یادی از فرهاد مهراد، صدای "مرد تنها"
۱۳۹۲ دی ۲۸, شنبههمزمان با سالهای شکوفایی فرهنگی دهه چهل، فرهاد هم با نخستین ترانهاش، "مرد تنها" که به زبان فارسی خواند، به اوج شهرت رسید. صدایی متفاوت و از جنسی دیگر. پیش از آن که به ترانههای فارسی روی بیاورد، ری چارلز ایران مینامیدندش. همانقدر در تفسیر ترانههای فارسی مهارت داشت، که در خواندن ترانههای انگلیسی، به ویژه آن چه سیاه پوستان خوانده بودند.
پیش از انقلاب، هر چه خواند، از ترانه سرایان پاپ نوع جدید، شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز بود. متنهایی در تلفیق با آهنگهای اسفندیار منفردزاده، که به همین گروه مدرن موسیقی تعلق داشت، موسیقی و ترانهی از نوع دیگر را در ایران باب کرد.
جمعه، شبانه، هفته خاکستری، سقف، از ترانههای به یاد ماندنی او در سالهای پیش از مرگ ترانه در ایران است. پس از انقلاب آلبوم برف، با تنوع شعری بسیار از شاعران مدرن و سنتی، نیما و ابوسعید ابوالخیر از او به یادگار مانده است. مقلدین زیاد بودند. اما جانشینی برای او پیدا نشد.
از بازخوانی ترانهی بیتلها
اوج شهرت الویس پریسلی و بیتلها در آمریکا و اروپا همزمان بود با گسترش موسیقی پاپ در ایران. هنوز اما موسیقی پاپ نتوانسته بود هواخواهان چندانی را به خود جلب کند. برخی آن را مبتذل میخواندند و همچنان به سنت و موسیقی سنتی پایبند بودند، و جوانانی هم که طرفدار این نوع موسیقی بودند، بیشتر از ریتم و حرکتی که با انرژی جوانانهی آنان سازگارتر بود، خوششان میآمد. هنوز سه تفنگدار ترانهسرایی نوین در ایران پا به میدان نگذاشته بودند تا شکل و قامت و محتوای دیگری به ترانهها ببخشند. سخن از عشق و دلدادگی بود و موی یار و دو چشمون سیاه.
فرهاد مهراد نیز در آن زمان تنها ترانههای بیتلها را بازخوانی میکرد. تازه همان بازخوانیها هم اتفاقی بود. آنگونه که فرهاد خود گفته است: در سال ۱۳۴۲ در یک گروه چهار نفری در هتلی در اهواز گیتار مینواخته، در حالی که به خطا در قرارداد او آمده بود که آواز نیز میخواند. همین خطای در تشخیص، او را بر آن داشته، با سرعت چند آهنگ را تمرین کند.
ترانههایی به انگلیسی و از نوع موسیقی پاپی که در آن زمان در ایران متداول بود. احتمالا ترانهی yesterday گروه بیتلها از همان زمان به یادگار مانده است. دوستداران صدای فرهاد، دیروز او را امروز هم بیشتر از بیتلها میپسندند.
فرهاد مدتی نیز با یک گروه موسیقی به نام "سل" که وابسته به یک موسسه خیریه آمریکایی بود، همکاری میکند. همکاری با این گروه او را با موسیقی سیاه پوستان آشنا میسازد و از همان جا شیفته صدای " ری چالز" میشود. ادامه کار در رستوران کوچینی در گروه "بلک کتز"، شهرت ری چارلزِ ایران را نیز برای او به همراه داشت.
"مرد تنها" ترانهای با مضمون اجتماعی
هنوز اما از ترانه به زبان فارسی خبری نبود و فرهاد هم رغبتی به خواندن این ترانهها نشان نمیداد. حالا دیگر سال ۴۸ شده بود و سال بنیاد استودیوی طنین. بنیانگذاران این استودیو، تورج نگهبان، ترانه سرا و پرویز اتابکی آهنگساز بودند که جوانان علاقمند را برای ساختن کارهای متفاوت به سوی خود جلب کرده بودند: اسفندیار منفردزاده بود و شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و اردلان سرفراز. اما آن که در آغاز به رنگ صدای متفاوت فرهاد پی برد، اسفندیار منفردزاده بود.
فرهاد خود در مورد "مرد تنها" گفته، پس از ترانههای عارف، نخستین ترانهای باشد که یک مضمون اجتماعی را بازتاب میدهد.
از آن پس، دیگر ترانهسرایان نوین ایران نیز به او روی آوردند. زیرا صدای فرهاد علاوه بر حس و حال، نوعی حالت تفسیری به ترانهها میداد، که با خواست ترانه سرایان هم سازگار بود. ترانههایی که حالا دیگر رنگ و بوی اجتماعی/ سیاسی داشت، و با صداهایی از انواع پیشین جور در نمیآمد. جنتی عطایی، سقف را برای فرهاد ساخت و اردلان سرفراز آیینهها را. آهنگسازانی چون محمد اوشال و واروژان با خسته و اسیر شب و هفته خاکستری به او روی آوردند.
"جمعه" اما دومین ترانهای بود که با همکاری شهیار و اسفندیار، به صدای فرهاد سپرده شد. ترانهای که بلافاصله پس از انتشار در زمرهی ترانههای معترض جای گرفت.
داره از ابر سیاه خون میچکه
جمعهها خون جای بارون میچکه
نفسم در نمییاد
جمعهها سر نمییاد
شهیار قنبری اما میگوید که این ترانه حس واقعی من از جمعه بوده. فرهاد در جایی گفته است که پس از خواندن این ترانه، خانم مسنی از اقوام او که اصلا اهل اینگونه موسیقی نبوده، به او میگوید: من سالها بود میخواستم همین چیِزها را بگویم و نمیتوانستم.
فرهاد هم معتقد بود که متن "جمعه" به گونهای بود که گوئی هزاران نفر همینها را با هم فریاد میکنند. اما معترض بودن ترانه جمعه را فرهاد به گردن آهنگساز میاندازد و میگوید: شاید آهنگساز آن را به جمعه واقعه سیاهکل ارتباط داده باشد. به هر حال برای اغلب ما، همچنان جمعه روز بدی است. روز بی حوصلگی.
فرهاد احتمالا در مورد آهنگسازی اسفندیار، چندان هم به خطا نرفته است. زیرا منفرد زاده در آغاز شعرهای بودار سیاسی/ اجتماعی را جست و جو و انتخاب میکرد، و بعد روی آن آهنگ میساخت. اسفندیار خود نیز معتقد است که تا شعر نباشد، آهنگساز نمیداند که چگونه میتواند آن را تفسیر کند.
خیال بهشت موعود تا سکوت و انزوا
دیگر تب و تاب انقلاب فراگیر شده بود. آنها که مذهبی هم نبودند در این تب داغ شدند. فرهاد به گفته اسفندیار منفردزاده، پیش از انقلاب، مسلمان معتقدی بود، نماز میخواند و روزه میگرفت، و قرآن و نهجالبلاغه میخواند.
فرهاد هم تصور میکرد، که دیگر پا در بهشت موعود گذاشته، و در این بهشت، رویاهای او هم به تحقق خواهد پیوست. این بار شعر سیاوش کسرائی است که منفردزاده را به خود جلب میکند.
" محمد" از نخستین ترانههایی است که پس از انقلاب با صدای یک خواننده پاپ قدیمی به اجرا در میآید. باور ذهنی فرهاد، و کوششی که در تاثیر گذاری آن به کار گرفته شده بود، محمد را نیز، در جرگهی ترانههای روز جای داد.
محمد بعدها تغییر نام داد و به " وحدت" تبدیل شد. فرهاد هم وحدت را حد کمال شعر و موسیقی میدانست . اما وحدت هم گویا آن چیزی نبود که رژیم طلب میکرد. حکم اعدام ترانه صادر شده بود و ترانهسرایان و خوانندگان آن نیز هر یک به گوشهای رفتند. سالها سکوت بود و فرهاد هم همچون دیگران در انزوا به سر میبرد.
با باز شدن دریچههایی که نور امیدی از آن سوسو میزد، فرهاد دو ترانهی "کهن بوم وبر" با شعری از مهدی اخوان ثالث و " کوچ بنفشهها" از محمد رضا شفیعی کدکنی را منتشر کرد. پس از آن آلبوم "برف" که نام آن از شعر نیما وام گرفته شده بود، به بازار آمد.
من دلم سخت گرفته است از این/ میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک/ که به جان هم/ نشناخته، انداخته است/ چند تن خواب آلود/ چند تن ناهموار/ چند تن ناهشیار.../
اجرای چند کنسرت در خارج از کشور، از جمله در آلمان، امکان دیداری مجدد با فرهاد را فراهم آورده بود. با بارانی بر تن، همچنان با چشمانی بسته، مثل زمانی که در کوچینی میخواند و با همان احساس و همان صدا، به روی سن رفت. آخرین دیدار، با خوانندهای سخت متواضع و فروتن و بیادعا، که خودش میگفت من در کار موسیقی یک مبتدی هستم، نه یک آدم کار آزموده.
فرهاد در شهریور ماه ۱۳۸۱ در پاریس درگذشت. ۲۹ دی ماه ۱۳۹۲ مصادف است با هفتادمین سالگرد تولد این خواننده محبوب.