عشق و کامجویی در ادبیات تبعید
۱۳۸۷ مرداد ۲۱, دوشنبهچندی است که کتاب پژوهشی "عشق در ادبیات داستانی ایران در تبعید" از نویسندهی ایرانی، اسد سیف که در انتشارات فروغ به چاپ رسیده، به بازار آمده است. سیف در این کتاب ۴۰۰ صفحهای به مقولهی "عشق" از جنبههای گونهگون و نه تنها در ادبیات معاصر در تبعید، بلکه همچنین در ایران باستان نیز پرداخته است. او همچنین در این بررسی، در بارهی مذهب و تأثیر خوانشهای متفاوت آن بر جنسیت، تحقیق کرده است. بخشی از این پژوهش جامع به "عشق در ادبیات ایران پس از اسلام" اختصاص داده شده است. "همجنسگرایی در ادبیات کلاسیک ایران" و "عشق در فرهنگهای فارسی"، از جمله فصلهای خواندنی این کتاب هستند. بررسی نقش زن و جایگاه او در ادبیات گذشته و حال، این تحقیق را کامل میکنند. سیف در این رابطه مینویسد: «زن در فرهنگ ما دارای خصلتی دوگانه است، یا کامبخش است یا بارگیر، گاه منبع الهام است و گاه سرچشمه لذت و خوشی، هم وسیله بیبند وباری، شهوت وتمنا و کامجویی است و هم پناهگاه مرد، مادر و آفریننده و نگاهبان زندگی. اگر مرد تجسم خیر باشد، زن نماد شر است. در همین رابطه است که زن را شیطان میخوانند...» برای آشنایی بیشتر با این اثر پژوهشی با اسد سیف به گفتوگو نشستهایم:
دویچه وله: شما ادبیات داستانی ایران را در سه کتاب از سه زاویه بررسی کردهاید؛ زندگی، عشق و مرگ. برای این گزینش چه معیارهایی را در نظر داشتید؟
اسد سیف: سالها پیش، آنگاه که وسوسه بررسی ادبیات داستانی ایران در تبعید در من به وجود آمد، فکر میکردم که میتوان در چهارچوبهای مختلفی با توجه به بُنمایههای مشترک، این کار را انجام داد. گذر زمان، تنوع آثار، پراکندگی ایرانیان، عدم دسترسی به همه آفریدههای ادبی و مشکلاتی دیگر باعث شد تا ادامه کار شکلی دیگر به خود بگیرد و در نهایت، من بررسی خود را بر سه محور زندگی، عشق و مرگ متمرکز کردم. علت عمده این انتخاب بازتاب پُررنگ زندگی ما، ازجان بدربردگان و از کشورتاراندهشدگان است در آثار آفریده شده. ما با فرار خویش و یا ترک کشور، در اصل مرگ را پشت سر گذاشتیم و در جهان تبعید، زندگی و عشق را کشف کردیم و یا بهتر گفته باشم، داریم کشف میکنیم. و این ممکن نبود جز از راه کشف خویش. در ادبیات تبعید، ما داریم چهرهای دیگر از خود را کشف میکنیم. "من"ی را که سالهای سال هویت خود را در جمع مییافت و معنا میکرد، به کناری نهادیم و همچون "دُن کیشوت"، سوار اسب شدیم تا جهانی دیگر را کشف کنیم.
بیش از نیمی از کتاب "عشق..." به پژوهشهای همهجانبهی شما دربارهی "عشق در ایران باستان"، "اسلام و جنسیت"، "عشق در فرهنگهای فارسی"... اختصاص داده شده و نیم دیگر به "ادبیات در تبعید" میپردازد. اگر بخواهیم روی عنوان کتاب تکیه کنیم، که بررسی این مقوله را در ادبیات تبعید نوید میدهد، باید در انتظار جلدهای دیگری هم باشیم؟
علت تأکید بر ادبیات کهن ایران بر میگردد به تکرار ذهنیت دیروز در زندگی امروز ما. متأسفانه ما داریم به شکلی گذشته خود را تکرار میکنیم. اینجا و آنجا نشانههایی از تَرَک برداشتن این ذهنیت دیده میشود که خوشآیند است، اما عمومیت ندارد. در ادبیات داستانی امروز اروپا، آنگاه که صحبت از عشق میشود، به سنتِ "مادام بوآری" فلوبر و یا "آنا کارنینا"ی تولستوی بر میگردیم و یا حتا بذرهایی که دو سده پیش "مارکی دوساد" بر زمین سراسر گناه "عشق زمینی" پاشید. ادبیات داستانی معاصر ما فاقد چنین سنتی است. ما هنوز تکلیف خود را با ادبیات کلاسیک خویش روشن نکردهایم. در ادبیات زمان مشروطه گامهایی برداشته شد که به فرجام نرسید و همچون جنبش مشروطه ناکام ماند. در دهه چهل کوششهایی آغاز شد که میرفت تا در این عرصه، راهگشا گردند. انقلاب سال ۵۷ این روند را نه تنها متوقف، بلکه به عقب برگرداند.
صد صفحه نخست کتابِ من به پیشزمینههای عشق در فرهنگ و ادبیات ما پرداخته. زیرا فکر میکنم ریشه ذهنیت ما باید بر ما آشکار گردد و علت تکرار دیروز در امروز روشن شود. این در اصل، جستجوی "منِ" گمشده خویش است. ضرورت چاپ این بخش در کنار ادبیات تبعید، چیزی بود که به ذهنم راه یافت و فکر میکنم در روشنتر شدن مفهوم عشق به خواننده کمک خواهد کرد. البته جست و جوی آن در ادبیات و فرهنگ ما، برای من نیز فایده زیادی داشت. در دو جلد دیگر کتاب از دامنه چنین حاشیهای کاسته می شود. این حاشیه در این جلد از کتاب فکر می کنم ضرورت داشت.
شما در بخش اول این کتاب که به ادبیات کهن میپردازد، از گونههای مختلف عشق نام بردهاید؛ عشق عارفانه، عشق عذری، عشق مادر و فرزند، همجنسگرایی و... این بررسی ولی در بخش "ادبیات در تبعید"، بیشتر به پژوهش دربارهی رابطهی بین زن و مرد محدود میشود. چرا؟
بررسی من بر اساس داستانهایی صورت گرفته که از سوی ایرانیان خارج از کشور منتشر شده است. در این آثار چهرههای گوناگون عشق دیده میشود. برای نمونه داستان "سوگ" اثر شهلا شفیق، بنیان بر عشق مادر به فرزند دارد. و یا رمان "شالی به درازای جاده ابریشم" اثر مهستی شاهرخی، گفت و گوهای مادریست با نطفهای که در شکم دارد. و یا در رمانهای "بیگانهای در من"، اثر شکوه میرزادگی و "گسل" اثر ساسان قهرمان، عشق با انقلاب گره میخورد. در رمان "سایهها" اثر منظر حسینی، عشق کشف خود است. در رمان "در جستجوی تجلی عشق" اثر هایده صنعتی، عشق با وطن در میآمیزد.
با اینهمه نباید از نظر دور داشت که رابطه بین زن و مرد که شما به آن اشاره کردهاید، در میان آثار منتشر شده، بیشتر از همه است. علت به نظر من، از یک سوی بر میگردد به سرکوب خشن هر گونه رابطه عادی بین دو جنس در جمهوری اسلامی و تابوهایی فرهنگی که در ما زندگی میکردند و حال درجهان تبعید، درمصاف با دنیای مدرن، کارآیی خویش را اندک اندک از دست میدهند. و از سوی دیگر کشف دنیای دیگری از رابطهها بین دو جنس از سوی انسان تبعیدی و یا مهاجر.
یک چیز را نیز نباید از نظر دور داشت که بُنمایه هر گونه عشقی در جهان، به چگونگی رابطه دو جنس با هم بر میگردد. اگر این رابطه را حذف کنیم، در تعریف عشق دچار مشکل خواهیم شد.
بهنظر میرسد، در برخی از آثاری که بررسی کردهاید، بیشتر "کامجویی" مردان داستان مطرح شده تا "عشق"؛ مردانی که در این رابطه، به تعبیر خودتان مثل "گاونر" عمل میکنند. بر اساس چه معیارهایی این داستانها را انتخاب کردهاید؟
در "هفت پیکر" نظامی گنجوی، در داستان "گنبد سیاه"، بهرام گور پس از ساختن هفت گنبد، آنگاه که دختران شاهان هفت اقلیم را در آن مستقر میکند، روز شنبه، نخستین روز هفته، به گنبد سیاه وارد میشود که دختر پادشاه هند در آن ساکن است. شاهزاده خانم داستان "شاه سیاهپوشان" را برای بهرام نقل میکند که داستانی است جالب و وصفِ حال ما. (در اینجا آقای سیف، داستان را بهطور مفصل شرح میدهد که ما برای کوتاه کردن مصاحبه از چاپ آن چشم پوشیدیم.)
لذت جنسی از والاترین لذتهای زندگی است. عشق میتواند آن را نیز شامل گردد، اما تنها در آن نمیگنجد و دنیای بزرگتری میجوید. چگونگی رسیدن و یا استفاده از آن به سطح فرهنگ انسانها مربوط است. با نگاهی به تاریخ، در برههای از زندگی اجتماعی، انسان را با حیوان در این عرصه تفاوت عمدهای نبود. رنسانس در اروپا، رنسانس تن را نیز شامل میشد. جنبش دهه شصت در غرب، انقلاب جنسی را نیز با خود به همراه داشت. با شکلگیری و رشد جنبش فمنیستی، افق دیگری در این عرصه گشوده شد. ادبیات اروپا بر چنین بستری شکل گرفت. ادبیات عاشقانه، نهالی بود که بر این زمین روئید. کشور ما در این عرصه، شاهدی بیش نبود. رمان، سوغات غرب است به ایران. زندگی ما، انسان ایرانی، در رمان اما بر میگردد به تجربه و فرهنگ خودمان. چیزی که در بالا نیز به آن اشاره کردم. از این جویبار کوچک نباید انتظار صید نهنگ داشت. همین که کوشش میشود تا در خلق آثارادبی، گذشته تکرار نگردد و یا از گذشته به نفع امروز بهرهبرداری گردد، خود گامی است بزرگ که باید قدر آن را دانست. در این شکی نیست که در ادبیات عاشقانه غرب نیز کامجویی مطرح است، اما در گستره دامنه این مفهوم و چگونگی آن در رفتار اجتماعی، فرق است بین انسان اروپایی و ایرانی. در این شکی نیست که آن "گاو نر" مورد اشاره شما که تعبیر یکی از نویسندگان ماست در رمان خود از رفتار شخصیت مرد، پشت دروازههای زمان خواهد ماند.
اینکه می بینیم بیشترین داستانهای عاشقانه ما در تبعید صرفاً به "کامجویی" نظر دارند، علت را فکر میکنم باید در روند تجربه و یا کشفی جست که انسان ایرانی در جهان تبعید از سر میگذراند.
"خودآگاهی" زن در ادبیات که شما آن را بیشتر حاصل تلاشهای نویسندگان زن و انتقال دیدگاههای آنان ارزیابی کردهاید، در اغلب داستانها بهگونهای به "ابراز نیازهای جنسی" و "نحوهی اجرای سکس" محدود شده است که شما آن را ناشی از نگاه "مدرن" زن به خود ارزیابی کردهاید. این نوع "محدودیت" برداشت از کجا آب میخورد؟
در این شکی نیست که "خودآگاهی" زن باید امری همهجانبه باشد. نمود آن را در گسترهی تحقیقاتی که "جنبش زنان ایران" به انجام رسانده، میتوان به خوبی مشاهده کرد. در دستیابی به حقوق اجتماعی برابر با مرد است که آزادی جنسی نیز مطرح میشود. حق مالکیت زن بر تن خویش، بر رفتار جنسی او نیز تأثیر خواهد گذاشت. به نظرم در پی افراط و تفریطهاست که جامعه به تعادل دست خواهد یافت. همزمان با گسترش تحقیقات و باز نمودن افقهای تازهای از زندگی زنان ایرانی در گذشته و حال که در واقع میتوان آن را نوعی هویتیابی عنوان کرد، بازتاب این موضوع در ادبیات، یعنی داستانی کردن آن، میتواند در درک ما از موضوع کمکی بزرگ باشد. اگر بپذیریم که خودآگاهی همهجانبه است، پس لذت و رفتار جنسی را نیز باید شامل گردد.
شما در بررسی ادبیات کلاسیک، این نکته را عنوان کردهاید که "عشق مرد ایرانی به حتم باید از تونل شکنجه بگذرد و بدون شکنجه و زجر فاقد هر گونه لذتی است". در این رابطه، زنان به مثابه ستمگر، جفاکار و قاتل معرفی میشوند. این دیدگاه در ادبیات معاصر ما هم تکرار میشود. زمینهی فرهنگی اینگونه برخورد چیست؟
با نگاهی به ادبیات کلاسیک ایران و نمونههایی از عاشقانههایی که دیگر میبایست به تاریخ سپرده میشدند، چند گونه آن قابل تأکید است. گونه نخست "ویس و رامین" اسعد گرگانی است که این تجربه به عللی گوناگون تکرار نشده است. گونه دوم "خسرو و شیرین" نظامی است که خود تحت تأثیر "ویس و رامین" بود. در شیرین نشانههایی از ویس را میتوان یافت. در داستان "خسرو و شیرین" شخصیتی به نام فرهاد را هم داریم که رقیب عشقی خسرو است. عاشقی هنرمند، دست و پا چُلفتی، آن که قادر نیست زبان در کام بچرخاند و حرف دل بر زبان راند. عاشقی که به راه معشوق خود را میکشد، بی آنکه احساس درونی خویش بر معشوق را آشکار گرداند. گونه سوم "لیلی و مجنون" نظامی است که ریشه در ادبیات عرب دارد. و در میان عاشقانههای ناب ادبیات عرب، خود وصله ناجوریست. قیس یا مجنون نیز هیچ دستِ کمی از فرهاد ندارد. آواره کوه و بیابان است. از تب عشق میسوزد و دل به یاد معشوق خوش دارد. عاشقی بی شهامت و جسارت که میکوشد عشق خویش را با رنج و دردی مُدام زنده نگاه دارد. لیلی اگرچه از مجنون اندکی باشهامتتر است، اما در کل عکسبرگردان اوست.
متأسفانه نه رفتار ویس، بلکه رفتار فرهاد و مجنون و لیلی در ادبیات ما تکرار شده و همچنان زنده است. البته شخصیتهایی همچون رامین و یا خسرو، نقش "مرد" تاریخی خود را همیشه بازی کردهاند. رامین در "ویس و رامین" و خسرو در "خسرو و شیرین" با زنان زیادی در رابطه بودهاند و این نه تنها از چشم معشوق دور نمانده، بلکه عادی تلقی شده است. برعکس، این شیرین است که در سراسر داستان غم حفظ "بکارت" دارد.
در زمان مشروطه، در "زهره و منوچهر" ایرجمیرزا، با مسخره گرفتن و در اصل نقد چنین رفتارهایی، ادبیات ما میتوانست راه دیگری بپیماید که متأسفانه نشد. با آغاز جنبش رماننویسی در ایران نیز میبینیم که در تهران مخوف، مهین، شخصیت زن داستان، چهرهای کاملاً متفاوت دارد: با سواد است، کتاب میخواند، در برابر یکهتازیهای پدر میایستد، خود به رغم مخالفت پدر، مرد زندگی خویش را بر میگزیند و با او میگریزد. این زن میبایست به عنوان زن مدرن در تهران، شهری که میخواست فرهنگ روستایی را به کناری نهد و شهر به عنوان متعارف کلمه باشد، رشد کند. اما میبینم که تحت فشار جامعه جوانمرگ میشود. جامعه او را بر نمیتابد و به سنت فرهاد و لیلی و مجنون باز میگردد. که البته این پسرفت را در دیگر عرصههای زندگی اجتماعی نیز شاهدیم.
شما در مقدمهی کتاب اشاره کردهاید که ادبیات تبعید جهان با ادبیات تبعید ایران نکات مشترک فراوانی دارند، ممکن است چند وجه اصلی این تشابه را توضیح دهید؟
نویسنده تبعیدی، کسی است تارانده شده از کشور خودی. در آثار نویسنده تبعیدی درد و رنج و امید موج میزند. نگاه او به کشور خویش، نگاهیست از دور. نگاه به گذشته در آثار او به شکلی خودیابی است. آثار او، همچون خود او، راه به درون کشور ندارند. آثار ادبی تبعیدیان، در شکل عالی خویش، هم به ادبیات خودی جان میبخشد و هم به ادبیات جهان. این ادبیات از سوی حاکمیت همیشه نفی شده است و کوشیده میشود تا ناچیز جلوه کند، در واقع اما از تاریخ ادبیات آن کشور جداشدنی نیست. ادبیات تبعید، در عین حال میتواند ادبیات اعتراض باشد که از این زاویه بار سیاسی با خود دارد. چنین مشخصهای را در ادبیات تبعید آلمان، در زمان جنگ و ادبیات تبعید روسیه در زمان حکومت "شوراها" هم میتوان دید.
این مشخصهها را کم و بیش میتوان در همه آثار تبعیدیان جهان در طول تاریخ مشاهده کرد. در رابطه با ادبیات کشور ما نیز وضع بر این سیاق است. با این تفاوت که با گسترش دامنه ارتباطات و شبکههای ارتباطی، در جهان امروز دیگر نمیتوان همچون گذشته به این مقوله نگریست. جهانِ دگرگونشده، چهرههایی دیگر از مقولات ارائه میدارد که بحثی مفصلتر را میطلبد. با این همه بیشتر این مصادیق را در رابطه با کشور خود، هنوز نیز شاهدیم.
چند سال نگارش و تدوین این کتاب به طول انجامیده است؟
هستند بسیاری از محققین ایرانی در خارج از کشور که با اشتغال در مراکز دانشگاهی و یا تحقیقاتی کارشان در اصل زندگیشان را نیز میچرخاند. این مورد اما عمومیت ندارد. یکی از ویژگیهای آثار آفریده شده در جهان تبعید، در کلیت خویش، این است که نویسنده تبعیدی نمیتواند در آن شرایطی کار کند که نویسنده کشور میزبان. در کنار صدها مشکل، غم نان و تن دادن به کاری که هیچ ربطی به ذوق و اشتیاق نویسنده ندارد، باعث میشود تا روند تولید به دارازا بکشد. ... من نیز در چنین شرایطی مینویسم. همانطور که در مقدمه کتاب یادآور شدهام، بخش نخست این سه جلد کتاب، تاریخ هیجده سال پیش را بر خود دارد. طبیعیست که در شرایط عادی نمیبایست بیش از چند سال وقت صرف آن شود. کار غیر مستمر، آنهم اثری تحقیقی، در واقع عذابیست که رفع آن سختجانی و سماجت میطلبد.
کتاب بعدیتان در بارهی "مرگ" کی منتشر میشود؟
دو جلد دیگر این کتاب آماده است. برای سپردن به چاپ، احتیاج به یک بازبینی دارد. در حال حاضر مشغول بازبینی جلد "مرگ در آثار داستانی ایران در تبعید" هستم که فکر میکنم تا پایان همین سال منتشر گردد. پس از آن به سراغ "زندگی در آثار داستانی ایران در تبعید" خواهم رفت.