1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله

«من شعرم را زندگى کردم، زندگى‌ام را شعر» • گپى با اردلان سرفراز

۱۳۸۵ آذر ۶, دوشنبه

اردلان سرفراز، يکى از ترانه سرايان برجسته ايران در طى چند دهه فعاليتش در داخل و خارج با آهنگسازانى صاحبنام همكارى كرده و بسيارى از سروده‌هاش با صداى محبوبترين خوانندگان ايران چون گوگوش، داريوش و ابى جاودانى شده‌اند.

https://p.dw.com/p/A6Br
اردلان سرفراز
اردلان سرفرازعکس: DW
دويچه‌وله:  در طول گپ‌مان بيش از همه به ترانه‌هايتان مى‌پردازيم، اما در پس اين ترانه‌ها اردلان سرفرازى هست که تولد و زندگى او با خود اين ترانه‌ها پيوند خورده. شما متولد سال ۱۳۲۹ هستيد و اگر اشتباه نکنم، بچه‌ى جنوب. چه مدت از زندگى شما در ايران در جنوب کشور گذشته و چه مدت در تهران؟

اردلان سرفراز: من متولد سال ۱۳۲۹ از شهرستان داراب هستم از توابع استان فارس. تا کلاس يازدهم در داراب بودم. براى گرفتن ديپلم آمدم شيراز، در دبيرستان سلطانی. بعد در دبيرستان سلطانى ديپلم‌ام را گرفتم، در سال ۱۳۴۶ که يکسال، طبق معمول، پشت کنکور ماندم. در شيراز به کلاس کنکور. ۱۳۴۷ در کنکور شرکت کردم. آنموقع کنکور سراسرى بود و منهم توفيقى بدست نياورم. بعد در دو کالج (مدرسه عالی) ادبيات و زبانهاى خارجى و روانشناسى در مدرسه عالى پارس در تهران کنکور دادم که در هر دو قبول شدم. منتها در تصميم‌گيرى‌ام ترديد داشتم که آيا ادبيات و زبان انگليسى را بردارم يا روانشناسى را که نهايتا رشته روانشناسى را در مدرسه عالى پارس انتخاب کردم. در سال ۱۳۴۷ وارد تهران شدم.

دويچه‌وله:  شما فارغ‌التحصيل رشته روانشناسى از مدرسه عالى پارس تهران هستيد و گذشته از آن تحصيلاتى را هم در آلمان در رشته بازاريابى و تبليغات گذرانديد. چطور شد که اصلا سراغ اين رشته‌ها رفتيد، چطور شد روانشناسى را انتخاب کرديد، با وجود اينکه امکان ادبيات وجود داشت؟

اردلان سرفراز: اين سوالى بود که مسئولان مدرسه عالى پارس هم آن زمان در مصاحبه از من پرسيدند. من فکر کردم که مى‌توانم خودم ادبيات و زبان خارجى را ادامه بدهم، چون رشته‌ام ادبيات هست. نمى‌توانم صددرصد به شما بگوييم که دنبال علاقه‌ام رفتم، ولى در مقام مقايسه روانشناسى را بيشتر دوست داشتم. براى اينکه بقول احمد شاملو فکر مى‌کردم و هنوز هم فکر مى‌کنم، هر انسانى براى خودش دنيايى‌ست. اگر من اين دنيا را کشف بکنم، دنيايى بزرگتر خواهد بود که حتا ادبيات، زبانهاى خارجى، هنر و... و خيلى چيزهاى ديگر را هم دربرخواهد داشت. اينطورى فکر کردم که با شناختن انسان دنيا را بشناسم.

دويچه‌وله:  فکر مى‌کنيد آگاهى شما از علم روانشناسى بطور ناخودآگاه تاثيرى روى ترانه‌سرايى شما گذاشته باشد؟

اردلان سرفراز: دقيقا دريافت شما درست است و همانطور که گفتيد، دقيقا بطور ناخودآگاه روى کار من تاثير گذاشته که اگر در کار هنرى مسئله خودآگاه پيش بيايد که آدم بخواهد آگاهانه از طريق روانشناسى روى مخاطبين‌اش کار بکند، به نظر من يک نوع خيانت است. بله! دقيقا ناخودآگاه روى من تاثير گذشته.

دويچه‌وله:  تفنن ترانه سرودن کى به حرفه بدل شد؟ يا بگوييم حتا اگر شغل ديگرى هم داشتيد، از کى به ترانه سرايى ديدى حرفه‌اى پيدا کرديد؟

اردلان سرفراز: دقيقا کلاس دهم بودم. در دبيرستان اميرکبير اولين شعرم در مجله جوانان بعنوان بهترين منظومه از شاعران جوان چاپ شد. بعد براى ادامه تحصيل در تهران خوب احتياج به کمک مالى داشتم. بخواهم واقعيت را به شما بگوييم، براى من اصلا مسئله تفنن در ترانه‌سرايى نبود، مسئله صرفا اين بود که آقاى حسين سرفراز، يکى از بستگان ما که شاعر و نويسنده هستند، من را معرفى کردند به راديو ايران در برنامه جوان و گفتند شما که شاعر هستيد حتما مى‌توانيد ترانه‌سرايى هم بکنيد. ناگفته نماند که من اصولا آن زمانها چه ترانه‌هاى ايرانى و چه ترانه‌هاى فرنگى که به اصطلاح در ايران گل کرده بودند، هميشه پيش خودم بدون اينکه قصد ترانه‌سرايى داشته باشم، سعى مى‌کردم روى آنها کلام بگذارم. براى همين گفتم، بله من يک مقدار تجربه‌ براى ترانه‌سرايى دارم. ولى خوب خودتان ببينيد از اين تجربه مى‌توانيد استفاده کنيد تا منهم از اين طريق هزينه‌ تحصيلى‌ام را دربياورم. بهر تقدير، آقاى سرفراز من را معرفى کردند به برنامه جوانان راديو. البته نه بصورت کارمند رسمى، بصورت کارمند مثلا پيمانى هم نه. يعنى من در ازاى کارى که مى‌کردم، اين کار بعد از تصحيح که آنهم خودش داستانى جدا دارد، مى‌بايست قيمت‌گذارى بشود. و وقتى قيمت‌گذارى مى‌شد، بعد مى‌رسيد بدست آهنگساز و خواننده‌اى که قرار بود با آنها در استاديوهاى راديو ايران ضبط بشود. بعد از آن ما حواله‌ مانندى مى‌گرفتيم، يعنى مى‌رفتيم به صندوق راديو ايران و سرماه پولمان را دريافت مى‌کرديم. شروع کار حرفه‌اى من از اينجا شروع شد.

دويچه‌وله: يادتان هست کدام ترانه شما را سر زبانها انداخت؟

اردلان سرفراز: فکر مى‌کنم  اواخر سال ۴۹ يا ۵۰ شمسى. آنموقع صفحه‌ها ۴۵دور و دو روى بودند. دوتا شعر من بنام «شايد بدانى» و «حالا خيلى ديره» داشتم با آهنگ آقاى شماعى‌زاده که ايشان روى اين شعر کار کرده و به آقاى عارف داده بودند. بعد وقتى که من آمدم ديدم آن ترانه‌ى «حالا خيلى ديره»، با صداى آقاى عارف گل کرده.

دويچه‌وله: ولى عارف خواننده‌اى نيست که بيشترين ترانه‌هاى شما را خوانده!

اردلان سرفراز: داريوش! اگر بخواهيم تعداد ترانه‌ها را ملاک قرار دهيم. البته خودتان مى‌دانيد، خانم گوگوش، آقاى ابى، آقاى ستار، زنده‌ياد هايده، با همه‌ى اينها من کار کرده‌ام. ناگفته نماند، من با تمام کسانى که کار کردم به صدايشان علاقه داشتم. اگر علاقه نداشتم، نمى‌توانستم کار بکنم. همه فکر مى‌کنند که من بعد از حدود ۴۰ سال کار ترانه‌سرايى يک ترانه‌سراى حرفه‌اى هستم. اما من به شما مى‌گويم، هنوز هم نمى‌توانم آن گونه که حرفه‌اى‌ها کار مى‌کنند کار بکنم. ترانه سفارشى نمى‌توانم بگويم. اگر آهنگى را حس نکنم، نمى‌توانم روى آن ترانه‌اى بگذارم. تمام ترانه‌هاى من را، وقتى شما مرور مى‌کنيد يا خودم مرور مى‌کنم، بصورت دفترچه خاطرات من است، بصورت آلبومى براى من است. من خودم را گفته‌ام. من شعرم را زندگى کردم، زندگى‌ام را شعر.

دويچه‌وله: طبيعى است که شما بعنوان هنرمند سعى مى‌کنيد کار خوبى عرضه کنيد و شايد کارهايى را هم که يک هنرمند عرضه مى‌کند در همان مقطع زمانى يا در زمان تولدش خوب بوده باشد، اما بعد از گذشت سالها ممکن است آدم ديد ديگرى به آنها پيدا کند. آيا ترانه‌اى هست که در قديم گفته باشيد و امروز ديگر آنطور باب دلتان نباشد؟

اردلان سرفراز: نه! از نظر محتوا من هر چه تا امروز گفته‌ام، من بودم که گفته‌ام، من هستم که گفته‌ام و خودم را گفته‌ام. اما يک هنرمند رفته رفته که سن‌اش بالا مى‌رود به يک نوع حساسيت بيشتر، به يک نوع آگاهى بيشتر مى‌رسد و يک نوع دانش بيشترى پيدا مى‌کند. بله! مثلا اگر من بعضى از ترانه‌ها را، سواى محتوايش، اگر مى‌خواستم بگويم، سعى مى‌کردم آنها را از نظر فرم، از نظر زيباشناسى به فرم زيباترى از نظر خودم ارائه بدهم. همينجا بگويم، نمى‌دانم، اينهم از خاصيت اين است که آدم وقتى سن‌اش در اين کارى که ما مى‌کنيم بالا مى‌رود، تکامل‌خواه‌تر هم مى‌شود. يعنى الان من به جايى رسيده‌ام که هر شعرى را که مى‌خواهم بگويم بارها و بارها، کلام به کلام مدام عوض مى‌کنم و کلام ديگرى مى‌گذارم. هنوز هم که هنوز است، و در نهايت بخاطر همين، در اين اواخر طول مى‌کشد تا يک ترانه‌اى را تمام بکنم. بخاطر اينکه مشکل‌پسندتر شدم. هرچه سن‌ام بالاتر مى‌رود، مشکل‌پسندتر مى‌شوم.

دويچه‌وله: در کتاب شما «از ريشه تا هميشه» بريده‌اى از يک روزنامه هست که متاسفانه تاريخش مشخص نيست، اما در هرحال مربوط به پيش از انقلاب هست و عنوانش هست «اردلان سرفراز، ترانه‌سراى موج نو ايران». اين «موج نو» از کى شروع شد و نو بودن اين موج در چه بود؟ در انتخاب موضوع، شيوه پردازش و بيان و انتخاب واژه‌ها، يا ترکيبى از همه‌ى اينها؟

اردلان سرفراز: دقيقا شما انگشت روى هسته‌ اصلى گذاشتيد. انتخاب موضوع درست است،‌ شيوه پرداختن و بيان و واژه‌ها هم درست است، و همچنين ترکيبى از همه‌ى اينها. اما يک چيزى به شما بگويم، در مورد موج نو. در گذشته کسانى بودند که در محدوده ترانه فکر نو آوردند، واژه نو آوردند، ترکيبات نو آوردند. اما واقعيت را بخواهيم بگوييم، ترانه‌ى نوين، ترانه‌ى موج نو ما با شخصى بنام شهيار قنبرى شروع مى‌شود و با ترانه‌اى بنام «قصه دو ماهى». وقتى ترانه «قصه دو ماهى» را شنيدم، اين ترانه من را تکان داد. آنموقع‌ها من نظر خوشى به ترانه نداشتم، اما بعد از شنيدن «قصه دو ماهى» پى بردم که ترانه هم مى‌تواند اينقدر کارساز باشد، اينقدر برش داشته باشد و اينقدر ارزش داشته باشد. اگر «قصه دو ماهى»‌ نبود و راهگشا نمى‌شد،‌ آهنگساز اصلا بخودش اجازه نمى‌داد و جرات نمى‌کرد مثلا روى «دو پنجره»، «جاده» يا مثلا «سال ۲۰۰۰» آهنگ بگذارد، با توجه به ترانه‌هاى رايج.

دويچه‌وله: مسئله همين است. صحبت ما راجع به «موج نو» است که يک موج و يک حرکت است. اين حرکت بايد يک مختصاتى داشته باشد، يک چارچوبى داشته باشد. اين چارچوب را دوست داشتم بدانم که چى بوده و در واقع چه چيزى «موج نو» را «موج نو» مى‌کند؟

اردلان سرفراز: اول اينکه به مسايلى پرداخت که تازه بود يا حداقل اگر تازه نبود، از زاويه‌ تازه‌اى به مسايل نگاه مى‌کرد. يکهو در زمان «امشب شب مهتابه»، که البته اينها همه از آثار موسيقى ماست و مسئله نفى کردن نيست، اما در زمان «امشب شب مهتابه» يکهو يک آدمى مثل عارف قزوينى بلند مى‌شود و مى‌گويد «از خون جوانان وطن لاله دميده»! اين براى خودش يک موج نو است، يک حرکت جديد است و کار شهيار قنبرى در آنزمان اين حالت را داشت. باز هم می‌گويم، ما آدمهاى گردن کلفتى در کار ترانه‌سرايى داشتيم که باعث شدند. مثلا اگر آدمى مثل تورج نگهبان به اتفاق پرويز اتابکى يا بابک افشار و اينها استوديويى را نام «طنين» درست نمى‌کردند که در آنجا شهيار قنبرى و همچنين ايرج جنتى عطايى امکان فعاليت پيدا کنند، اصلا شايد چنين اتفاقى نمى‌افتد. چرا اسمش را گذاشته‌اند «موج نو»؟ شايد چون ما آدمهاى نويى بوديم که انگشت روى زخمهاى کهنه گذاشتيم. شايد به اين دليل به ما لقب «موج نو» را دادند. قبلا از دردهاى مردم صحبت نمى‌شد.

دويچه‌وله: مسئله‌ى انتخاب موضوع را شما مطرح مى‌کنيد، آيا واقعا تمى هست که دوست داشته باشيد يا داريد که به آن بپردازيد، اما فرصتش پيش نيامده باشد؟

اردلان سرفراز: گفتنى‌ها کم نيست، من و تو کم گفتيم. خيلى چيزها هست که من مى‌خواهم بگويم و بايد بگويم که اگر عمرى باقى بود، باز به آن خواهيم پرداخت.

دويچه‌وله: آيا هنرمندى هست که مايل بوديد با او همکارى کنيد، ولى تا بحال امکانش پيش نيامده باشد؟

اردلان سرفراز: نه! واقعيتش نه!

دويچه‌وله: يعنى هرموقع خواستيد و کسى در ذهن‌تان بوده، اين امکان هم پيش آمده يا فراهم شده؟

اردلان سرفراز: ببينيد، البته حمل بر خودخواهى نباشد، همکارانم آنقدر به من لطف دارند که اين نازنين‌ها من را به کار دعوت مى‌کنند. نتيجتا اين آرزو را براى من نگذاشته‌اند که آرزو داشته باشم با آنها کار کنم. خودشان لطف کردند و پيشقدم شدند.

دويچه‌وله: ابى، يکى از خوانندگانى که با شما همکارى زيادى داشته، در صبحتى که مدتى پيش باهم داشتيم، متعقد بود که آهنگ مبتذل به آن معنى وجود ندارد و در واقع اين کلام است که باعث ابتذال ترانه مى‌شود. شما بعنوان ترانه‌سرا چه نظرى داريد؟

اردلان سرفراز: ببينيد، کلام تاثير خيلى زيادى دارد که مى‌تواند يک آهنگ را از حرکت بيندازد يا به يک آهنگ هويت بدهد. اين که جاى حرف ندارد. اما، مسئله جنسيت يک کار است. وقتى ما صحبت از ابتذال مى‌کنيم، بايد بدانيم که محتواى کلمات به کلمات هويت مى‌دهد. در عين حال توجه داشته باشيد که فرم و محتوا، حتا ريتم يک آهنگ هم مى‌تواند به کلام هويت بدهد. مثالى مى‌زنم، من ۳۰ سال پيش شعرى گفتم که تم‌اش اينطورى‌ست، اسمش يادم نيست، «به کسى که تنها و دربه‌دره/ عمريه سايه‌ش باهاش همسفره/ کى مى‌تونه بگه خوشبختى کجاست/ کدوم شهر آسمونش آبى‌تره». من آمدم اروپا، در يکى از نوارفروشى‌ها نوارى ديدم که نوشته بود آهنگ از نمى‌دانم کى، شعر از اردلان سرفراز و يکى از دوستان خوبمان هم خوانده بود. و اين شعر را برداشته بود و با آهنگ ۶ و۸ رقصى خوانده بود. آيا اين آهنگ مبتذل نيست؟ آيا اين آهنگ حيثيت شعر را لکه‌دار نکرده؟ چرا! کرده. شعر و آهنگ هردو، بقول يکى از همکارانمان، بايد باهم همآغوشى داشته باشند، هماهنگى داشته باشند. اگر يکى‌شان لنگ بزند، از هر نظر به آن يکى هم لطمه وارد مى‌شود.

دويچه‌وله: در توضيح مختصرى که در کتابتان درباره شعر «جهان سوم» آمده، از ترانه «متعهد» صحبت شده. شما فکر مى‌کنيد ترانه «متعهد» يعنى چه؟ تعهد را در چه مى‌بينيد؟

اردلان سرفراز: تعهد در برابر انسان، تعهد در برابر تاريخ و ارزشهاى انسانی. هنرمند خالى از ارزشهاى اخلاقى و انسانى بقول معروف «واعظ غير متعظ است». يعنى بقول مولوى «ذات نايافته از هستى‌بخش/ کى تواند که شود هستى‌بخش». البته درست است که ما معلم اخلاق نيستيم اما وقتى من از تعهد در مقابل انسان صحبت مى‌کنم، وقتى از ارزشهاى اخلاق انسانى صحبت مى‌کنم، نمى‌توانم خودم ضعف‌هاى اخلاقى داشته باشم. مثالى زنده برايتان بزنم. مثلا شعر حافظ، شعر بيدل، مولوى، سپهرى، فروغ، شاملو، نصرت رحمانى، اخوان، نادرپور، مشيرى و... و... و... وقتى که مى‌خوانيد، حتا قرنها وقتى اينها را بخوانيد، درمى‌يابيد که در چه زمانى زندگى مى‌کردند. شرايط اجتماعى‌شان چه بود. شرايط سياسى و مذهبى چه بود و انسان و انسانيت در آن عصر کجا بوده، چکار مى‌کرده. اين اسمش تعهد است. اين هنر متعهد است.

دويچه‌وله: بپردازيم به مسئله همکارى شما با آهنگسازها. يک وقتى هست شما براى آهنگى ترانه‌اى مى‌گوييد، و در بعضى موارد هم آهنگى روى ترانه‌ شما ساخته مى‌شود. فکر مى‌کنم، هر دو شکل کار جذابيت و مشکلات خاص خودش را دارد. آيا وقتى روى آهنگى ترانه‌اى مى‌گوييد، آزادى کمترى حس مى‌کنيد، چون مجبوريد در بستر موسيقيايى مشخصى حرکت کنيد؟

اردلان سرفراز: حدس شما کاملا درست است. اما من يک چيزى را به صحبت‌هايتان اضافه کنم. بطور کلى فن ترانه‌سازى همين است. يعنى اولا ترانه‌سرا بايد شاعر باشد و اين الزامى‌ست و عذرى هم براى اينکار وجود ندارد. يعنى اگر شاعر نباشى، به نظر من نمى‌توانى ترانه‌سرايى کنی. بايد شاعر باشى و مضافا فن ترانه‌سرايى بدانی. فن ترانه‌سرايى همين است که شما اشاره کرديد. يعنى من بتوانم ضربها و فراز و نشيب‌هاى موسيقى و ملودى را درک کنم و لباسى مناسب بر قامت اين ملودى بدوزم و بر تنش بکنم، لباسى که برازنده قامت ملودى باشد.

دويچه‌وله: ولى مثلا شما يک موضوعى به ذهن‌تان مى‌رسد و اين را ترانه مى‌کنيد، آيا ملودى هم در ذهن‌تان هست، يا حتا آهنگساز يا خواننده مشخصى هست که فکر کنيد...

اردلان سرفراز: براى من اينجورى‌ست و اين حالت را برايم دارد. من وقتى ترانه‌اى مى‌گويم، حالا غلط يا درست، خودم با اين صداى ناهنجار زمزمه مى‌کنم، بعد صدايى را در ذهنم مى‌شنوم.

دويچه‌وله: يعنى فکر مى‌کنيد که اين ترانه براى اين صدا يا براى اين خواننده مناسبت‌تر است و اين آهنگساز مى‌تواند خوب اينها را بپروراند؟

اردلان سرفراز: بله! مى‌دانيد، براى اينکه بتواند صدايى باشد که بار عاطفى کلام... يعنى اول ملوديى باشد که بتواند بار ذهنى کلام را بکشد که اين مى‌شود وظيفه ملودى و وظيفه آهنگساز. بعد در مرحله بعدى صدايى باشد که از نظر حسى بار عاطفى اين آهنگ و شعر را بردارد و به شنونده القا کند.

دويچه‌وله: پيش از آنکه به شمارى از ترانههاى شما بپردازم، نگاهى بياندازيم به موسيقى پاپ ايرانی. در نظر بگيريم: سال ۱۳۵۷، انقلاب شده، بسيارى از هنرمندها آمده‌اند بيرون. موسيقى پاپ ايرانى آنموقع کجا بود و با آن ظرفيتى که به خارج منتقل شد و در حال حاضر کجاست؟

اردلان سرفراز: به نظر من موسيقى پاپ در آن زمان در اوج بود.

دويچه‌وله: و در حال حاضر؟

اردلان سرفراز: اگر از تک و توک تلاشهايى مثلا داريوش، ابى يا گوگوش بگذريم، خوب! اگر الان چيزى هم مانده از ادامه آنها مانده. ولى اگر به آنصورت ادامه پيدا مى‌کرد، الان خيلى بالاتر از اين بود که هست.

دويچه‌وله: آيا اين براى يک حرکت کارنامه ضعيفى نيست؟

اردلان سرفراز: خيلى ضعيف هست. در مقايسه هنوز هم که هنوز است مى‌گويم و  ممکن است به زعم خيلى‌ها خوش نيايد، ولى واقعيت اين است، از اين تلاشهايى که مى‌بينيد و از اين تک و توک آلبومهايى که مى‌بينيد، نمى‌دانم «شب نيلوفرى» يا «آلبوم آخرين خبر» يا «مانيفيست» و اين آلبومهايى که آمده، در مقايسه با اين آلبومهايى که مى‌آيد و چيزهايى که خودتان هم حتما مى‌شناسيد واقعا قدم و حرکت کوچکى‌ست و من با شما هم‌عقيده هستم. ولى در دست ما نيست، بازار، قدرت را از دست ما گرفته‌ است. از نظر مالى که نمى‌شود به اين مسئله تکيه کرد. اين يک. پس فقط معنويت اين کار براى ما مانده. ولى ما دراقليت هستيم. هنوز هم در اقليت هستيم! خيلى‌ها ادعا مى‌کنند که مى‌خواهند به اين جمع بپيوندند و ما را حمايت مى‌کنند،‌ ولى در عمل اينجورى نيست. در عمل مسئله فقط مسئله‌ى مالى‌ست.

دويچه‌وله: برويم سراغ شمارى از ترانه‌هايتان. ترانه «مسخ» يا «آينه‌ها» سال ۱۳۵۲، آهنگ حسن شماعى‌زاده و صدا از فرهاد. اين ترانه را بعد از خواندن ترجمه صادق هدايت از کتاب «مسخ» کافکا سروده‌ايد. شما در توضيحات مربوط به اين شعر از شروع همکارى با فرهاد صحبت مى‌کنيد. اين همکارى اصلا ادامه پيدا کرد يا اين تنها ترانه‌ى شما با صداى فرهاد است؟

اردلان سرفراز: متاسفانه اين اولين و آخرين کار ما بود که با زنده‌ياد فرهاد کرديم و جز اين ديگر من کارى با فرهاد نداشتم. پيش نيامد که با هم همکارى داشته باشيم.

دويچه‌وله: ترانه «تقدير» سال ۱۳۵۷ آهنگ از شماعى‌زاده و صدا از گوگوش. ظاهرا اين ترانه، هم آخرين ترانه‌ى شما براى گوگوش بود و هم آخرين ترانه‌ى شما پيش از وقوع انقلاب. شما در طى هفت هشت سالى که با گوگوش همکارى داشتيد، ترانه‌هاى زيادى سروديد که با صداى گوگوش اجرا شد. به نظر خودتان موفق‌ترين کارتان با گوگوش کدام هست؟

اردلان سرفراز: راستش من از تمام کارهايم با خانم گوگوش راضى هستم. فقط، خوب، «دو راهى» استثناناً يکمقدارى کمتر توفيق داشت در مقايسه با بقيه کارها. ولى در مورد «تقدير» شما صحبت کرديد. درست است! آهنگ ترانه «تقدير» را آقاى شماعى‌زاده که آن زمان من با ايشان کار نمى‌کردم نوشته بودند، براى متن يک فيلم فارسى بنام «امشب اشکى مى‌ريزد» که اين را زنده‌ياد کوروس بابايى نوشته بود و داستان پاورقى يکى ازمجلات بود که بعد بصورت فيلم درآمد. همانطور که گفتم آقاى شماعى‌زاده ديگر با من کار نمى‌کرد و منهم با ايشان کار نمى‌کردم. چون راه ما از هم جدا شده بود. به هر حال خود خانم گوگوش خواسته بودند که من شعر بگذارم. من روى اين ملودى شعر گذاشتم، ملودى‌اى که آقاى ناصر چشم‌آذر براى فيلم تنظيم کرده بودند. اين البته آخرين کار من با خانم گوگوش نبود. درست همزمان با آن يک ترانه‌اى بنام «پرسش» بود که آهنگش را آقاى زلاند ساخته بود که اين را هم تقريبا همزمان با آن ضبط کرديم که اين، آخرين کار من با خانم گوگوش بود.

دويچه‌وله: ترانه «سال ۲۰۰۰»، سروده شده در سال ۱۳۵۷، يعنى حدود ۲۳ سال پيش از رسيدن سال ۲۰۰۰، آهنگ از منوچهر چشم‌آذر و صدا از داريوش. اما موضوع اين ترانه در اوايل دهه ۵۰ شمسى به ذهن‌تان رسيد. يعنى تقريبا ۸ـ۷ سالى طول کشيد تا اين را شما ساختيد.

اردلان سرفراز: ساختن و خواندن اين ترانه، با توجه به جو هنرى، اجتماعى و سياسى، واقعا جرات و شهامت مى‌خواست. البته من در آن زمان اين سال ۲۰۰۰ را واقعا مى‌ديدم. من اينها را ديده بودم، يکجايى ميان رويا و بيدارى، من تمام اين صحنه‌ها را ديده بودم. در آن شرايط، وقتى اين شعر را گفتم، واقعا خواندنش شهامت مى‌خواست، چه از نظر کار تجارى چه از نظر کار اجتماعى و چه از نظر اجازه کار با آن شرايطى که داريوش داشت. يعنى من جو را مناسب نمى‌ديدم براى اين ترانه و اصلا خيلى از همکارهايم به من مى‌گفتند، آقا اصلا اين مسئله‌اى که شما به آن پرداختيد، اين مسئله‌اى نيست که ترانه بهش بپردازد. حالا من به چه زبانى بگويم،‌ آقا هنرمند جهانى‌ست! بايد به جهان فکر کرد و جهانى فکر کرد و در آن شرايط کسى از من اين را نمى‌پذيرفت.

دويچه‌وله: ترانه «قلندر» سال ۱۳۵۳، آهنگ فريد زلاند و صدا از داريوش. ۳۲ سال از عمر اين ترانه مى‌گذرد. آيا اين ترانه‌اى‌ست که هنوز هم زندگى‌تان را به‌ گوياترين شکل به تصوير مى‌کشد؟

اردلان سرفراز: اگر بگوييم، بله! باور کنيد که هيچگونه اغراق نکرده‌ام. براى اينکه من در همه‌ى ترانه‌هايم خودم را گفته‌ام. بعضى از ترانه‌ها واقعا من بودم، يعنى تريبونى بوده براى گفتن «من» و هميشه هم، وقتى که خودم را مى‌خواستم بگوييم،‌ صدايى را که توى ذهنم مى‌شنيدم، صداى داريوش بود. او هميشه تريبونى بوده که من از طريق آن با مردم حرف زدم. «قلندر» واقعا تماميت من است.

مصاحبه‌گر: شهرام احدی