1. پرش به گزارش
  2. پرش به منوی اصلی
  3. پرش به دیگر صفحات دویچه وله
دین و اندیشهایران

جواد طباطبایی و نقطه کور اندیشه ایرانشهری‌اش

آرش جودکی
۱۴۰۱ اسفند ۱۹, جمعه

جواد طباطبایی، یکی از سرشناس‌ترین نظریه‌پردازان فلسفه سیاسی در ایران، نهم اسفندماه در آمریکا درگذشت. آرش جودکی، پژوهشگر فلسفه، در جستار کوتاه خود نگاهی دارد به جایگاه این اندیشمند مناقشه‌برانگیز و نظریه "ایرانشهری" او.

https://p.dw.com/p/4OUw1
جواد طباطبایی
جواد طباطباییعکس: MEHR

شایسته‌ترین گرامی‌داشت یک اندیشمند چالش اندیشه‌های اوست. چون راه را بر گسترش رابطه‌های مرید و مرادی، نه چندان درخورِ اندیشمند، اگر نبندد، تنگ می‌کند. و این کار وظیفه‌ای است که پیش از هر چیز و بیش از هر کس نسبت به خود داریم. چون چگونگی هم‌روزگاران‌مان در بود و نبودشان، بر آنچه هستیم و آنچه می‌توانیم باشیم، تاثیر دارد؛ به ویژه کسانی که با کارهایشان، آگاهانه چنین تاثیری را می‌خواسته و می‌جسته‌اند. جواد طباطبایی هم که این روزها چشم از جهان فروبست، یکی از این کسان بود.

اما چالشی که در آغاز گفتم، نه بر پایه گفته‌های اینجا و آنجای او یا شنیده‌های درباره او، بلکه باید در پی خواندن مجموعه نوشته‌هایش انجام بگیرد. و این خوانش را شکیب بسیار می‌باید. نه تنها به دلیل شماره و حجم کارهایش؛ به دلیل شیوه نگارشش نیز. با این‌همه در نبودِ این خوانشِ شکیبا، هر داوری درباره کار او می‌تواند گونه‌ای ارزیابی شتاب‌زده به شمار بیاید.

در نبود آن شکیبایی و برای دوری از این شتاب‌زدگی می‌خواهم گذرا به نقطه کوری اشاره کنم که نپرداختن به آن تردیدی بنیادی در استواری نظام فکری طباطبایی می‌افکند: جایگاه و نقش اسلام در اندیشه ایرانشهری به‌ویژه در زمان‌هایی که در تقسیم‌بندی تاریخ ایران آنها را دوره‌های گذار می‌نامد.

باید دانست که طباطبایی تاریخ ایران‌زمین و پیرو آن، تاریخ اندیشه در ایران را به دوران قدیم و جدید و دوران قدیم را هم به دو دوره باستان، از برپایی شاهنشاهی هخامنشی تا برافتادن دودمان ساسانیان، و دوره اسلامی تقسیم می‌کند.

دوره اسلامی از پایان دوره باستان تا پیدایش فرمانروایی صفویان را در برمی‌گیرد. این دوره نهصد ساله را "سده‌های میانه" می‌نامد که خلاف‌آمدش از نگاه او با آنچه در تاریخ اروپا سده‌های میانه نام دارد در این است که پس از روزگار نوزایش می‌آید و نه پیش از آن.

دوره "نوزایش ایران" برای طباطبایی از صدر اسلام آغاز می‌شود و در سده سوم، همچون پیش‌زمینه "رنسانس اسلامی" سده‌های چهارم و پنجم، به تعبیر  آدام متز و جوئل ل. کرمر، پایان می‌یابد. دومین دوره گذار در تقسیم‌بندی طباطبایی سه سده‌ای است که آغاز فرمانروایی صفویان تا نخستین دهه‌های سلسله قاجار را شامل می‌شود و پس از آن نوبت به دوران جدید تاریخ ایران می‌رسد.

بر پایه این تقسیم‌بندی تاریخی، طباطبایی می‌کوشد "تاریخ پایه‌ای ایران" را بنویسد. ایران در این تاریخ که فرایندِ هستی‌یابی آگاهی است، می‌باید همچون "مشکل" طرح شود. حل این مشکل در گرو پردازش نظریه‌‌ای است تا بتوان فهم"ملی" از ایران را بر آن استوار کرد. این نظریه از این داده می‌آغازد که تدوین نشدن تاریخ جدید ایران به دلیل تکوین نیافتن آگاهی تاریخی جدید است.

خاستگاه اندیشه تاریخی که باید به آگاهی تاریخی هستی ببخشد، آگاهی از بنیادها و بحران بنیادهاست. آگاهی از این بحران خودش تاریخ و دوره‌هایی دارد. اما تنها پس از بردمیدنِ نشانه‌های این آگاهی در سطح جامعه و نه فقط در حلقه نخبگان است که می‌توان از آغاز تکوین آگاهی تاریخی سخن گفت. این آگاهی اما هنوز حس نیاز به آگاهی است. کوشش برای آگاهی راستین بخشیدن به این حس، مجموعه پژوهش‌هایی هستند که طباطبایی آنها را "تأملی درباره ایران" نامیده است. این مجموعه هسته مرکزی بازاندیشی ایران بزرگ فرهنگی به مثابه ایرانشهری را می‌سازد، و پژوهش‌های دیگر در پیوند و نسبت با این هسته مرکزی تعریف می‌شوند.

طباطبایی دوران جدید تاریخ ایران را به سه دوره بخش و هر دوره را با نظریه عمومی ویژه‌ای بررسی می‌کند. بررسی دوره گذار در دوران جدید بر پایه نظریه انحطاط انجام می‌گیرد، چون دوره‌ای است که ایران در میدان مغناطیسی اندیشه و مناسبات جهانی نو می‌افتد بی‌آنکه نظام فکری و سیاسی‌اش بتواند با سرشت دوران جدید سازگاری بیاید. دوره دوم دوران جدید تاریخ ایران که "مکتب تبریز" نام گرفته است، با اصلاحات عباس میرزا در دارالسلطنه تبریز آغاز و با پیروزی جنبش مشروطه به پایان می‌رسد. گسست‌هایی که در مفهوم قانون در این دوره رخ می‌دهند نیاز بررسی‌این دوره را با نظریه حکومت قانون پیش می‌کشند. پژوهش‌های جلد سوم که هنوز چاپ نشده‌اند، می‌باید به بررسی دوره پس از پیروزی جنبش مشروطه تا انقلاب اسلامی بر مبنای نظریه‌انقلاب و دگرگونی بنیادی مفهوم آن از مشروطه‌خواهی تا انقلاب اسلامی بپردازند.

پس در تاریخ ایران اینگونه که طباطبایی آن را بخش‌بندی می‌کند با سه دوره گذار سر و کار داریم: دوره نوزایش ایرانی، دورانی که با فرمانروایی صفویان آغاز و با شکست ایران در جنگ‌هایش با روسیه پایان می‌گیرد، و دوره سوم که با توجه به آخرین جستارش، دوره‌ای است که پس از انقلاب اسلامی آغاز شده و با پیروزی انقلاب کنونی که آن را انقلاب "ملی" در انقلاب اسلامی می‌نامد، پایان خواهد گرفت.

طباطبایی در هیچ‌یک از این سه دوره گذار به بررسی نقش اسلام نمی‌پردازد. از آنجا که هر تاریخ‌نویسی، تاریخ را از دیدگاه زمانه خود می‌فهمد، طباطبایی می‌پندارد با اندیشه ایرانشهری می‌تواند یورش دوباره اسلام را دفع کند و همه کژی‌ها را، آنچنان که از محتوای جستار «انقلاب "ملی" در انقلاب اسلامی» می‌توان دریافت، به پای پیوند شوم سنت‌مداری و تفسیر ایدئولوژیک، یا همان جریان شریعتی-چپی بنویسد. و این‌همه از اینجا ریشه می‌گیرد که "ایران اسلامی" هرگز چون مشکل برای طباطبایی مطرح نشده است که بخواهد برای حل آن چاره‌ای بجوید. و اینگونه اسلام و نقد بنیادین "ایران اسلامی" نقطه کور پژوهش‌هایش می‌ماند.

اینجاست که در مقایسه با اندیشه ایرانشهری طباطبایی، کوشش فکری آرامش دوستدار، که به آگاهی از بحران بنیادها بسنده نمی‌کند و خود این بنیادها را دلیل اصلی بحران می‌بیند، سترگی‌اش را آشکار می‌کند. در حالی که طباطبایی جز انکار و ناسزا چیزی در پاسخ به او ندارد، دوستدار به شالوده‌های "ایران اسلامی" می‌تازد تا دریابد پس از آنکه تحمیل اسلام عناصر سه‌گانه وحدت ملی، دین بومی و دولت بزرگ سراسری‌ایرانیان را از آنها گرفت، فرهنگ دینی چگونه و با دست‌یازی به چه چیزهایی توانست زندگی دوباره‌اش را در "ماهیت مجعول" ایران اسلامی از سر بگیرد؟ و در بررسی این پرسش اعماق را می‌شکافد و نقشی را که انگاره‌های باستانی دین و دولت در پی‌ریزی و بنای فرهنگ دینی و نظام سیاسی ما داشته‌اند، آشکار می‌کند.

اما برای طباطبایی ایران گاه "جسم لطیفی" است که با اتکا به پیوستگی زبان و تمدن و فرهنگش بی‌دستبرد و بی‌خدشه‌ای در سنگ‌باران اسلام روح قوم ایرانی را حمل کرده است، گاه با وامگیری از گوبینو، "سنگ خارایی"است که تیزاب اسلام بر آن کارگر نمی‌افتد و تنها چون لعابی اینجا و آنجا بر آن می‌نشیند و در بهترین حالت، خمیرمایه‌ای به دست می‌دهد که باید برای ساختِ "جدیدهای در قدیم" به کار بیاید. و اینجاست که بررسی‌هایش رنگ ایدئولوژیک می‌گیرند.

به گمان من، چنین رفتاری با اسلام از سوی طباطبایی به این دلیل است که او تا پایان اسیر نگرشی ماند که مدرنیته را برآمده از دل مسیحیت می‌پندارد: «تجدد دورانی نوآیین و مبتنی بر مفاهیم یکسره نوآئین نیست، بلکه "مفاهیم آبستنِ" نظام الهیات مسیحی در صورت‌های عرفی آن به مفاهیم جدید تبدیل شده و نظام مفاهیم دوران جدید را به وجود آورده‌اند.» (تأملی درباره ایران، جلد نخست: دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران، تهران، مینوی خرد، ۱۳۹۵، ص ۳۸).

این همان دریافتی است که بلومنبرگ آن را تئورم یا قضیه سکولاریزاسیون می‌نامد. طباطبایی با شناختی که از انتقاد بلومنبرگ یافت، آن را اینگونه تعدیل کرد که هر چیز نویی ریشه در قدیم دارد، اما با توجه به پدیده‌هایی که "جدیدهای در قدیم" می‌نامد و اهمیتی که به آنها می‌دهد می‌کوشد با میراث سنت ایرانی-اسلامی، در خوانشی مدرن چنین کاری بکند یا رد آنها را پی بگیرد.

طباطبایی مهمترین رخداد اندیشگی ایران همروزگار، یعنی آفرینش شعر نو به دست نیما را، که به جز اشاره‌های گذرا چیزی از آن در نوشته‌هایش نمی‌یابیم، باز یکی از آن "جدیدهای در قدیم"‌می‌بیند. درست که هیچ آفرینشی آغاز مطلق و آفریدن از هیچ نیست، اما آفرینش نیما بر پایه سنت نبود، بلکه بر شالوده‌هایی دیگر نو را چنان آفرید که قدیم هم بتواند در جدید جلوه بیابد.

به سخنم با یادآوری یک فضیلت و یک هشدار پایان می‌دهم. بستن صفت فاشیست به طباطبایی در این سال‌ها و پس از مرگ او، رواجی ناپسند یافته است. پس جا دارد که فضیلت اعتدال را به یاد بیاوریم؛ هر چند همین واژه را هم حکومت اسلامی در زمان ریاست جمهوری روحانی بی‌اعتبار کرده است.

اندیشه طباطبایی کوشش ارجمندی بود برای بازگرداندن اعتبار اعتدال. به چشم طباطبایی ایران بزرگِ فرهنگی میراث همه قوم‌هایی است که سهمی در این آفرینش داشته‌اند. او برای ایران، با نگرشی هگلی، "وحدتِ وحدت و کثرت‌ها" را می‌خواست. یعنی کثرت‌ها را در پیوستگی‌و وابستگی‌اش به کل چنان می‌خواست که مردمان پیرامون و فرهنگ‌های محلی خود را کل آن کلی بدانند که جزئی از آن هستند. می‌توان با چنین نگرشی همراه نبود، اما این ناهمراهی از او فاشیست نمی‌سازد و نه از ناهمرایان با او ایران‌ستیز.

این روزها که باز بازار ایدئولوژی‌ها گرم شده است باید هشیار بود که نکند "ایران" جای "اسلام" را بگیرد، و با پندار رسیدن به "ایران ایرانی" در حقیقت "ایرانی" برای پنهان کردن "اسلامی" باشد. پندار خامی است که ایرانِ ناب چیزی است که پس از پالایش‌اش از اسلام به‌جای خواهد می‌ماند. "ایران اسلامی" نام در‌هم‌تنیدگی ایران و اسلام با هم است. ایران در جدایی‌اش از اسلام نیازمند بازتعریف خواهد بود؛ نه همچون جدیدِ در قدیم، بلکه چون جدیدی که قدیم را نو خواهد کرد.

* این یادداشت نظر نویسنده را منعکس می‌کند و الزاما بازتاب‌دهنده نظر دویچه‌وله فارسی نیست.

آرش جودکی پژوهشگر فلسفه ساکن بلژیک
پرش از قسمت در همین زمینه

در همین زمینه