از غلامحسین ساعدی زیاد نوشتهاند. شاید پس از صادق هدایت دومین نویسندهای باشد در ادبیات داستانی ایران که هزاران صفحه در رابطه با آثارش نوشتهاند. این خود نشانی است والا از ارزش آثارش. ساعدی در عمر کوتاه خود (۱۳۶۴-۱۳۱۴) بیش از سی نمایشنامه، شصت داستان کوتاه، چند رمان، فیلمنامه، و مونوگرافی نوشت. آثار او راهی نو و دریچههایی تازه بر ادبیات معاصر ایران گشود. پس از هدایت میتوان او را تأثیرگذارترین نویسنده ایران محسوب داشت.
در کشورهای غربی اگر نویسندهای نامآور و تأثیرگذار و صاحب سبک باشد، به حتم نام و آثارش به دروس دانشگاهی راه پیدا میکنند و چه بسا به یک واحد درسی در ادبیات تبدیل شود. در این شکی نیست که بسیاری از دانشجویان پایاننامههای دانشگاهی خویش را به همین نویسندگان اختصاص بدهند و آثار آنان را مورد پژوهش قرار دهند. در همین دانشگاهها خوشبختانه تا کنون بسیار پایاننامهها به هدایت و ساعدی و شاملو و نیما و بسیارانی دیگر اختصاص یافته است. دریغ و درد که در دانشگاههای ایران آثار نامدارترین نویسندگان این کشور جایی و مکانی ندارد.
خلاف اراده رژیم حاکم بر ایران، هدایتشناسی، نیماشناسی، ساعدیشناسی، شاملوشناسی و... کمکم به رشتههایی از ادبیات تبدیل شده است. اینکه رژیم راه را بر آنان برای ورود به متون درسی دانشگاهی بگشاید یا نه، این روند خارج از دانشگاه پیش میرود. به حتم روزی به دانشگاه راه پیدا خواهد کرد. در همین راستاست که هر از گاه کتابی در رابطه با آثار ادبی منتشر میشود تا نگاهی نو بر جنبههایی از نوشته آنان بیندازد. این نوشتهها راهگشایی هستند در شناخت بهتر این آثار.
دویچه وله فارسی را در اینستاگرام دنبال کنید
با آنچه در این راستا در رابطه با آثار غلامحسین ساعدی منتشر شده و میشود، میتوان گفت که جایگاه او در ادبیات معاصر دارد پُررنگتر میشود. کتاب "نشانهگذاریها در عزاداران بیل" اثر س. سیفی از جمله همین آثار است که اخیراً منتشر شده است. سیفی در این اثر نمیخواهد "عزاداران بیل" را نقد و بررسی کند و از قوت و ضعف آن بنویسد. او به حتم برای این رمان ارزشی والاتر یافته که به کندوکاو در آن روی آورده تا فقط "نشانهگذاریها"ی آن را بازنماید. در واقع در ادبیات جهان نیز هرگاه اثری به چنان ارزشی دست یافت که ماندگاری آن پیشبینی و یا تثبیت شد، آنگاه کوشش به عمل میآید تا جنبههای مختلف آن واکاوی شود. در ادبیات ایران این کار را در رابطه با "بوف کور" هدایت و یا شعرهای نیما و شاملو دیده و میبینیم. نگاه به آثار ساعدی در همین راستا قابل بررسی است.
سیفی میکوشد تا به اعتبار نمادها در این اثر، نشانههای آن را بازیابد و از آنها بنویسد. او میداند که همین نمادها به هنر و اثر هنری اعتبار میبخشد؛ «در پناه نمادها، آفرینشهای هنری از موضوعی خاص و خصوصی به موضوعی عام و عمومی بدل میگردد تا اثر هنرمند بتواند در هر دوره و زمانهای دوام بیاورد. در واقع، از زبان انتزاعی هر نماد بنا به طبیعت منطقی آن کارکردی عمومی و همگانی هدف قرار میگیرد.»
زیگموند فروید شاید در شمار نخستن کسانی در جهان باشد که در این راستا به سراغ مجسمه موسای میکل آنژ رفت تا با کشف نمادهای آن به تأویل روانشناختی این اثر بپردازد. فروید در رابطه با آثار داستایوسکی نیز همین روش را به کار گرفت تا عرصههای علم روانکاوی و ذهن ناخودآگاه را بازشناسد و بشناساند. همین چند مقاله فروید در این عرصه راهگشای راهی شدند که بعدها به عنوان نقد روانشناختی ادبیات و هنر جایگاهی ویژه در جهان هنر و ادبیات یافت و به رشتهای دانشگاهی تبدیل شد.
با شناخت نمادها رمز و رازهای اثر آشکار میشوند و لایههای دیگری از کار کشف میشوند. نمادها در واقع زبان غیرگفتاری متن است. «این زبان را چه بسا میتوان از فضاسازی هنرمند، چیدمان اشیای پیرامون یا هنجارهای فردی و اجتماعی آدمهای داستان و موضوع دریافت و متوجه شد.» نمادها برای ذهنهای ساده و سطحی کاربردی ندارند، فهم آن پیشزمینه میخواهد. تا این پیشزمینه فراهم نگردد، خواننده نمیتواند به زبان نشانهها دست یابد.
به کانال دویچه وله فارسی در تلگرام بپیوندید
سیفی در کتاب خویش رفتار شخصیتهای این داستان را در فضایی که هستی آنان در آن جاری است، با استفاده از نمادها بررسی نموده تا بُعدهای دیگری از این داستان بر خواننده آشکار گردد. ارزش کار ساعدی و راز ماندگاری این اثر نیز در همین است؛ در ناگفتههایی که در لابهلای سطرهای داستان موج میزند. شاید گفته شود که نویسنده در فرار از دام سانسور حاکم به نمادها و نشانهها روی آورده، ولی واقعیت ورای آن نهفته است.
با کشف جهان ناخودآگاه توسط فروید، جهانی دیگر بر داستاننویسان گشوده شد. فروید خود این جهان را در آثار داستایوسکی بازیافت و در علم روانکاوی به آن معنا بخشید. در واقع با کشف این جهان است که ادبیات جهان به زمان و مکان دیگری دست یافت که فرای زمان و مکان تاریخی؛ در سر، در رؤیاها و امیدهای انسان وجود دارد. ساعدی پیش از آنکه نویسنده باشد، روانپزشک بود. او در رساله دکتری خویش بارها به فروید اشاره کرده و در انطباق نظرات او با بیماران مورد مطالعه خویش نوشته است. با خواندن این رساله میتوان دریافت که ساعدی چه نیروی عظیمی در این رمان برای شناخت شخصیتهای رمان خویش به کار گرفته است.
سیفی با کاوشی تحسینبرانگیز نمادهای این اثر را بازیافته و به درستی مینویسد که نویسنده تاریخ و فرهنگ را نیز در نوشتن آن به کار گرفته است، ولی شکی نیست که همین اثر میتواند مورد پژوهش روانکاوانه نیز قرار گیرد.
"عزاداران بیل" از شناختهشدهترین رمانهای ساعدی است. "هشت قصه به هم پیوسته" است که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد و داریوش مهرجویی در سال ۱۳۴۸ فیلم مشهور "گاو" را در اقتباس از آن ساخته است.
بیل روستایی است که پنداری گرد مرگ و نیستی بر آن پاشیدهاند. ساکنان روستا در موقعیتی زندگی میکنند که انگار تا مرگ مجبور به تحمل آن هستند. آنها نه آگاه به موقعیت خویش هستند و نه کوشش میکنند تا از آن رها گردند. پذیرفتهاند که سهم آنان از زندگی همین است. جبر اجتماعی دست در دست جبر طبیعی زندگی آنان را رقم میزند. هر آنکس که زاده این روستا باشد، در همین فرهنگ و رفتار خواهد بالید و سرانجام به کسی چون پدرو مادر خویش تبدیل خواهد شد. هیچ نشانی از رشد و بالندگی در این روستا به چشم نمیخورد. و این دنیای واقعی ایران دهه سی و چهل نیز هست. اهالی بیل غرق در فقر و تنگدستی و اسیر خرافات، پنداری در انتظار منجی هستند.
ساعدی در چنین فضایی جهان واقعی را با دنیای سورئال درهم میآمیزد، عین و ذهن را به تکاپو وامیدارد، مردمشناسی را به روانکاوی میآمیزد، جامعهشناسی را به اقتصاد روستایی گره میزند تا به شناخت روستا و آن روستائیان برسد که ساکن روستای بیل هستند. روستای بیل اما اگرچه سیمایی از روستاهای آذربایجان دارد ولی میتواند شناسنامهای باشد برای بیشتر روستاهای ایران در این تاریخ.
عده زیادی با دیدن فیلم گاو آنگاه که گاو مش حسن میمیرد و او در مرگ گاو دیوانه میشود و فریاد برمیآورد که «گاو مش حسن نمرده، من گاو مش حسن هستم» میخندیدند. آنان در واقع شهرنشینانی بودند که توان درک و فهم فضای آن روستا را نداشتند و از وابستگی روستایی به زمین و گاو آگاه نبودند و شخصیت روستایی را نمیشناختند. همینها ساعدی را متهم به اغراقگویی میکردند.
عدهای نیز بعدها گفتند و نوشتند که او رئالیسم جادویی را الگو قرار داده و در این کار موفق بوده است. در واقع ساعدی نه اغراق میگفت و نه سودای نوشتن در سبکی ویژه را در سر داشت. او از رئالیسمی مینوشت که در کشف آن سالها زحمت کشیده بود. ساعدی به اعتبار چند کتاب مونوگرافی (خیاو یا مشکینشهر، اهل هوا، ایلخچی) که منتشر کرده بود، هم روستا و روستایی و بافت روستا را میشناخت، هم جامعه آن روز ایران را و هم به اعتبار رساله پایاننامه دکترای خویش، ناخودآگاه شخصیتها را.
کدخدای روستای بیل به قول سیفی «به تمامی با کارکرد تاریخی شاه همخوانی داشت. چون در عزاداران بیل کدخدا آدمی نموده میشود که از تصمیمسازی و تصمیمگیری لازم جهت حل و فصل تنگناهای روستا جا میماند. با همین رویکرد است که او، بر آنچه مش اسلام میگوید دل میسپارد. تا آنجا که مش اسلام هم در نقش نظریهپرداز و برنامهریز کدخدا ظاهر میگردد و هم اینکه اجرایی شدن دستورهای کدخدا را به پیش میبرد. همان دستورهایی که اغلب خود اسلام آنها را به کدخدا دیکته میکرد.»
در عزاداران بیل آخوندکی نیز وجود دارد که "آقا" نام دارد. مردم که بیمار بشوند به آقا روی میآورند. آقا برای مداوای درد و رنج مردم دعا میخواند، در "آب تربت" فوت میکند و آن را به خورد روستاییها میدهد تا بیاشامند و شفا یابند. «آقاها را روستاییان به دلیل سید بودنشان برمیگزیدند تا برای مردگان نماز میت بخوانند، متولی امامزادهها باشند و همراه با قرائت قرآن، جن و "ارواح خبیثه" را از آنان پس برانند. در ضمن، کارِ آقا کار و حرفهای موروثی و در عین حال غیر تولیدی بود. آنان از ته دل باور داشتند که برای دفع بیماری و بلا آفریده شدهاند. ولی به طور حتم در بازتولید رنج و غم انسانها، نقش مخرب و نامردمی خود را به اجرا میگذاشتند. پیداست که بر چنین گسترهای از خرافات، به طبع گریه نیز قداست مییافت. گویا تنها با گریه میتوانستند بر تمامی کاستیها و بیماریهای پیش آمده چیره گردند.»
آقاها مردم بیل را به عزای بلاهای پیشآمده به عزاداری میکشانند تا قداست مردگان را ارج نهند، بگریند و از آسمان کمک طلب کنند. «پس از انقلاب بهمن پنجاه و هفت، "نظام آقایی" در ایران بیش از پیش بالید تا همراه با بهانه کردن بلاگردانی از جامعه، مردم را به پای برنامههای بیپایان عزاهای حکومتی بنشانند. همان نوع عزاهایی که روزی و روزگاری پیش از این، ناخواسته و نادانسته در فضای روستای بیل پا میگرفت. با این تفاوت که اکنون تاریخ فقط به شکل مضحکهآمیز خود تکرار میشد.»
ساعدی در فضای هراسآلود عزاداران بیل آگاهانه از تیپسازی میپرهیزد. شخصیتهایی میآفریند بیتا در ادبیات داستانی ایران. برای این شخصیتها که زاده جبر و ضرورت مکان و زمان و موقعیت هستند، میتوان دل سوزاند، اما نمیتوان آنان را در این فضایی که بر آنها تحمیل شده، مقصر محسوب داشت.
میدانیم که گاو نشان از استورهای کهن در ایران دارد. ساعدی در عزاداران بیل از آن یک استورهای امروزین میسازد. «او تمامی استورههای کهنه و قدیمی گاو را پس میزند تا کارکرد امروزی آن را در جامعهقدر بداند. به همین دلیل گاو در داستان عزاداران بیل به استورهای امروزی میبالد که نویسنده زندگی و زیستن گاو را به معیشت و زندگانی انسان پیوند میزند.»
مش حسن وقتی از کار عملگی در روستای مجاور به خانه بازمیگردد و متوجه میشود که گاوش مرده است، نمیتواند این واقعیت را باور کند. «او سپس بر بستری از روانپریشی حاد، در روان گاو خود استحاله میپذیرد و برای روستاییان هنجارهایی از رفتار گاو را به نمایش میگذارد. مش حسن همچنین در طویله همانند گاو نعره میکشید، از کاهدان طویله علف میخورد و پاهای خود را در نمایشی از سم گاو بر زمین میکوبید. او ضمن نشخوار علف، خیلی راحت فریاد میزد: "من مش حسن نیستم. من گاوم. من گاو مش حسن هستم." رفتار مش حسن را میتوان در کشوری بیگانه از خود، نماد ازخودبیگانگی نیز پنداشت.
میدانیم که عزاداران بیل از هشت قصه به هم پیوسته تشکیل شده است. در هفتمین قصه صحبت از جوانی به نام "موسرخه" است که سیرایی ندارد و همچنان میخورد. انسانی با موی سرخ در جهان فراواقعی نماد شرّ و مرگ و بیماری است. آنان «بنا به طبیعت شرارتبار خود، بلا و بیماری را شدت میبخشند. قهرمانان شر بر بستری از قحطی و گرسنگی میبالند و آنوقت بلاهای همگانی را فزونی میدهند. موسرخه در چنین حال و هوایی بود که کارکرد تخریبی خود را برای بیلیها و همسایگان پیرامون بیل به کار میبست. آنوقت بیلیها همگی به تماشای رفتار غیر عادی موسرخه مینشستند و تعجب میکردند که او از این همه خوردن نمیترکد. از سویی دست و پای موسرخه شکل معمولی نداشت. دهن و چشمهایش هم تعجب همه را برمیانگیخت. همچنین از خوردن زیاد هیکلی همانند خرس پیدا کرده بود. او بدون ملاحظه، به خانههای مردم یورش میبرد و پیاز و گندم آنان را به تمامی میخورد. مردم بیل عزا گرفته بودند که با این اوضاع همگی باید بروند گدایی بکنند تا غذای موسرخه آماده شود.»
مردم روستا توان مقابله با موسرخه را ندارند. سرانجام او را در شهر رها میکنند. موسرخه در این اثر نمیمیرد و به زندگی انگلی خویش در شهر ادامه میدهد.
در عزاداران بیل فرزندی متولد نمیشود، شاید موسرخه جوانترین ساکن روستا باشد. مرگ اما قدرتنمایی میکند. زنان غرق در خرافات هستند. در داستانهای عزاداران بیل پنداری به عمد داستانهایی که ساعدی نام قصه بر آنها گذاشته، در برشی کوتاه از زندگی در زمان حال محدود میماند.
«با این رویکرد هرگز نباید در بیل از کودکی نورسیده و نوباوه سراغ گرفت تا راوی داستان با این نشانهگذاری روشن، زوال و انقراض همیشگی نسل بیلیها را به خوانندهی خود یادآور گردد. ولی بیل همان گونه که گفته شد تمثیل و نشانهای گویا برای ملتی قرار میگرفت که ساعدی بنا به رویکرد آرمانخواهانهی خود، ترس و واهمه از آیندهی غمبار آن را در دل میپرورانید.»
"نشانهگذاریها در عزاداران بیل" در این راستا اثریست جذاب و خواندنی که به حتم جایی ویژه در ساعدیشناسی خواهد داشت. این کتاب را که در یک پیشگفتار و سیزده فصل تدوین شده، "نشر مهری" در لندن منتشر کرده است.
"نشر مهری" پیشتر دو کتاب پژوهشی "آیینهای روسپیگری و روسپیگری آیینی" و "سایههای سوشیانت" را از س. سیفی منتشر کرده بود.
* مطالب منتشر شده در صفحه "دیدگاه" الزاما بازتابدهنده نظر دویچهوله فارسی نیست.