"مرگ ناتان" در فستیوال تئاتر ایرانی کلن
۱۳۹۳ آبان ۲۷, سهشنبهجشنواره تئاتر امسال با حضور بیشتر جوانان، تجربه ای که به احتمال قوی در آینده نیز به کار گرفته خواهد شد، کار خود را به پایان برد. در آخرین شب، بهترین نمایش امسال با کارگردانی علیرضا کوشکجلالی بدون حضور خود کارگردان بر صحنه آمد.
در نخستین گزارش از آنچه در برنامه گشایش فستیوال اجرا شد نوشتیم. نمایشنامه هایی که در روزهای بعد به صحنه رفتند، علاوه بر کارهای کوتاه جوانان آلمانی عضو آکادمی بازیگری کلن که همه در یک برنامه چهار ساعته به نمایش گذاشته شد، عبارت بودند از "وطنی که بنفشه نبود"، روسپی محترم، زن، شنل قرمزی، (برای کودکان)، کاری تئوری/ نمایشی از صدرالدین زاهد و در روز پایانی، دو نمایشنامه شیرینی تلخ و مرگ ناتان در اورشلیم.
صحنه دگرگونی
شیرینی تلخ با بازی سوسن فرخ نیا و داریوش رضوانی و با کارگردانی مشترک هر دو بازیگر، نوشته حامد احمدی، قصه ای است از نوع همان فجایعی که در درازای این سی و اندی ساله در ایران اتفاق افتاده است. داستانی دردآور که این بار با عشق دو زوج نیز درآمیخته است. عشق میان دو دختر و پسر جوان که جنون دختر و اعدام پسر را در پی دارد، و عشق میان پدر و مادر این دو که در غربت یکدیگر را می یابند. گفتگو میان پدر و مادر، روایتی است از گذشته که هر یک آن را از نگاه خودبیان می كند.
بشنوید: گزارشی از فستیوال پنجروزه تئاتر ایرانی در کلن
در قصه های روایی معمولا کم تر حرکت وجود دارد. در چنین مواردی کارگردان می کوشد تا با حرکتی ویژه و یا با یاری موزیک و صدا از یکنواختی روایت بکاهد. صدای ممتد فیش که همراه با آن یکی از دو بازیگر به سوی تخته سیاه می رود و بخشی از نقشه ایران را به صورت پازل با تصاویری از زندان کامل می کند، ظاهرا همان تنوعی است که کارگردان مد نظر داردت. روایتها ملال آور نیست و تماشاگر را نیز به شنیدن و دیدن جلب میکند، اما شاید حرکت و صدا باندازه کافی نیست.
بازی سوسن فرخ نیا همیشه ماهرانه است، ضمن آن که گاه واقعا درخشان است. این بازی اما درخشان نبود. داریوش رضوانی را بارها همراه با سوسن در صحنه دیده ایم، اما تصور می کنم نقش یک عاشق را آنگونه که باید عاشقانه بازی نمی کند.
سوسن در آخرین صحنه وقتی متوجه می شود که همان عاشق دیرین درواقع سبب قتل و اعدام پسرش شده، آن چنان فریادی از ته دل و با همان احساس تمام مادران داغدیده از گلویش بیرون می آید که تا لحظانی همه تماشاگران را به سکوت وا می دارد. بسیاری پس از دیدن این صحنه حالشان دگرگون میشود.
ناتان(خرد) در برخورد میان دو قوم
نمایش آخر که "مرگ ناتان در اورشلیم" نام دارد به ماجرای اختلاف میان اسراییل با فلسطینیان میپردازد. این اختلاف اما با نگاهی فلسفی و کارگردانی درخشان علیرضا کوشک جلالی آنچنان در هم تنیده شده، که کسانی را هم که زبان آلمانی نمی دانند به خود جلب می کند.
صدرالدین زاهد، بازیگر و کارگردان مقیم پاریس در مورد این تئاتر می گوید: «یکی از تازهترینهای کارهای فستیوال، همین نمایشی بود که از آقای کوشک جلالی دیدیم. من زبان آلمانی نمیدانم، اما همیشه گفتهام، تئاتری که ورای زبان، کلمات و جملههای ادبی برود و بتواند یک ارتباط بیواسطه با تماشاگر برقرار کند، یک تئاتر واقعی است. آن منولوگهای اول که مثل مسلسل تماشاچی را به گلوله میبستند، با وجود ندانستن زبان آلمانی قابل حس کردن بود. آن صحنهای که مرد فلسطینی میخواست خودش را منفجر کند و بازییی که با این چمدانها میکردند. من خوشحالم از اینکه اینجا بودم و شاهد این نمایش.
علاوه برآن شاهد کارهای همکاران دیگرمان در فستیوال هستم و با همه بالا و پایین بودن نمایشها، با همه گاهگاهی بد و خوب بودن آنها، برای من جای خوشحالیست که هنوز تئاتر خارج از کشور زنده است، جوشش دارد و خودی نشان میدهد و من مطمئنم که تبادلات این گونه ای میتواند منبع خوبی برای کار تئاتر باشد.»
چند چمدان و مشتی خاک و چهار بازیگر توانای تئاتر آلمان، تصویری از دشمنی دو قوم به نمایش گذاشتند که در غایت راهی جز به هم پیوستن و همدرد شدن برایشان باقی نمی گذاشت. حداقل دکور صحنه، با حداکثر استفاده از آن. اغلب تاتریها گله میکنند که به خاطر کمبود بودجه توانائي پرداخت صحنههای مورد علاقه خود را ندارند، اما جلالی نشان داد که اگر ارتباط میان بازیگران درست برنامهریزی شده باشد، همین ارتباط را نیز می توان با تماشاگر برقرار ساخت.
صدرالدین زاهد که امسال به جای ارائه هر نمایشی در واقع یک کارگاه نمایش تئوری/اجرایی را عرضه کرده بود، با استفاده از حرف های پیتر بروک که می گوید اگر بگذاریم نمایشنامه خود حرف خود را بزند، ممکن است حتی دم بر نیاورد، می گوید:«نمایشنامه که نوشته میشود، کتابت کلماتیست که این کلمات جنبه ادبی دارند. نمایشنامههای نوشتهشده بههیچ وجه جنبه تئاتری ندارند. گرچه در کشور حتی فرانسه میگویند تئاتر سارتر، تئاتر مولیر و روی کتابها هم مینویسند. اینها هیچ کدام تئاتر نیستند، بلکه بخشی از ادبیات دراماتیک هستند.
در این کلمات و در این نوشتهها ضربان هست، بالا و پایینهای کلامی هست، حروف صدادار و بیصدا هست، میان معنای کلمات، ریتم ، و صوت هست. تمام اینها را یک نویسنده در لابهلای کلمات گنجانده است. بنا به گفته بروک طبیعیست که آن صداها و آن صوتها که از دهان بازیگر درمیآید، با احساس بازیگر همراه است، این شعور و سواد بازیگر است که میداند که کجا خط زیرش بکشد، کجا تند بگوید، کجا یواش، کجا جیغ بزند، کجا صدایش را پایین بیآورد، و کجا پچ پچ کند. این میشود تئاتر که به یک نمایشنامه معنا میدهد. خود نمایشنامه در شکل نوشته شدهاش یک اثر دراماتیک است که متعلق به بخشی از ادبیات به اسم ادبیات دراماتیک است و نه تئاتر.»
رقص وترانه در بخش پایانی
بخش پایانی برنامه مثل سالهای گذشته با موسیقی و رقص همراه بود. منصور تهرانی، سراینده ترانه یار دبستانی، و لئوناردو تاج آبادی که تنها نامش برگرفته از زبان ایتالیائی است و نه اصل و نسبش، موسیقی پاپ و اپرا را در هم آمیختند و شبی آهنگین برای تماشاگرانی که تقریبا همه سالن را اشغال کرده بودند، فراهم آوردند.
تهرانی در زمره هنرمندانی است که با یک ترانه، "یار دبستانی" به شهرت رسید. او اما سرودههای دیگری هم دارد که گویا اخیرا تصمیم گرفته مثل بعضی از ترانهسرایان خود نیز آنها را اجرا کند. «من دیدم شهیار قنبری ترانههای خودش را میخواند. چرا من نخوانم! ایرج جنتیعطائی و اردلان سرفراز هم لابد اگر صدایشان خوب بود خود ترانه هایشان را اجرا میکردند.» البته باید دید که ایرج و اردلان واقعا صدا ندارند یا کار را به دست کاردانان سپرده اند!؟
تهرانی می کوشید که نقش یک شومن را نیز ایفا کند. بعضی از هنرمندان اصرار دارند که همه فن حرف باشند، بدون آن که توانائیهای لازم را داشته باشند. شاید تهرانی صحنهای یافته بود که هنرهای خود را در آن به آزمایش بگذارد. در کنار تهرانی با لباسی اسپرت که بیشتر به نظر می رسید قصد کوه پیمائی دارد، لئوناردو با فراک و لباس رسمی که معمولاخوانندگان اپرا بر تن می کنند ظاهر شده بود. لئوناردو صدای پر حجم و خوبی دارد که برای کار اپرا بسیار مناسب است، اما گویا فرصت زیادی برای تمرین نداشته.بعضی از نتها و کشش صدا در برخی از جاها به درستی اجرا نمی شد.
مدیران برنامه، مجید و بهرخ فلاح زاده، معمولا در هر جشنواره ای کاری را هم خود عرضه می کنند. امسال اما به دلیل گرفتاری که در آخرین لحظات تمرین نمایشنامه ادیپ شهریار برای شاپور سلیمی بازیگر تئاتر برونمرزی رخ داد، نمایشنامه ای از این دو به روی صحنه نرفت. بهرخ اما بیکار نمی تواند بنشیند. اجرای دو نفره یک ترانه آذربایجانی، با لباس محلی همراه با لئوناردو رنگ و بوی دیگری به بخش پایانی جشنواره داد که با استقبال تماشاگران نیز روبرو شد.
بیست و یکمین دور جشنواره این امید را در دل ها زنده کرد که تئاتر برونمرزی و فستیوال ایرانی- کلن با همراهی جوان ترها در آینده به فضاهای نوتری دست یابد.