کتاب پرستو فروهر، «فریادی که هر ایرانی در سینه دارد»
۱۳۹۰ مهر ۲۶, سهشنبه
در ایران "آدم همیشه فریادی در سینه دارد". این جملهای است که پرستو فروهر، در صفحات پایانی کتابش "سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند ـ ابراز عشقی به ایران" نوشته است. این کتاب ۲۰۰ صفحهای که جدیداً در انتشارات "هردر" به چاپ رسیده، داستان این فریادِ گاه برکشیده و گاه فرو خوردهی انسانهایی است که هر روز، به دلایل گوناگون با "فشار و ظلم و بیعدالتی" دستگاه دولتی روبرو هستند.
نامهی یک پدر و مادر
پرستو فروهر داستان خود را با خبر شنیدن قتل پدر و مادرش، پروانه و داریوش فروهر، از طریق خبرنگاری که قصد مصاحبه با او را دراین رابطه داشته است، در ۲۲ نوامبر سال ۱۹۹۸ آغاز میکند و با نامهی پدر خود به پایان میبرد. داریوش فروهر این نامه را در سال ۱۹۶۶ از زندان برای پرستو که جشن تولد چهار سالگیاش را بدون حضور پدر میبایست جشن بگیرد، نوشته است: "دخترکم، شاید مرا سرزنش کنی که در چنین روزی نمیتوانم در کنار تو باشم و وسایل خوشحالیت را فراهم کنم. امیدوارم، ولی وقتی بزرگ شدی و این نامه را خواندی، بتوانی مرا درک کنی..."
پرستو فروهر این نامه را برای توضیح رابطهی عاطفی خود با پدرش در کتاب نقل نمیکند؛ دیدن نامهی نسرین ستوده از زندان برای فرزندان خود روی دستمالی پارچهای با مضمونی مشابه، بهانهی عنوانکردن این نامهی خانوادگی است. انگیزهی اصلی او همانطور که خود توضیح میدهد، نشاندادن تکرار رویدادهای تاریخی است: «بسیاری از آشنایان من، هنگام مقایسهی رویدادهای امروز با حوادث سالهای دههی هشتاد میگویند: "تاریخ تکرار میشود، یک بار به صورت تراژدی و یک بار به شکل کمدیای تلخ".»
حلقهی آغازین "قتلهای زنجیرهای"
پرستو فروهر در بازگویی این تاریخ تکرار شده، هر چند قتل فروهرها را محور اصلی قرار داده، ولی آن را به عنوان حلقهی آغازین "قتلهای زنجیرهای" مطرح میکند و در ردیف "جنایتهای سیاسی"ای که در این دوره از تاریخ ایران رخ داده، قرار میدهد. کتاب "سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند"، روایت شخصی او از رویدادهایی است که این "دختر غیرسیاسی" در رابطه با یافتن قاتلان فروهرها و مسئولانی که در این قتلهای سیاسی دست داشتند، از سر گذرانده است. او در این بازگویی از استناد به دلایل و شواهد دیگر یا نقل نوشتههای روزنامههای رسمی که احتمالاً میتوانست جو سیاسی حاکم بر آن زمان را نیز منتقل کند، آگاهانه چشم پوشیده تا به فردیت دیدگاه خود خدشه وارد نیاورد.
پرستو فروهر در این کتاب، "دختر دادخواه دو عزیز" است که با خودداری، منطق خللناپذیر، هوشیاری، پیگیری و ارادهی راسخ، همهی تو در توهای سیستم حقوقی و قانونی جمهوری اسلامی را طی میکند، تا نگذارد "خون قربانیهای جنایات سیاسی" این برههی زمانی بیش از این پایمال شود. او در این راههای پرپیچ و خم، گهگاه دچار شک و تردید دربارهی هودگی و بیهودگیهای تلاشهای خود نیز میشود. ولی دیری نمیپاید که با الهام از آرمانهای انسانی، دوباره و چندباره از جا برمیخیزد و فعالیتهایش را از سر میگیرد.
طنز تلخ
پرستو فروهر در شرح جزئیات درگیریهای بیپایان هر سالهی خود با "مقامات امنیتی" و "ماموران معذوری" که خانهی آنها را محاصره میکنند و مانع برگزاری مراسم یادبود "قربانیهای این جنایات سیاسی" میشوند، از چاشنی طنز غافل نمیماند و با شوخطبعی برخی از این برخوردهای "غیرعرفی" را به تصویر میکشد؛ او از جمله یکی از آخرین بازجوییهایی را که در سال ۲۰۰۹ با دو بازجوی آشنا داشته، اینگونه شرح میدهد: «یکی از این دو مرد پشت میز مینشیند و دیگری که قرار است مرا بازجویی کند، روبروی من. این بازجو حین نشستن حالت تهاجمی به خود میگیرد و دقایقی چند به چهرهی من زل میزند. من هم به او خیره میشوم و به زمانی فکر میکنم که بازجوهایی نظیر او، دستکم دستورات مذهبی را رعایت میکردند و مستقیم به چهرهی زنها زل نمیزدند...»
کتاب "سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند"، کتابی تکاندهنده است که نمیتوان پس از خواندن، بسادگی بر زمین گذاشت و به دنبال کارهای روزانه رفت؛ پیش از هرچیز به دلیل تصاویر گویا، صداقت و صمیمیت و حس عدالتجویانهای که در آن موج میزند.
دویچه وله برای آشنایی با این کتاب با پرستو فروهر گفتوگو کرده است:
دویچه وله: خانم فروهر شما در کتاب خود "سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند - ابراز عشق به ایران"، سعی کردهاید پرده از جنایت قتل پدر و مادر خودتان، پروانه و داریوش فروهر، بردارید که اولین قربانیان قتلهای زنجیرهای سال ۱۹۹۸ بودند. اگر بخواهیم این کتاب را مبنا قرار دهیم، به نظر میرسد که به اصطلاح شما "دختر پدرتان" بودید. چون در تمام طول کتاب تنها چند بار از پروانه فروهر، به تنهایی، یاد میشود و این داریوش فروهر است که اغلب در یاد شما حاضر است و ازجمله وقت ناامیدی به شما نیرو میدهد. این طور است؟
پرستو فروهر: شاید اینجا لازم باشد به آن توضیح اولیه شما برگردم. این کتاب در واقع پردهبرداری از این جنایت نیست. این کتاب روند برخورد شخصی من است که در پیگیری این پرونده تلاش کردهام و در واقع پنجرههای متناوبی را برای خوانندهی آلمانی باز میکند به فضایی که چنین تلاشهایی در ایران را فراگرفتهاند، اطرافش هستند. من این کتاب را به همین دلیل در ساختار سفرنامههایی نوشتهام که مشخص شود قصد من و اصلاً شاید توان من این نیست که یک مسئلهی پیچیده را از تمام ابعادش بگویم، بلکه پنجرهها را باز میکنم و سعی میکنم، منتهی با یک نگاه شخصی ولی دقیق، بیننده را به عمق آن فاجعهای که دارد در جامعه ایران اتفاق میافتد ببرم و این صرفاً سرنوشت من نیست، سرنوشت بسیاری از کسانیست که آنجا زیر این چرخدندههای سیستم سرکوبگر میروند و سعی میکنند به گونهای از شرافت انسانی، از مسائل حقوق اولیه انسانی دفاع کنند.
حال اگر دوباره به همان ساختار سفرنامه برگردم. شما میبینید که از ۲۶ سفری که من داشتم تا زمانی که این کتاب را نوشتم، تنها هشت سفرش را انتخاب کردهام. بنابراین این مسئلهی انتخاب بسیار مهم بوده، برای این که کلیتی در عین حال گفته شود. در این رابطه هم، اولاً من مقادیر زیادی "دختر پدرم" هم هستم. درست است. ولی این هیچ وقت در زندگی من در تقابل با "دختر مادرم" بودن نبوده. در این کتاب هم شاید این اتفاق است. کتاب من با مادرم شروع میشود. آنجایی که برخورد اولیه من است با قتل آنها و من رجوع میدهم در ذهنم که اگر مادرم میبود، چه میکرد و چه واکنشی نشان میداد. یا در طول کتاب چیزهای دیگری هم پیش میآید که در یک گفتوگوی درونی یا در توضیح تصویر او اتفاق میافتد.
ولی این درست است. شاید به دلیل این که مقاطعی که من توضیح دادهام، مثلاً وقتی که رفتم از دادستانی اشیایی را که قرار بود به من پس دهند، اشیایی که مأمورین امنیتی از خانهی پدر و مادرم غارت کرده بودند، که هیچ وقت هم همه آنها را به من پس ندادند، دفترچهی یادداشت پدرم بوده. آن گفتوگوی درونی که من با او داشتم، وقتی برمیگردم خانه، اینجا بههرصورت گفته شده. یا بسیاری از موارد دیگر. ولی در ذهن من این طور نیست. من دختر هر دوی آنها هستم و نیرویی را که برای رفتن این راه لازم داشتم و لازم خواهم داشت، از هر دوی آنها میگیرم.
شما در ابتدای کتاب نوشتهاید، «چگونه میتوانم سرزمینی را دوست بدارم که محل قتل انسانهایی شده که از همه برای من عزیزتر بودند». و توضیح میدهید که وقتی به ایران فکر میکنید، احساس دوگانهای به شما دست میدهد: عشق و خشم. این خشم و پیامدهای آن تا پایان کتاب ما را بهعنوان خواننده دنبال میکند. عشق ولی در میانهی راه یکباره ناپدید میشود. دیرِ دیر، شاید در آن لحظهای که قانون حاکم بر این مملکت و مجریان آن برای این که قاتل پدر و مادر شما را محکوم کنند، از شما میخواهند وظیفهی قتل آن قاتل را خود شما بهعهده گیرید. با این تفاصیل آیا عنوان کتاب که ابراز عشقی به ایران هم هست، با احساس شما همخوان است؟
بله. به نظر من هست. یعنی درست است که آن سرانجامی که پروندهی قتل پدر و مادر من پیدا کرد، آن قدر سنگین بود و آن قدر در ذهن من سنگین شد که تنها میتوانست خشم پدید آورد، ولی خب رابطهی من با ایران صرفاً محدود به این پرونده یا کسانی نیست که به اصطلاح مجری قانون در ایران هستند. بلکه ارتباطی است با روزمرهی آن جامعه، ارتباطی است با بسیاری از فعالان سیاسیـ اجتماعی که سعی میکنند شرایط را تغییر دهند و من سعی کردهام هر کدامشان را به شکلی اشارهوار، تیپهای مختلفشان را نشان دهم. قسمت آخر کتاب نشاندهندهی دیدار من است از بسیاری از این آدمها، و آنجاها برای من عشق به آن سرزمین، عشق به آن جامعه وجود دارد. این تضاد ولی هیچ وقت در طول تمام کتاب حل نمیشود و فکر میکنم برای من هم حل نمیشود و اصولاً خشم و عشق نسبت به یک سرزمین و نسبت به یک جامعه مثل جمع و تفریق نیست که در دو کفهی ترازو بگذاریم. هرکدامشان حقانیت خودشان را دارند و سرجای خود عمل میکنند و من خواستم در واقع این تضاد را نشان دهم که دشوار است. ایرانی بودن به دلیل این رابطهی دوگانه اصولاً دشوار است.
پرستو فروهر کتاب با این که فردی سیاسی نبوده، از ابتدا یک خط مشی مستقل برای خودش رقم زده و با این که در معرض کوران جریانهای سیاسی مختلفی قرار داشته و حتی با نمایندگان این جریانها هم به بحث و گفتوگو نشسته، هیچ وقت از آن "راه راستی" که برای خودش تعریف کرده بوده یا پی گرفته بوده، منحرف نشده است. چه عاملی برای شما متر و معیار درستی این راه را تعیین میکرده؟ مثلاً هدفی که داشتید، یعنی پیدا کردن قاتلان پدر و مادرتان یا عوامل دیگر؟
ببینید، اولاً خیلی متشکرم. اگر کتاب چنین تصویری از من میدهد، من بسیار به آن مباهات میکنم. ولی شما باید توجه داشته باشید که این کتاب دویست صفحه است و وقایع را به طور فشرده به خواننده معرفی میکند. وسط این وقایع، حفرههای طولانی زمانیای هست که به تردیدهای من برمیگردد، به فکر کردنهای من. اینها مسلماً در آن فاصلههاست که قرار دارد و بسیار دشوار بوده. من سعی کردم در جریان این پیگیری تصویر فردی خودم را حفظ کنم. با وسواس، هر قدمی را فکر کنم که کدام قدم درست است و انجام دهم. شاید تفاوتی که من با پرستوی درون کتاب داشته باشم، این است که او سریعتر از من تصمیم گرفته. چون او در این صفحهها همه این کارها را کرده، ولی من سالها برای آن زمان گذاشتم. ۱۳ سال گذشته، شما نمیتوانید فاصلههای زمانی وسط را در کتاب آن قدر طولانی نشان دهید.
ولی در عین حال اینجا اشارهی کوتاهی هم بکنم. برای من پیگیری پروندهی قتل پدر و مادرم در واقع مبنای این است. ولی مسئله سر این است که این یک جنایت سیاسی بوده و جنایت سیاسی پیچیدگیهای خودش را دارد؛ در بستر اجتماعی خاصی اتفاق میافتد. برخورد درست با چنین جنایتی، این است که آن را در کلیت خودش و در چگونگی قرارگرفتن خودش درون آن بافت سیاسی اجتماعی بتوانید درک کنید، و نه این که صرفاً به قتل محدودش کنید. این نیست. این یک جنایت سیاسی است، قتل دو انسان است در سلسله زنجیرهی قتلهای سیاسی که آنها هم در چارچوب اعمال زور از سوی یک نظام سرکوبگر انجام گرفته است. این کلیت را همیشه باید در نظر داشت.
ماجرای این جنایت سیاسی که شما از آن صحبت میکنید و بهعنوان قتلهای زنجیرهای هم معروف شده، بارها دستمایهی کارهای هنری شما به شکل چیدهمانهای مختلف، فیلمهای ویدئویی، خوشنویسی و سایر شکلهای دیگر قرار گرفته است. خانم نیلوفر بیضایی هم در قالب یک نمایشنامه و اجرای تئاتر به این مسئله پرداخته است. شما بعد از انتشار این کتاب پروژهی دیگری هم در این رابطه در دست دارید؟
من بهعنوان یک هنرمند از تجربیات شخصی خودم، از رابطهی فردیای که با دنیا میگیرم، تغذیه و تولید اثر میکنم. فاجعهی قتل پدر و مادرم و بار سنگینی که چنین جنایتی روی دوش آدم میگذارد و صرفاً محدود به درد نیست، بلکه نوعی مسئولیت انسانی، اخلاقی است در برابر قربانیان چنین جنایتهایی، تا زمانی که این جنایتها دادرسی و آشکار شوند، به صورتی نام برده شود در جامعه، به صورت یک جنایت، این بر دوش آدم هست و مسلماً برای من هم این طور است. من حتماً بازهم در این زمینه کار خواهم کرد، چون این نگاه من را کلاً به زندگی و به همه چیز عوض کرده. یک کاری که در دست دارم و برای من بسیار مهم است و امیدوارم که بزودی به سرانجام برسد، کتابیست که به زبان فارسی دارم مینویسم و در واقع روایت من است از زندگی پدر و مادرم. چون بخشی از جنایات سیاسی هم این است که این آدمها را محو میکند، پاک میکندـ انگار نبودند، در این جامعه تلاش نکردند. آنچه برای سهم من است و وظیفهی خود میدانم، این است که سعی کنم این محوشدگی و پاکشدگی آنها اتفاق نیافتد و بنابراین آنچه را در طول زندگی شاهدش بودم، با پدر و مادرم، روایت میکنم .
اغلب کتابها یا مطالبی که دربارهی به قول شما این جنایت سیاسی نوشته شده، یا موضوع را از جنبهی احساسی و عاطفی بررسی کرده، یا با فاصله و خشک و عینی. شما توانستهاید تعادلی بین این دو شیوه برقرار کنید و در نتیجه توانستهاید هم ژرفای این فاجعه را برای خودتان و خانوادهتان به خوبی نشان دهید و هم دلایل و مدارک موثقی در این رابطه ارائه کنید. این شیوه علاوه بر تمام امتیازهایی که دارد، اعتماد خواننده را هم نسبت به روایت جلب میکند. پیش از این که دست به قلم ببرید به این شیوه رسیدید یا در حین کار؟
در واقع سالهاست که روایت کردن از این جنایت را دارم انجام میدهم. این اولین قدم در این رابطه نبوده. قبل از این که این کتاب را بنویسم، بارها و بارها نامههای سرگشاده نوشتم. هربار که به ایران رفتم، گزارش نوشتم یا در این زمینه صحبت کردم. بنابراین برخورد من به اینکه چگونه باید چنین جنایاتی را توضیح داد این است که بایست هم مخاطبین شما بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و هم این که زیر بار سنگین آن له نشوند و تبدیل نشوند به آدمهایی که صرفاً حس میکنند، بلکه فکرشان هم به کار بیافتد که چه طور میشود از این تله بیرون رفت، چه طور میشود همکاری و همدستی کرد. این سر درازی دارد و در تمام طول سالهای گذشته من این کارها را کردهام و تجربه اندوختهام. بنابراین شاید بیشتر از هر چیزی متکی باشد به این تجربهای که در سیر این حرکت اندوخته بودم.
یکی از نکات مثبت این کتاب زبان شسته رفته و فاخر شماست. کتاب را شما به زبان آلمانی نوشتهاید، آیا پیش از این هم تجربهای در نوشتن به این زبان داشتهاید؟
بله. اولاً خیلی ممنون. من به تعریف شما کلی مباهات میکنم. برای این که اولاً زبان آلمانی را بهعنوان یک بزرگسال یاد گرفتم، ولی خب خیلی تلاش کردم و فکر میکنم زبان آلمانیام خوب است. این تجربه را داشتم، به دلیل این که من در کنار کار هنریام، گفتم، هم نامههایی که در مورد اطلاعرسانی، در مورد چگونگی قتلهای سیاسی بوده، بسیار نوشتهام و هم این که در زمینهی کار خودم هراز چند گاهی مقالاتی نوشتهام. ولی کتاب کار فوقالعاده سنگین و متفاوتی بوده و خوشحالم که توانستهام از پساش برآیم. ولی تجربهی نوشتن متنهای کوتاهتر را داشتهام.
شما در این کتاب جایی از عدم تفاهم همسایههای آلمانی خود صحبت کردهاید که دشواریهای سیاسیای را که شما با آنها دست به گریبان بودید، نفهمیدند و نمیفهمند، درک نکردند. این همسایهها در واقع حضور شما را در آن محله خطری برای امنیت خود و خانوادهشان حساب میکردند و از شما میخواستند که به محلهی دیگری اسبابکشی کنید که شما هم این کار را کردید. در این کتاب ولی اشارهای به پشتیبانیهای وسیع آلمانیهای دیگر نشده است. بهویژه آنهایی که از خواستها و کارهای هنری شما استقبال یا پشتیبانی کردهاند. نسبت به انساندوستی آلمانی جماعت خیلی ناامید هستید که این نکته فقط در کتابتان منعکس شده است؟
نه، این طور نیست. شاید شما کمی یکسویه نگاه کردهاید یا این که این تجربهی تلخی که من در یک دورهی خاص داشتم، آن قدر سنگین بیان شده که راه را برای دیدن آن جاهای دیگر بسته است. ولی اولاً باید بگویم که آن دوره، برای من فوقالعاده دشوار بود و میخواستم نشان دهم که چه قدر سنگین میتواند باشد، وقتی پایههای اولیه درک انسانی یکجوری از زیر پای آدم کشیده میشود. ولی در جاهای دیگر چرا، من اشاره کردهام، بهخصوص در مورد پشتیبانیهای جامعهی فرهنگی. آنجایی که میگویم بورس گرفتم یا آنجایی که توضیح میدهم نمایشگاههایی که گذاشتم بااستقبال روبرو شد یا... بههرصورت جابهجا توضیح دادهام که بخش بزرگی از جامعه فرهنگی آلمان همچنان پشتیبان این قضیه بوده است.
منتهی، همان طور که گفتم، من اصولاً تجربههای انسانی را نمیگذارم در دو کفه و آنها را باهم جمع یا تقسیم نمیکنم. هرکدامشان سرجای خودشان هستند. آن چیزهای مثبت را هم من تلاش کردهام که بگویم، ولی خب این تجربهی تلخ، شاید سنگینیاش آن قدر زیاد بوده که در ذهن خواننده هم سنگین میشود.
شما ۱۳ سال است که هر سال در زمان برگزاری مراسم یادبود برای پدر و مادر تان روز ۲۱ نوامبر، با بایدها و نبایدها و فشارها و تهدیدها و حملههای مأموران جمهوری اسلامی که همه هم خودشان را "معذور" معرفی میکنند، روبرو هستید. ماه نوامبر هم نزدیک است. آیا فکر میکنید امسال هم در، بر همان پاشنه بچرخد؟
با توجه به شرایطی که وجود دارد، بله فکر میکنم که شاید در بر همان پاشنهی قدیمی باشد. منتهی من هم بر همان پاشنه میچرخم. من هم خواهم رفت، من هم تلاش خودم را خواهم کرد و حداقلش این است که در آن خانهای که در محاصرهی مأمورین است، در آن روزی که باید درش باز باشد تا بقیه بیآیند برای بزرگداشت آن دو عزیز، تنها با چند نفر از نزدیکان و خویشاوندانم مینشینم و امیدوارم در ذهن هممیهنانم، کسانی که چنین جنایاتهایی را دنبال کردهاند، یاد آنها زنده باشد. این بزرگداشت اگر حالا نمیتواند به شکل درستش انجام شود، لااقل یاد چنین جنایاتهایی از ذهن جامعه نرود و قصد دادخواهی همچنان پرقوت باقی بماند. به امید روزی که تمامی این تداومها بتواند فضایی پدید آورد که ما به آن خواست دادخواهی برسیم.
بهجت امید
تحریریه: کیواندخت قهاری