "ویس و رامین" نوشتهی فخرالدین اسعد گرگانی، از زیباترین منظومههای عاشقانهی ایرانیست که به زمان اشکانیان بازمیگردد.
ویس ناخواسته به همسری پادشاهی پیر درمیآید. به کمک دایه شاه را طلسم میکند تا نیروی جنسی خود را از دست بدهد و در این میان عاشق برادر شاه میشود که جوان و زیباست.
مؤبدشاه بزودی متوجه رابطهی ویس و رامین میشود و تهدید میکند که ویس را کور خواهد کرد، اما ویس به تندی میگوید:
وگــــر تیــغ تو از من جان ســتاند / مرا این نام جاویـــــدان بــــــــماند
که جان بسپرد ویس از بهرِ رامین / به صدجان میخرم من نام چونین
ویس و رامین آشکار و پنهانی به یکدیگر عشق میورزند تا اینکه ویس با کودتایی رامین را بر تخت مینشاند و هر دو تا پایان عمر با سعادت میزیند.
این منظومه سرشار از تصاویر اروتیک و عاشقانهای است که گرگانی در زبانی یگانه بکار میبرد. برای نمونه کامدلبرآمدن به معنای ارگاسم برای زن و مرد که جای آن در زبان امروزین نیز خالیست.
چو کامِ دل برآمد این و آن را / فزون شد مهربانی هردوان را
مینورسکی برخی از تصویرسازیهای این منظومه را از زیباترین تصاویر اروتیک ادبیات کلاسیک جهان میشمارد.
یکی تن بود در بستر به دو جان / چو رخشنده دو گوهر در یکی کان
یا:
ز تنگی دوسـت را دربرگـرفتن / دو تن بودند در بستر چو یک تن
اگر باران بر آن هر دو سمنبر / بباریدی نگشتی سینهشان تر
زال و رودابه
داستان زال و رودابه در شاهنامه اثر فردوسی به زمان پادشاهی منوچهر بازمیگردد.
زال و رودابه نادیده به یکدیگر دل میبازند و هر دو میدانند که عشقی ممنوعه در سینه دارند. نژاد رودابه به ضحاک میرسد و نباید فرزندی از تخمهی جهانپهلوانان ایران با نوادگان ضحاک بوجود آید.
کابل تحت تسلط ایران است و مهرابشاه از نابودی کابل وحشت دارد. با تلاش سیندخت، مادر رودابه، و نیز خود دو عاشق سرانجام پدر زال، سام، و نیز منوچهر با این وصلت موافقت میکنند.
فردوسی در صحنههایی کوتاه مهر دو دلداده را در نخستین شب دیدار چنین به تصویر میکشد:
همه بود بوس و کنار و نبید / مگر شیر کو گور را نشکرید
اگر در این داستان تا پیش از ازدواج، رودابه و مادرش نقشی بسیار فعال دارند، این نقش پس از ازدواج و رفتن رودابه به سیستان کمرنگ میشود. به هنگام مرگ رستم رودابه را دوباره میبینیم، این بار در نقش مادری که از غم و درد بیپایان مرگ پسرش دیوانه میشود.
رستم و تهمینه
روزی رستم به هوای شکار نزدیک مرز توران میتازد. اما به هنگام خواب اسبش را میدزدند و او برای یافتن رخش روانهی سمنگان و مهمان شاه میشود. شبهنگام تهمینه، دختر شاه، بر بالین رستم می آید، از عشقش به رستم میگوید و از او پسری میخواهد که جای معشوق را برایش پر کند و یال و کوپالی چون پدر داشته باشد. پسری که بعدها بدست پدر کشته میشود.
تنها ماجرای عاشقانهای که ما از قهرمان حماسی ایران میشنویم، همین همخوابگی یکشبه با تهمینه است. ما نه عشق و عاشقیای از او میشنویم و نه حتی از همسرگزینی او چیزی میخوانیم. تنها میدانیم که فرزندانی دارد، همین و بس.
بیژن و منیژه
داستان "بیژن و منیژه" در شاهنامه به زمان اشکانیان بازمیگردد. بیژن از پهلوانان کیخسرو برای مقابله با گرازانی که شهر ارمانیان در مرز توران را ویران کرده و دهقانان را به ستوه آوردهاند راهی میشود و پس از پیروزی بر گرازان وارد خاک توران میشود.
منیژه از چادرش که ظاهر بیژن را میبیند به او دل میبازد و دایهاش را میفرستد تا او را به جشنگاه بهاری بیاورد.
بیژن و منیژه سه روز با یکدیگر مهر میورزند. هنگام بازگشت بیژن، منیژه در شرابش داروی بیهوشی میریزد و بیژن را پنهانی به شهر و کاخ خود میبرد.
بیژن در لباس زنانه و در میان صدها پرستنده با ترانه و شراب چند صباحی خوش میگذراند، تا اینکه آگاهی به افراسیاب میرسد که دخترش از ایران جفت گزیده است. افراسیاب بیژن را در چاهی به زنجیر میکشد و منیژه را نیز از کاخ رانده و پای برهنه بر چاه مینهند تا از سوراخ چاه برای بیژن غذا بیاندازد تا بیژن از گرسنگی نمیرد.
از این سوی رستم به نجات بیژن میشتابد و با همیاری منیژه او را از چاه میرهاند و بیژن و منیژه را به ایران میآورد. کیخسرو به بیژن میگوید:
به رنجش مفرسای و سردش مگوی / نگر تا چه آوردی او را به روی!
گشتاسپ و کتایون
بر اساس گزارش شاهنامه در داستان "گشتاسپ و کتایون"، در روم باستان رسم بر این بوده که هرگاه دختر قیصر به سن ازدواج میرسیده، جشنی برپا و از بزرگان روم دعوت میکردهاند تا دختر تاجش را بر سر مرد منتخباش بگذارد. کتایون که گشتاسپ را در خواب دیده تاج را بر سرش مینهد. قیصر کتایون را از تاج و تخت محروم میکند، اما کتایون عشق را با صراحت بر سلطنت و گنج و رفاه ترجیح میدهد.
پس از ماجراهای بسیار در روم گشتاسپ به ایران بازمیگردد و بر تخت سلطنت مینشیند و کتایون به او میپیوندد و دو پسر به نامهای اسفندیار و پشوتن به دنیا میآورد.
خلاف بسیاری از زنان بیگانه که وقتی پایشان به ایران میرسد، دیگر از آنان یاد نمیشود، در شاهنامه کتایون در ایران نیز همانند روم نقشی پررنگ دارد. در ایران اما کتایون همسو با گشتاسپ نیست، بلکه علیه اوست. او نگران پسرش است که از سوی شوهر به خاطر تاج و تخت به سلاخی فرستاده میشود. کتایون به تاج و تخت نفرین میفرستد:
که نفرین برین تخت و این تاج باد! / برین کُشتن و شور و تاراج باد!
ولی هرچه تلاش میکند تا پسرش را از قتلگاه برهاند، به جایی نمیرسد. اسفندیار با برنامهریزی گشتاسپ به دست رستم کشته میشود.
خسرو و شیرین
بر اساس شاهنامه خسرو در جوانی تنها شیرین را عاشق بوده و چون پادشاه میشود، در جنگ با بهرام شیرین را فراموش میکند. اما در دیداری دوباره عشقش تازه میشود و او را به مشکویش میفرستد که با طرد بزرگان روبرو میشود. خسرو میگوید که بدنامی شیرین به خاطر وی بوده و بزرگان هم سرانجام میپذیرند. شیرین که بسیار حسود است، به مریم زهر میدهد و دختر قیصر را میکشد و خود بانوی شبستان خسرو میشود.
در منظومهی نظامی، شاعر قرن ششم، خسرو و شیرین به یکدیگر عاشقند، اما خسرو از ترس مریم میخواهد که پنهانی به شیرین عشق بورزد و شیرین خواستهی خسرو را رد میکند.
جفا زین بیش؟ که اندامم شکستی / چو نامآور شدی نامم شکستی
در این میان مهندس کوهکن فرهاد عاشق شیرین میشود و خسرو نقشهی قتل فرهاد را میریزد. پس از چندی مریم هم میمیرد و خسرو شیرین را به همسری برمیگزیند.
در منظومهی نظامی دو گونهی عشق بویژه در پرسش خسرو و پاسخ فرهاد تصویر میشود. عشق فرهاد که از آتش عشق به کوه میزند و عشق خسرو که علاقهای زودگذر بیش نیست.
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟ / بگفت از دل تو میگویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست / بگفت از جان شیرینم فزونست [...]
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک / بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
در فرهادنامه اثر عارف اردبیلی، شاعر قرن هشتم هجری، شیرین و فرهاد یکدیگر را دوست دارند. خسرو نیز به شیرین دلباخته و از ترس همسرش مریم نمیتواند او را به مشکبوی خود بیاورد و از دور مراقب اوست. اما دو عاشق پنهانی به یکدیگر عشق میورزند.
اردبیلی بارها به رابطهی جنسی شیرین و فرهاد میپردازد. تصاویری که بیشتر به پورنوگرافی نزدیکند تا اروتیسم. برای نمونه:
چنانش خرزهای تا ناف بسپوخت / که نافش مدتی از درد میسوخت
لیلا و مجنون
نهتنها نظامی گنجهای، بلکه جامی نیز در قرن دهم منظومهی عاشقانهی لیلا و مجنون را سرودهاند.
لیلا و قیس از دو قبیلهی دشمن به یکدیگر دل میبازند. عشقی ممنوعه که زبانزد مردم میشود و از سوی شاعر به یک روان در دو تن تصویر میشود. لیلا را به ازدواج مرد دیگری درمیآورند، ولی با مرگ شوهر لیلا هم امیدی به وصلت دو عاشق نیست.
در منظومهی جامی لیلا زن را همچون پرندهای با بالهای بسته میانگارد که عشق او عیب شمارده میگردد.
مردان همه جا خجسته حالند / بیچاره زنان که بسته بالند
آمد شد عشق کار زن نیست / زن مالک کار خویشتن نیست
عشقی که بر آورد سر از جیب / از مرد هنر بود ز زن عیب
همچنین جامی به چند ملاقات شبانهی مجنون با لیلا و نیز عشقورزی آنان اشاره دارد.
هر دو معشوق و هر دو عاشق / چون شیر و شکر به هم موافق [...]
لیلی و گره ز مو گشادن / قیس و دل و دین به باد دادن
در هر دو منظومه امکانی برای زندگی مشترک دو عاشق نیست و تنها پس از مرگ استخوانهای آنان یکدیگر را در آغوش میفشارند.
کتابنامه:
عارف اردبیلی، فرهادنامه، تصحیح و مقدّمه و حاشیه: دکتر عبدالرضا آذر، ۲۵۳۵
فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، مقدمه و تصحیح و تحشیه: دکتر محمد روشن، ۱۳۷۷
نورالدین عبدالرّحمن بن احمد جامی، مثنوی هفت اورنگ، ۱۳۷۸
ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بکوشش جلال خالقی مطلق
الیاس ابن یوسف متخلّص به نظامی، کلیّات خمسه نظامی، ۱۳۷۴