ستار: دنیای ترانه بی در و پیکر شده است
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبهعبدالحسن ستارپور را همه ما با نام مستعار ستار میشناسیم. صدایش را، هم در موسیقی پاپ شنیدهایم و هم در ترانههای سنتی. نخستین کارش در سریال تلویزیونی "خانه بدوش "با ترانهای به همین نام عرضه شد.
چهل و پنج سالی از آن دوران میگذرد و شاید او را بتوان یکی از نادر خوانندگانی دانست که بیشتر در فراز بوده است تا در فرود. برای نگاهی به ترانه از دیروز تا امروز، به سراغ ستار با تجربهای دو گانه از دیروز و امروز رفتیم.
تولید انبوه ویدئوکلیپ
ویدئوکلیپها بازار ترانه را اشغال کردهاند. بیشتر از آن که شنیداری باشند، دیداری هستند. گاه با حذف تصویر، صدایی که قابل تامل باشد و زمزمه ای برای برون رفت از خود، باقی نمی ماند. ستار هم دل پر خونی از این اوضاع و احوال دارد. از حساب و کتابی که در گذشته برای ورود خواننده به این عرصه وجود داشت میگوید و از بی حساب و کتابی خوانندگان تازه نفس که هر روز با یک ویدئوی تازه پا به میدان ترانه میگذارند:
«اگر یادتان باشد در سازمان رادیو و تلویزیون ایران، یک شورای شعر و موسیقی وجود داشت. یعنی هر کسی میخواست خواننده شود یا بیآید توی این کار، باید از آن شورا اجازه میگرفت. هم باید شعر را تصدیق میکردند و هم آهنگ را که چیزهای مبتذل نباشد. این اواخر قبل از انقلاب تمام آهنگها و ملودیها و اشعاری که در ایران ساخته میشد، واقعاً همهاش ایرانی خالص بود. همسفر، سرسپرده یا آهنگسوغاتیها را گوش کنید، اشعار همه فارسی سلیس بود و هیچ کس نمیتوانست همین طوری الکی بلند شود بیآید و برای خودش بخواند. یادم هست که جلوی در تلویزیون زنجیری بود که دربانی در کنارش ایستاده بود و هر کسی نمی توانست از این زنجیر رد بشود.
ولی متأسفانه بعد از انقلاب این زنجیر در خارج از کشور از میان رفته و هر کسی از هر جا کم میآورد، میآید خواننده میشود. خوشبختانه مردم ما همیشه گوششان خوب تشخیص میدهد. در عرض این ۳۵ سال خوانندههایی که معروف شدهاند به تعداد انگشتهای یک دست هم نمی رسند. من همیشه گفتهام کسی که میخواهد خواننده بشود، در درجهی اول باید صدایش زنگ خاص خودش را داشته باشد. شخصیت خواننده، آن حرکتی که روی صحنه میکند ، اینها همه باید مردم را جذب کند و بگیرد. ما خیلیها را دیدهایم که چه قدر پول خرج کردند و آمدند اینجا و تا زمانی که تلویزیون نشانشان میدهد، همه میگویند به به. اما وقتی که پولشان تمام میشود و دیگر نشانشان نمیدهد، میگویند خداحافظ شما. ولی هنوز که هنوز هست وقتی مثلاً صدای زندهیاد هایده را شما گوش میدهید، لذت میبرید. یا مهستی، گلپایگانی، ابی،... مردم خاطرات خوب گذشته را فراموش نکرده اند. اینها همه چیز ما را توانستند بگیرند جز خاطرات ما را.»
سیاست رواج روضه خوانی
با وجود تولید بسیار ترانه، کم تر ترانه ی تازه ای از زبان حتی جوانان تکرار می شود. نمادها همچنان خواننده ها و ترانه های قدیمی هستند. ستار رواج ترانه های سنتی را در داخل ایران ناشی از یک سیاست ویژه می داند: «در ایران با جمعیت ۸۰ میلیونی حتما صداهای خیلی خوب هست. ولی متأسفانه سیاستشان این است که هر کس صدایش شبیه روضهخوانهاست رو بیآید. آقای شجریان زمان شاه هم میخواند. ولی وقتی گلپا یا خوانساری یا بنان میخواندند اصلاً جایی برای ایشان نبود.
اما در برونمرز هم با وجود آزادی های موجود، مردم چندان به سراغ ترانههای تازه نمیروند. ستار باز هم به سراغ آن زنجیر پاره شده میرود:
«خیلیها هستند میخوانند، اما این زنجیر پاره شده، انرژیها هرز میرود. یعنی در استرالیا یک نفر میخواند، تا بخواهد برسد به اینجا خیلی طول میکشد. آن زمان همه چیز منسجم بود. سازمان رادیو و تلویزیون بود. یک آهنگ خوب در سراسر ایران پخش می شد. الان خیلی ترانه ها اصلا به گوش مردم نمی رسد. این قدر همه سرشان شلوغ است و گرفتار هستند که فقط باید بدوند و زندگی بکنند.»
ترانه های لسآنجلسی!
در این میان اما نوع ویژه ای از ترانهها هستند که به آنها لقب "لسآنجلسی" داده اند. آیا این گونه ترانه ها کاراکتر خاصی دارند؟ ستار به کلی منکر ویژگی برای این گونه ترانههاست: « کاراکتر خاصی ندارد. هر کسی از مادرش قهر میکند، میآید خواننده میشود یا شعر میگوید. یک عده هم برایشان فرقی نمیکند و فقط می خواهند شبشان بگذرد. من یادم هست در یک میهمانی بودم و یک خانمی داشت میخواند. من دیدم صاحبخانه هی میگوید به به و چه چه. بهش نگاه کردم و گفتم آخه چی به به و چه چه. این اصلاً دارد خارج میخواند و اصلاً بلد نیست بخواند. گفت آقا چی کار کنیم ما هم میخواهیم شبمان بگذرد دیگر.»
این گونه ترانه ها اما دائما در رسانه های برونمرزی منتشر می شوند. احتمالا می توان کمبود کارشناسان موسیقی در رسانه های موجود را مقصر دانست؟ گویاحرف دل ستار را زده ایم. او بلافاصله تایید می کند و میگوید: «یکی از بدترین چیزها همین رسانههاست. دست اندر کاران رسانهای این کار را بلد نیستند. اینها همه باید دوره ببینند. در ایران برای گویندگی باید میرفتند دوره میدیدند، درس میخواندند تا میآمدند آنجا که گوینده شوند. ولی اینجا همه چیز بههم ریخته است. هیچ کس سرجایش نیست. واسه همین هم فقط دارند یک کاری میکنند که زندگی کنند و خب همه چیز یک بازار هشل هف است.»
بسیاری از هنرمندان بر این آشفته بازار ترانه مهر تائید میگذارند. در این میان اما کسی به دنبال راه حل یا چارهاندیشی نیست. ستار چاره را در خرابی بیشتر میبیند: «همیشه گفتهاند این قدر باید خراب شود تا از خرابی آباد شود. راستش تنها کاری که میشود کرد این است که مردم پشتیبانی نکنند.»