از فریاد هنرمند درونمرز تا فغان هنرمند مهاجر
۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه
گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی در مورد زبان همکار دیگرش، اونوره دو بالزاک، یکی از مشهورترین نویسندگان قرن هیجدهم میلادی میگوید: «اگر بالزاک میدانست چه طور چیز بنویسد، چه معرکهای میشد.» یا منتقد ادبی دیگری ترجیح میدهد که آثار چارلز دیکنز را در برگردان چینی آنها بخواند.
شاید مجموعه این سخنان را بتوان به نوعی دیگر بیان کرد. زبان، تنها مشخصه یک اثر خوب و خواندنی نیست. چه بسا نویسندگانی که در داستاننویسی بسیار استادند، ولی نثر درخشانی ندارند. از میان نویسندگان درون مرزی میتوان به اسماعیل فصیح اشاره کرد که در اغلب رمانهایش "شلختگی" در نثر مشاهده میشود، اما قصه را آن چنان میپروراند و مینویسد که خواننده لحظه به لحظهی آن را دنبال میکند و رمان دویست سیصد صفحه ای را یک روزه بهپایان میرساند. یا شهرنوش پارسی پور در برونمرز، که ضمن خلق داستان های خوب، گاه نثری آشفته دارد.
سیمین بهبهانی، شاعر نامدار ما، در زبان شاعران و نویسندگان مهاجر تغییری نمیبیند. او تغییر را در درونمایه کار آنان مشاهده میکند: «زبان در این مدت دراز طبعا تغییراتی پیدا کرده است. شعر شاعران و داستانهای نویسندگان با گذشته فرق کرده است، چون زبان دائما در حال تحرک و در حال عوض کردن سلولها است. مهاجرین اما از این زبانی که در ایران عوض شده، زیاد بهرهمند نیستند و تقریبا میتوانم بگویم که همان زبانی را که سالها با آن در ایران زندگی می کردند، دنبال می کنند. منتهی درونمایهی کارشان تغییر کرده است.»
او میافزاید: «من برای شما یدالله رویائی را مثال میآورم. زبان او با زمانی که در ایران زندگی میکرد فرقی نکرده، ولی درونمایه ی شعرش کاملا متفاوت است با آن چه که در ایران میسروده. در دو سرودهی او "سنگ قبرها" و"امضاها" میبینیم که سوژهها و مطالب بهکلی با آن چه که در ایران به آن توجه داشت مغایر است. همین طور اسماعیل خوئی.»
دگرگونی در شعر مهاجرت
اما آیا این شاعران و نویسندگانی که ادبیات فارسی را نیز با خود به برونمرز آوردهاند، در زمرهی نویسندگان مهاجر قلمداد میشوند؟
سیمین بهبهانی در این مورد تردید ندارد و میگوید: «البته که آنها مهاجر هستند. بر کسی که نزدیک به سه دهه روی وطنش را ندیده چه نامی میتوان گذاشت، جز اینکه بگویم مهاجر است و کارهایش نیز مربوط به دوران مهاجرت. شاعر یا نویسنده ی مهاجر آنچه را که در مهاجرت به سرش آمده و آن چه که از ستمها و نامهربانی های روزگار دیده در شعرش منعکس میکند. ای بسا اگر در ایران با همان وضعیت و آسایش پیشین زندگی میکرد، شعرش به گونه ی دیگری میبود. امروز شعر خوئی پر از فریاد است. پر از ناله است. همین طور شعر آزرم و دیگران. نمونه ی بارزتر آن نادر نادرپوراست که تمام شعرهایش در مهاجرت پر از فغان بود. من چگونه میتوانم او را شاعر مهاجر ندانم؟»
درد و فغان درون شعر شاعران مهاجر را میتوان در شعر شاعران درونمرزی نیز مشاهده کرد.اگر غریبه بودن با جامعه میزبان به این فغانها انجامیده است، آیا شاعران و نویسندگان درونمرزی نیز همین حس غریبگی با فضا را ندارند؟ سیمین بهبهانی میان این فغان و آن فغان تفاوتی فاحش میبیند، همچنان که میان شعر خود با دیگر شاعران ایران.
او میگوید: «شعر من با شعر عده دیگری که در وطن زندگی میکنند بسیار تفاوت دارد. بعضیها هم همان فریادی که در شعر من است در آثارشان دیده میشود. درست است که شعر من پر از فریاد است، اما فریاد من با نادرپور یا خوئی فرق دارد. من جنگ را با تمام وجودم در ایران لمس کردم. شعرم هم پر از فریاد علیه جنگ است. تجاوز به حقوق زنان را هم همینطور. این فریاد من در شعرم منعکس است. آن ها به نحو دیگری فریاد میکنند. آن ها شکنجهها و اعدام ها، خفه شدن مختاری و پوینده و بقیه ماجراها را ندیدهاند. اما من دیدم. من ماجرای فروهرها را از نزدیک لمس کردم. مرگ سعیدی سیرجانی و رنج خانوادهاش را هم دیدهام. اما آنها دور بودند. آنها حسرت نزدیکی با ایران، در شعرشان هست. رنج این دور افتادگی از وطن در شعرشان هست. نوع تفسیرها و نوع تصویرها در شعر آنها با من تفاوت دارد.»
نکتهای که سیمین بهبهانی به آن اشاره میکند، در واقع به غریبه شدن شاعر و نویسنده با جامعهی مانوس او، دردها و وقایع روزمره در آن فضا منتهی میشود. تا آن جا که رامین احمدی شاعر مهاجر از خود میپرسد: از کدامین پرواز باز آمدهام / که مقصدم را / گوئی زمانه برده است / هواپیمای خاطره عافیت گاهی نمیجوید / گوئی مردی درون من / در زیر بار فاصله مرده است /
آیا غریبه اصطلاح درستی است؟
آیا واقعا فواصل جغرافیائی شاعران ونویسندگان ما را با رفتارهای اجتماعی درونمرزیان بیگانه میکند؟ دکتر صدرالدین الهی، نویسنده و روزنامه نگار مقیم کالیفرنیا، این بیگانگی با درون را بدیهی میداند و رسالت دیگری برای نویسنده برونمرزی قائل است.
او میگوید: «نمیدانم غریبه اصطلاح درستی هست یا نه؟ مسلما ما وآدم هائی مثل من اتفاقات درونی را مثل آدمهائی که در دورن حضور دارند، نمی توانیم ببینیم و اگر چنین ادعائی بکنیم باید به حرفمان بخندیم. آنهائی که در درون هستند، آئینه تمام نمای وقایعی هستند که در درون میگذرد. نویسندگان مهاجر اگر همتی و قدرتی دارند باید تصویری بدهند از جامعه ایرانی به مهاجرت آمده. اتفاقات، اختلافات و گرفتاریهائی که در داخل این جامعه و این خانوادهها بر اساس مقتضیات جامعه خارجی پیش میآید. کسانی که در داخل هستند، بازتاب دهنده آن چه هستند که در داخل اتفاق میافتد. به نظر من یکی از کسانی که با بودن در ایران، فضای داخل را به خوبی بهخارج منتقل کرده، خانم سیمین بهبهانی است. ایشان در تمام این سالها این فضا را به ما منتقل کرده است. گاهی اوقات این فضا خیلی خبری است و گاه خیلی عمیق و روحی.»
اما در زمانی که به قول "مک لوهان" جهان به یک دهکده ارتباطی تبدیل شده است و درد دوری از وطن چون خورهای از بین نرفتنی در جسم و جان تبعیدی میزید، باز هم می توان سخن از غریبگی بهمیان آورد؟
لعبت والا، شاعر و روزنامه نگار مقیم بریتانیا، نه تنها دور بودن از زادگاه را سببی برای غریبه شدن نویسندگان نمی داند، بلکه نظری کاملا متفاوت با دکتر الهی ارائه میدهد:«من فکر می کنم بیش از آن که نویسندگان تبعیدی به سبب دور بودن از زادگاه با جامعه ایران غریبه شده باشند، این جامعه ایران است که تبعید شدگان را با خود غریبه میانگارد. طبیعی است که آنها در میان آتش هستند و به ما که دستی از دور بر آتش داریم طور دیگری نگاه میکنند.»
او معتقد است: «اگر چه ما در تبعید وزن سنگین وطن را با تمام مشکلاتش بر دوش داریم و در تمام لحظهها با آن چه در وطن میگذرد زندگی میکنیم، و اگر نه بیش از آنها ولی حتما به اندازهی آنها از دردها و مشکلاتشان با خبر هستیم، ولی از جنبه های ظاهری چون با آنها بیگانه شناخته میشویم و از آن ها دور هستیم، شاید آنها ما را با خود بیگانه حس کنند. ما فکر نمیکنیم با آنها بیگانه باشیم.»
اندیشه یاران مانده در دیار در ذهن شاعر مهاجر، شاداب وجدی، دمی آرامش و قرار برای او باقی نمیگذارد، تا آن جا که حتی تنفس هوا و حرکت بر زمین را دور از آن دیار بر خود حرام میداند: شرممان باد / تنفس هوائی / دور از آن زمین سوخته در اشک / و حرکت بر زمینی / دور از آن خاک غرقه در خون/.
الهه خوشنام
تحریریه: جواد طالعی