گپی با آرش سبحانی درباره «عشق سرعت» / بخش اول
۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعهمصاحبهگر: شهرام احدی
*****************
دویچه وله: حدود یکسالونیم پیش بود که اولین آلبوم «کیوسک»، یعنی آلبوم «آدم معمولی» با همکاری بمآهنگ منتشر شد و الان هم دومین آلبوم «کیوسک» بازهم با یاری این موسسه به انتشار رسیده، تحت عنوان «عشق سرعت». تا چه اندازه آدمهای معمولی هم عشق سرعت دارند و طبیعتا که خود تو که دوست داری آدم معمولیای باشی؟
آرش سبحانی: فکر میکنم عشق سرعتداشتن توی ذات همه هست، ولی آدم باید در عینحال حد وسیلهی نقلیهاش را بداند که چقدر دارد با آن تند میرود، چون بعضیهاشان امنیت کافی ندارند و فکر میکنم آدمهای معمولی متاسفانه وسایل نقلیهی معمولیتر سوار میشوند، برای همین باید مواظب باشند.
دویچه وله: پیش از اینکه سراغ قطعات آلبوم برویم، دوست داشتم بدانم شعر ترانهها را وقتی نوشتی که توی ایران بودی یا این ایدهها توی ذهنت بود و بعد از آمدنت به آمریکا آنها را در قالب کلام و موسیقی آوردی؟
آرش: تعداد زیادیشان ... میتوانم بگویم، نصفشان را، توی ایران نوشتم. حتا یکیـ دوتاشان هستند که قبل از «آدم معمولی» نوشته شدند که آنموقع شاید تنظیمهایشان یکجوری بود که من فکر کردم به درد آلبوم نمیخورند. ولی بعد که تنظیمهایشان را عوض کردم و دستی به سروگوششان کشیدم یک کمی بهتر شدند و احساس کردم به درد این آلبوم میخورند. یکسریشان را هم اینجا نوشتم، با توجه به تجربههایی که در این چند وقت اخیر داشتم. بالاخره یک تلفیقی از این دوتا بود.
دویچه وله: وقتی آدم از یک موضوعی فاصله میگیرد، معمولا دیدش هم نسبت به موضوعات عوض میشود. این در مورد تو هم صادق است؟
آرش: قطعا همینطور است. من فکر میکنم تا آنجایی که قادر بودم سعی کردم همه ارتباطهایم را حفظ کنم با ایران، چه از لحاظ پیگیری اخبار و چه از لحاظ دوست و آشناهایی که دارم و کتاب و اینها. سعی کردم اینها را نگه دارم، ولی خب بعدها در فضایی دیگر تنفس میکنی، مشکلات شکل دیگری میگیرند بهخودشان و زندگی یک شکل دیگری بهخودش میگیرد، ولی باز به نظر من در درازمدت هم حتما تاثیر میگذارد. ولی من توی این یکسالونیم اخیر دوبار به مدت طولانی ایران بودم. فکر نمیکنم هنوز آنقدر از محیط دور شدهام که نتوانم... یعنی وقتی قضاوت میکنم دربارهی زندگی در ایران، قضاوتی سطحی باشد، ولی مطمئنا فرق دارد با کسی که آنجا دارد زندگی میکند و مطمئن هم هستم که در درازمدت عوض میشود.
دویچه وله: در صحبتی که در گذشته بهمناسبت اولین آلبوم کیوسک، یعنی «آدم معمولی» داشتیم، از تاثیراتی گفته بودی که گروهها، گیتاریستها و خوانندههای مختلف روی تو داشتند و رنگ آنها هم در بعضی قطعات واقعا محسوس بود. فکر میکنی که توی آلبوم «عشق سرعت» تا چه اندازه توانستی از این تاثیرات فاصله بگیری و بهخودت نزدیک بشوی یا اینکه این موضوع اصلا مشغلهی ذهنیات نبوده؟
آرش: حقیقتاش میتوانم بگویم بهخودم نزدیک نشدم، چون خودم هنوز از لحاظ نوازندگی یا از لحاظ سبک نوازندگی حداقل به جایی نرسیدم که بتوانم خودم را مرجع ببینم. ولی سعی کردهام از آن رفرنسهایی که روی من خیلی تاثیر گذاشته بودند، دور بشوم، نه بصورت عمدی. فکر میکنم یکمقدار زیادی هم سلیقهام عوض شده، یکمقدار زیادی موزیکهایی که گوش کردهام و حس و حالی که تویش بودم فرق کرده، یک کمی، شاید بشود گفت، پیرتر شدم. و فکر میکنم آن تاثیر خودش را گذاشته، یعنی من الان خودم که این آلبوم جدید را گوش میکنم، احساس میکنم خیلی کمتر ارجاع میدهد به آن آدمهایی که تاثیرگذار بودند توی سبک آهنگسازی و نوازندگی من.
دویچه وله: سوای این تو خودت تفاوت دو آلبوم «آدم معمولی» و «عشق سرعت» را بیش از همه در چی میبینی؟
آرش: من بیشتر توی موزیک میبینم و فکر میکنم خیلی زیاد توی سازبندی، توی آهنگسازی و تنظیمها یک کمی... فکر میکنم از یک کلیشههایی که داشتم دارم میآییم بیرون و این به کمک همه آن کسانی بوده که آمدند و رنگ و بوی خودشان را توی این اثرها گذاشتند و خب مطمئنا موزیکهایی که من گوش کردم. بهرحال «آدم معمولی» تجربهی جالبی بود برای من. فکر میکنم یک درسهایی از آن یاد گرفتم که توی این آلبوم سعی کردم گوشهچشمی هم به آن داشته باشم، وقتی که آهنگها را میسازم. نه اینکه بخواهم مخاطب پسندشان کنم و بگویم خب مردم از این خوششان آمد، پس اینجوری بنویسم. بیشتر از این بابت که فکر کردم یک چیزهایی هست که برایم راحتتر است در موردشان حرفزدن یا راحتتر میتوانم بخوانمشان یا راحتتر میتوانم بسازمشان. یک چیزهای اینجوری. بیشتر سعی کردم با خودم راحتتر باشم. ولی اینکه بخواهم بگویم که «کیوسک» بعنوان یک گروه رسیده به صدایی که صددرصد مال کیوسک است، فکر میکنم هنوز ما یک کمی کار داریم.
دویچه وله: چه کسانی، چه نوازندههایی اینبار کیوسک را در تحقق این آلبوم همراهی کردند؟
آرش: راستش خیلی خوششانس بودم من که توانستم یکسری نوازندههایی پیدا کنم که هم با آنها خیلی راحت بودم و هم کارکردن با آنها خیلی لذتبخش بود. شهروز مولایی که از قدیم، از گروه «راز شب» ما با همدیگر بودیم، حتا قبل از آن. او در واقع زحمت درامز را کشید و کلا به نظر من نوازندگیاش یک حال دیگری داد به آهنگها که خیلی فرق میکرد با آن چیزهایی که پیش از تهیه و ضبط آلبوم توی ذهن من بود. بیساش را علی کمالی زده که علی ما با همدیگر از ایران کار میکردیم. علی هم گیتاریست خیلی خوبیست هم بیسیست خیلی خوبی. هردوشان هم تورنتو هستند و با همدیگر خیلی کار میکنند. انوش خادمی و رضا مقدس هم از دیگر نوازنده هایی هستند که کمکم کردند. و یک نوازندهی میهمان داشتیم برای ویلن و خانمی هم توی بعضی از قطعات ما رو به عنوان همخوان همراهی کرده. همه ایندوستان آنقدر خوب و توانمند بودند که تاثیرشان را روی آهنگها گذاشتهاند. آهنگها یکجوری یک شخصیتی گرفت که با آنچه توی ذهن من بود خیلی فرق داشت، ولی خیلی بهتر شد.
دویچه وله: با اینکه در ترانهی «عشق سرعت» صحبت از ژیان هست، اما روی جلد آلبوم عکس یک پیکان را انتخاب کردید؟
آرش: (با خنده) آره.... ما واقعا ژیان هم داشتیم. در واقع گرافیستمان که زحمت این کار را کشید، خیلی دردسر داشت که بین ژیان و پیکان کدام را انتخاب کند، ولی نهایتا فکر میکرد که پیکان هم ایرانیتر است و هم اینکه عکساش بهتر بود.
دویچه وله: چیزی که روی کاور این آلبوم جلب توجه میکند، برچسب «اخطار» است که «اولیای محترم مواظب باشید، چون این اثر حاوی اشعار مبتذل است». خب این قضیه بیشتر جنبهی طنز و انتقاد دارد. اما سوای این مسئله خود تو چه تعریفی از شعر مبتذل داری؟ به نظر تو چه چیزی شعر را به ابتذال میکشاند؟
آرش: من واقعا نمیتوانم تعریفی بدهم که .....
دویچه وله: یکجور دیگر بپرسم. آیا سی.دی یا آلبومی فوری به ذهنات میرسد که این برچسب شایستهاش باشد؟
آرش: اوه، خیلی زیاد هست. من نباید بشمارم. فکر کنم همه بدانند. ترجیح میدهم اسم نبرم، ولی خیلی زیاد هست. یعنی متاسفانه اکثر کارها اینجوریست و فقط هم توی موزیک نیست. یعنی بیشتر شئونات فرهنگیای که الان دارد در واقع به اعتبار فرهنگ فارسی درمیآید چه کتاب، چه فیلم و چه سی.دی و معماری و هرچیزی که نگاه بکنی، بیشترشان میتوانند در مقوله مبتذل قرار بگیرند.
دویچه وله: پس یک پارامترهایی باید باشد که آدم این حس را داشته باشد که این مبتذل است.
آرش: به نظر من مبتذل یعنی چیزی است که در واقع هیچ توجیه وجودی ندارد، بجز منفعت یکسری آدمها که دارند از این قضیه سودی مادی میبرند. هیچ احساسی را در آدم تحریک نمیکند، مگر در بعضی آدمها که یک لذت خیلی خیلی سطحی [دارند]، در واقع احساس آدم را به هیچ چیزی ارجاع نمیکند و بود و نبودش فرقی نمیکند از لحاظ فرهنگی. نمیخواهم متر دستم بگیریم و بگویم این کار خوب است از لحاظ فرهنگی و این کار بد است. ولی واقعا خیلی کارها هستند که هیچی به آدم اضافه نمیکنند. دوساعت وقتات را توی سینما میگذرانی و میآیی بیرون و انگار نه انگار. یا یک کتاب میخوانی ۱۵۰ صفحه انگار نه انگار...