"هر آوازخوانی هنرمند نیست" • یادی از فرهاد
۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبهتنوع همچنان که به زندگی رنگ و جلای دیگری میبخشد در هنر نیز سخت تاثیرگذار است. زمانی که موسیقی "بلوز" و "جاز" سیاهان آمریکایی و "شانسون"های فرانسوی در سراسر آمریکا و اروپا و نیز در ایران و کشورهای خاورمیانه رواج یافته بود، با همه زیباییهایش کم کم می رفت که ملال آور و یکنواخت شود. زمانه دیگرگون شده بود و نسل جوان به تحرک بیشتری نیاز داشت. پدیدهای به نام "الویس پریسلی" با موزیک "راک اند رول" زندگی ملال آور و خاکستری رنگ جوانان را پر شور و تحرک کرد.
پس از الویس، این "بیتلها" بودند که با آرایشی متفاوت و موسیقیای دیگر رنگ و جلای تازه ای به زندگی جوانان بخشیدند. فرهاد مهراد نیر زیر تاثیر موسیقی بیتلها در آغاز در هتلی در اهواز مشغول به کار شد. اگر اشتباهی در قرارداد او با هتل روی نداده بود، شاید امروز ما هم از شنیدن این صدای متفاوت محروم بودیم.
«کاملا اتفاقی به خواندن روی آوردم. در سال ۱۳۴۲ در یک گروه چهار نفری در هتلی در اهواز قرار بود گیتار بزنم، در حالی که در قرارداد من نوشته شده بود که آواز هم میخوانم. سریعا چند ترانه را به انگلیسی تمرین کردم و خواندم. من در موسیقی یک آدم مبتدی هستم، نه کارآزموده»
فرهاد همچنان خط موسیقی غربی را دنبال کرد؛ همکاری با گروه آمریکایی "سل" و سپس با کار در رستوران کوچینی که پاتوق جوانان تهرانی بود. البته شاید اگر فرهاد با آن صدای گرم و چهره دلنشین در این رستوران نمیخواند، جوانان پاتوق دیگری را برای خود بر میگزیدند. نخستین برنامههایش در تلویزیون ملی آن زمان، با رفتاری طبیعی و لبخندی شیرین و اجرایی که کم از بیتلها نداشت، تحسین علاقمندان به این نوع موسیقی را برانگیخت.
فرهاد اما هنوز بخشی از هواخواهان موسیقی غربی را به دنبال خود داشت. صدای متفاوت او باید کشف میشد. این کاشف کسی نبود جز اسفندیار منفردزاده. اسفندیار میدانست که "صدای مرد تنها" بازتاب تنهاییاش تنها با صدای فرهاد میتواند تاثیرگذار باشد.
کاشف صدای متفاوت
«من برای فیلم رضاموتوری دنبال صدایی متفاوت بودم. رفتم کوچینی با او صحبت کردم. گفت من فارسی نمیتوانم بخوانم. گفتم نگران نباش این ترانه فارسی هست اما با تصنیفهای ایرانی که میشنوی و میدانی، متفاوت است. تو بخوان اگر بعد از ضبط راضی بودی ما در فیلم از آن استفاده میکنیم. با این شرط آمد و آن ترانه ی با صدای بیصدا/ یک مرد بود یک مرد/ را خواند. برای من آنروز این کار بسیار ارزشمند بود. هم پیدایی این صدا برای من کمک بزرگی بود و هم چون جنس صدا همان صدایی بود که من میخواستم. این صدا ساز دست من شد تا زمانی که انقلاب شد.»
بشنوید: نگاهی به زندگی و آثار فرهاد در گفتوگو با ایرج جنتی عطائی و اسفندیار منفردزاده
گویا جوانها خود تصمیم گرفته بودند که دست به کار شوند و موسیقی ایرانی را از ملال و یکنواختی دور کنند. سه تفنگدار ترانه سرایی، ایرج جنتی عطائی، شهیار قنبری و اردلان سرفراز، همراه با اسفندیار منفرد زاده و واروژان و با یاری تورج نگهبان، بنیانگذار استودیو طنین در سال ۱۳۴۸، با ترانههایی متفاوت که رنگ و بوی اجتماعی بیشتری داشت، خیلی زود نسل جوان ایران را به دنبال خود کشیدند. ترانههای نو، خوانندگان نو نیز میطلبید. گوگوش و فرهاد از سرآمدان این نوع ترانهها بودند. "شبانه"ها "یکی پس از دیگری"، "جمعه"، "هفته خاکستری"، "نجوا"، "سقف" و....همه و همه در صدر جدول ترانههای مورد پسند مردم قرار گرفتند. صدای فرهاد اما بیش از همه با ترانههای شهیار قنبری پیوند خورده است. جنتی عطائی نیز ترانهی "سقف" را برای او ساخت که همچنان ورد زبانهاست. ایرج اما با پیشنهاد اسفندیار به سراغ فرهاد میرود.
« من به دلیل دوستی و همسایگی و علاقهای که به آهنگساز آن ترانه داشتم، اسفندیار منفردزاده، شعری را که ساخته بودم در یک نشست دوستانه برای او خواندم. ایشان علاقمند شد و آن را از من گرفت و خواست که روی آن کار کند. وقتی که کار کرد، با مشورت و موافقت همدیگر قرار شد از فرهاد دعوت کند که ایشان که آن کار را اجرا کند.»
زنده باد شنبه، مرگ بر جمعه!
فرهاد با خواندن "شبانه" های شاملو، "نجوا"ی شهیار قنبری و "جمعه"ای که گویا از خستگی و ملال اکثریت جامعه از این روز تعطیل میگفت، جای خود را در میان دوستدارانش به عنوان خوانندهای معترض باز کرد. خوانندهای که به زعم اسفندیار منفردزاده تنها اعتراضهای او و ترانهسرایان را به گوش مردم میرسانید، بدون آن که خود واقعا معترض باشد.
«وقتی جمعه را خواند باز هیچ کشش و گرایشی به مسائل اجتماعی و خواندن ترانه معترض نداشت. در واقع من بودم که این کارها رامرتکب میشدم اگر جرمی بود! و این مرد با صدای متفاوتش آن را میخواند. با این تفاوت سالها نسلی بزرگ شد و به آن خو گرفت. دور تازهای از ترانههای اعتراض شروع شد و این شیوه ترانهخوانی باب شد.»
ایرج جنتی عطائی که تنها ترانهی "سقف" را با فرهاد کار کرده است، اصلا ترانههای او را در زمره ترانههای اعتراض به حساب نمی آورد:
« خودش را نمیدانم و مطمئنم که بههر صورت نزدیکانش میدانند و مهم هم نیست که خود یک هنرمندی که کارش اجراست، ، چه اخلاقی دارد و یا چه پیامی را در زندگی شخصی و خصوصیاش دارد. آنچه هست این است که آثاری که او آنها را اجرا کرده، آیا جزو آثار معترض بهشمار میرود یا نه. اگر پرسش شما از من این باشد، من بندرت با صدای او اثری معترض به یاد دارم.»
خود "سقف" شما یک ترانهی اعتراض نبود؟
به آن صورت که مفهوم اعتراض هست آره. ولی گفتم بندرت. یعنی...
و "جمعه"....؟
نه. "جمعه" ترانهی بسیار زیباییست که از یک جمعه سخن میگوید. از یک جمعهی غمانگیز و اندوهوار و نمیتواند معترض به آن صورت باشد، برای این که آن وقت همه میگویند زنده باد شنبه، مرگ بر جمعه. برای این که او دارد میگوید خنجر از پشت میزند آن که همراه من است. اعتراضش به همراه است نه به نظام. نه به سیستم و به ظلم اجتماعی. بنابراین از این منظر ترانهی معترض هرگز قلمداد نمیشود. اما این که آیا ترانهای است زیبا، ماندگار و تأثیرگذار، شکی در آن نیست.»
شهیار قنبری، ترانه سرایی که بیشترین سهم همکاری با فرهاد راداشته است، در کتاب "دریا در من" دربارهی ترانه "جمعه" و تصاویری که بر روی جلد و پشت جلد این صفحه در آن روزگار آمده بود توضیح می دهد:
«در یک عصر جمعه، ترانهی "جمعه" را در خانهی اسفندیار نوشتم. ترانه را به امیر نادری و فیلم "خداحافظ رفیق"اش، دوستانه پیشکش کردیم. روی جلدِ صفحه چهل و پنج دور، سه تصویر سپیدو سیاه از جوانی ما. پشت جلد، دستانی پیر، چروکیده، سیاه، گرسنه. پای این تصویر نوشتم: نازنین، هدیه ای به تو که هر روزت، جمعه است.»
پرهیز از اعتراض
در نخستین روزهای انقلاب، فرهاد نیز همچون دیگر تب زدگان بیکار ننشست. ترانه "محمد" که بعدها نام "وحدت" به خود گرفت، با شعر سیاوش کسرائی، آهنگ اسفندیار و صدای فرهاد منتشر شد. فرهاد که به گفته اسفندیار پیش از انقلاب نیز مذهبی بود و نماز و روزه اش ترک نمیشد، همچون دیگر ترانهها همه احساس و قدرت خود را در "محمد" فرو ریخت تا شاید به "وحدت" بپیوندد. از "وحدت" اما جز نامی بر ترانه باقی نماند. اسفندیار می گوید:
«بعد از انقلاب فرهاد تغییر نکرد. خوشحال بود از این که اندیشهای که باورش داشت به قدرت رسیده بود. در آن راه مطالعه کرده بود، نهج البلاغه را خوانده بود و آن را میشناخت. ترانه محمد هنوز هم که هنوز است خوب درک نشده. این ترانه به صرف آن که در آغاز عربی خوانده میشد همه فکر میکردند اسلامی است. در حالی که در واقع شفاعتی بود برای آزادگان پیش مسلمانان. خود مردم هم الان در ایران میگویند که کشور به کفر میماند اما به ظلم نمیماند. این استناد به حدیث حضرت محمد است و نام این ترانه "محمد" بود و نه "وحدت". اما به فرهاد اجازه ندادند حتی این ترانه را بخواند.»
ترانهها یکی پس از دیگری حکم اعدامشان صادر و بر دار تعصبات مذهبی آویخته شدند. فرهاد نیز که در زمره ترانهخوانان معترض جای گرفته بود، بهناچار سکوت را برگزید. صدای "مرد تنها" به دیروز پیوست؛ همان "yesterday" ای که در آغاز او را به شهرت رسانده بود؛ صدایی که به گفته اسفندیار دیگر معترض نبود و تنها به ترانههای عاری از دردهای سیاسی، اجتماعی روی آورده بود:
«بعد از این اتفاق فرهاد خودش را در واقع خنثی شده دید. وقتی که ناراضی شد از وضعیت اجتماعی موجود دیگر به خواندن ترانه معترض نپرداخت و به مسائل عاطفی و شخصی و حسی پرداخت و در واقع تغییر مسیر تنها از این زاویه است. فرهاد طبیعی بود که توانایی خواندن و آهنگ ساختن داشت ولی موضوع هایی که انتخاب کرد، موضوعهای خنثی بودند. ناهنجاریهای جامعه را نادیده گرفت.»
دیدار در کلن
سالها باید میگذشت تا او را در کسوت دیگری در شهر کلن آلمان ببینیم. گرد پیری بر موهایش نشسته، اما وقاری دو چندان به او داده بود. با بارانیای که تا پایان برنامه همچنان بر تن داشت، پشت پیانو رفت و بیشتر ترانههای تازهاش، همچون "کوچ بنفشه"های شفیعی کدکنی را با همان صدایی خواند که برایمان آشنا بود.
محمد اوشال آهنگساز و تنظیم کننده آهنگ میگوید، فرهاد ذاتا موسیقیدان بود. هر چه را هر قدر دشوار به راحتی و زیبائی میخواند و هیچگاه غلط نمیخواند.
منفردزاده فرهاد را آواز خوانی هنرمند و مجریای خلاق میداند و میگوید:
«فرهاد به دلیل تواناییها و آن حس موسیقیایی که در گوش و هوش داشت، در ارائه اثر خلاقیت داشت. مجری خودش خلاق است. فرهاد از معدود آوازخوانان هنرمند بود. هر آوازخوانی هنرمند نیست و من فکر میکنم که فرهاد از آوازخوانان هنرمند بود.»
ایرج جنتی عطائی اما تفاوتی میان فرهاد و دیگر مفسران ترانه نمیبیند و همه را به نوعی متفاوت میداند:
« من استثنایی بین فرهاد و هم دورهگانش یا کسانی که به هر روی در تاریخ ترانهخوانی مدرن ما یا پاپ موزیک ما جایگاه ویژهای دارند، مثل ابی، داریوش و گوگوش نمیبینم. آنچه به نظر من فرق میکند، خصوصیت فرهنگی، اقلیمی و مآلاً جغرافیایی کار است. برای این که آن جوری که فرهاد نازنین و هنرمند اجرا میکرد، جنس صدایش و کلیتاش جدا از ترانههای درخشان شهیار و اسفند، روایت و خاصیت و بارقه و بوی آنجای جهانی که در آن بهدنیا آمده بود را نداشت.»
ایرج از سفر خود به لندن در روزهای پس از انقلاب و برخوردش با یک تهیه کننده موسیقی معروف می گوید:
«من یادم هست هنگامی که در لندن بودم، روزی با یکی از تهیهکنندگان بسیار معتبر پاپ موزیک انگلیس آشنا شدم و او دلش خواست که با ما آشنا شود. من او را دعوت کردم و بعد ترانههایی که از من بود، همراهم بود و با خودم داشتم، با صدای فرهاد، با صدای داریوش، با صدای گوگوش و با صدای ابی گذاشتم. آنچه او برداشت کرد در نهایت و الان به این بحث میخورد، این بود که، وقتی صدای فرهاد را شنید به من گفت آیا ایشان در ایران سوپراستار است؟
و من در آن زمان با فرهنگ آن زمان که تازه هنوز در دوران انقلاب بود و هنوز جنگ نشده بود، به او گفتم که در حد مثلاً خانم گوگوش و داریوش اشتهار و محبوبیت را ندارد، ولی بههر روی خوانندهای بسیار مهم و تأثیرگذار است. او تعجباش از این بود که در غرب مثلاً در انگلیس بسیار زیادند کسانی که صدایشان این جوری هست و این جوری میخوانند، در بارها و در کلابها، چه طور میشود آن وقت در مملکت شما به جای این که آن وجه ویژهی ملیـ فرهنگی را مردم دوست داشته باشند، توجه به صدایی دارند که یادآور فرهنگ غرب است.»
فرهاد و آغاسی
جنتی عطائی که زیاد اهل خاطره تعریف کردن نیست، استثنائا این بار خاطرهای هم از فرهاد برایمان تعریف کرد:
«یادم است که سر ضبط برنامه توی کیفی که زیر بغلش بود دنبال چیزی میگشت. درش را که باز کرد، تویش صفحهی آغاسی بود، از همان صفحه های ۴۵ دور کوچک قدیمی و این خیلی جالب بود برای...»
یعنی آغاسی گوش میکرد؟
بله، آن را هم گوش میکرد.
شهیار قنبری، در "کتاب دریا در من" می نویسد:
ترانه آمنه با صدای "آغاسی" همزمان با "جمعه" منتشر شد. میگفتند: جمعه بیش از آمنه گل کرده است! جمعه پیروزی ترانه نوین بود.»
شاید فرهاد هم می خواسته با "آمنه"ی رقیب سرسخت "جمعه" آشنا شود؟!