گپی با آرش سبحانی درباره «عشق سرعت» / بخش دوم
۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعهمصاحبهگر: شهرام احدی
***************
دویچه وله: برویم سراغ قطعات آلبوم. قطعهی اول که با خود آلبوم هماسم است، «عشق سرعت» و توی این ترانه به پدیدههایی اشاره میکنی که بازهم یکجورایی، حداقل این برداشت من است، از دید تو حاصل داشتن عشق سرعتاند، حاصل نوعی شتابزدگی که مثلا به پیتزا یا قرمهسبزی ختم میشود.
آرش: البته یک چیزی را من قبلش بگویم. من خیلی درست نمیدانم که من بخواهم این آهنگها را ترجمه و یا تعبیر کنم یا اصلا نمیدانم قابل ترجمه هست یا نه... فکر میکنم بهتر است شنونده خودش برداشت کند. خیلیها شاید برداشت دیگری بکنند و حتما هم درست است آن برداشتها. شاید من منظورم را رسانده باشم. در هر صورت هر کسی هر برداشتی میکند آن برداشت درست است، منتها برداشت من از این موضوع این بوده که این دورهی اخیری که در جامعهی ما گذشت، یک دورهای بود که ما عشق سرعت را به چشممان دیدیم. یکسری آدمهایی که صلاحیت یک کارهایی را نداشتند، آمدند و یک بلایی سر یک نسلی آوردند که به اینجا انجامید. من یک احساس ناامیدی مفرط و یک بیجهتی و تعلیق عجیب غریبی توی جامعه ایرانی میدیدم که واقعا برایم آزاردهنده بود و فکر میکنم خیلی اذیت شدم بابت این قضیه. و من فکر میکنم خیلیهایش بخاطر این بود که آدمهایی که آنقدر نمیتوانستند تند بروند، خیلی لاف و گزاف و ادعای سرعت کردند و بعد هم چپ کردند
دویچه وله: چطور شد به فکر این افتادی که توی قطعهی «عشق سرعت» از آواز سنتی ایرانی استفاده کنی؟
آرش: راستش همینجوری که داشتم این لغتها را سرهم میکردم، یکجایش به موسیقی تلفیقی رسیدم و خود موسیقی تلفیقی بین آن بچهها که کار میکنند یکجوری موضوع بحث است... بعضی ها خیلی جدیاش نمیگیرند و بعضیها خیلی جدیاش میگیرند و این حرفها. و من هم دیدم، خب من که دارم این حرفها را میزنم و یکی از دوستان هم هست که این کار را میکند، خب بیاید بگوید و او هم خیلی هنرمندانه آمد و آن حرف را زد و اتفاقا با آن پیانوی که رضا با حال و هوای بلوز و جاز زیر آن زده، با همدیگر ترکیب عجیبی بوجود آورد که شاید بد هم نباشد. مثل پیتزای قرمهسبزی که بعضیها میگویند شاید زیاد بد هم نشود.
دویچه وله: ترانهی دوم ترانهی «بیتربیت» است. برای نوشتن این ترانه تا چه اندازه مجبور شدی ادب و نزاکت را رعایت کنی و بناچار کلمات رکیک را بکار نبری؟ گرچه باید بگویم با استفاده از سکوت و کلماتی مثل استغفرالله، لااله الله و صلوات بفرست، در آن بافتی که ما در فارسی بکار میبریم، به نظرم خوب توانستی این سهنقطهها را پر کنی؟
آرش: آره. فکر میکنم در مورد این آهنگ ما شک داشتیم که بذاریمش توی آلبوم یا نه، چون فکر کنم یک کمی داشتیم زیادی ماجرا را هول میدادیم.
دویچه وله: یعنی شما هم عشق سرعت داشتید؟
آرش: آره. این احساس را داشتیم، یعنی با کسانی که نظرشان برایم مهم بود، خیلی مشورت کرد. یک تعدادشان دودل بودند و یک تعدادشان هم نه. حقیقتش هم من هرچی فکر میکردم، احساسم این بود که چطور میتوانم به این مجریهای عزیز تلویزیون ارادتم را نشان بدهم. وهیچ چیز دیگری به ذهنم نمیآمد، جز اینکه واقعا بتوانم روراست حرفم را بزنم و فکر کردیم که بهتر است این آهنگ را بذاریم توی آلبوم باشد.
دویچه وله: میرسیم به یکی از تلخترین ترانههای این آلبوم. ترانهی «همهرقم موجود است». ترانهای دربارهی اینکه اکثر آدمها آنی نیستند که باید باشند و در واقع سرجایشان نیستند، جایی که بههر تقدیر در زندگی برایشان تعیین شده. فکر میکنی چرا ما سرجایمان نیستیم و اینکه آیا اصلا میخواهیم سرجایمان باشیم؟ شاید یک مهندس در آن بافت و بستر اجتماعی ترجیح بدهد که واقعا وارد کار صادرات و واردات بشود!
آرش: نه. ببین، این در همهی جوامع هست. مثلا رونالد ریگان هم یک هنرپیشه است که میآید رییس جمهور میشود توی آمریکا، یا آرنولد و یا آدمهای اینجوری. البته خوب نیست، ولی منظورم این است که این اتفاق توی جامعههای دیگر هم میافتد، اما توی جامعهی ما مثل اینکه اصلا رسم بر این است...
دویچه وله: قاعده است تا استثنا...
آرش: دقیقا، یعنی قاعده است که شما مثلا بروید پزشکی بخوانید که بعد بروی مثلا برجساز بشوی یا... اصلا تمام این مناسبات اجتماعی روی یکسری چیزهایی بنا شده که در واقع عجیب و غریب است. گذشته از آن جملاتی که در ترانه آمده، کاملا صحیح است. یعنی کشتیگیری که توی مجلس است و من از آن صحبت میکنم، خب وجود دارد یا بوکسوری که توی مجلس است، الان هست. یا توی شورای شهر است یا بقیه آدمها که میگویم کاملا آدمهاییاند که من از بین دوستها و آشناهای خودم صدتاشان را میتوانم بگویم. منظورم این است که نظم اجتماعی توی ایران یکجورایی آنقدر پیچیده است که آدم نمیفهمد کی از کجا به کجا میرسد. در واقع یک سوءمدیریتیست که همینطوری حاکم است توی شئونات مختلف زندگی و به نظرم ناشی از این است که آن کسانی که متخصص آن کار هستند سرجایشان نیستند.
دویچه وله: به نظر تو آنهایی که توی کار موسیقی هستند، تا چه اندازه سرجایشان هستند؟
آرش: ۹۰درصدشان سرجایشان نیستند. به نظر من ۹۰درصد آن کسانی که توی کار موزیک هستند اصلا کارشان این نیست. نه دغدغهشان هست نه علاقهشان. و یکسری زیادی هستند که توی کار موزیک هستند یا موزیک را درست میدانند، ولی به حاشیه رانده شدهاند به هزار و یک دلیل، از وزارت ارشاد بگیر تا مشکلات دیگری که دارد.
دویچه وله: یکی از ترانههای جذاب این آلبوم که شاید با بقیه یک کمی فرق بکند، قطعه «شب رفت» است. ترانهای عاشقانه که هم شعرش لطیف و عاشقانه است و هم از لحاظ استفاده از پیانو و ساز زهی مثل ویلون، اگرچه توی قطعه «تو کجایی» هم مثلا از ویلون استفاده شده. قطعهی «شب رفت» یک کمی آدم را یاد شانسونهای فرانسوی میاندازد، جاهاییاش هم آدم را یاد موسیقی اروپای شرقی میاندازد. قطعات دیگر هم با این حال و هوا داشتید که توی آلبوم نگذاشتید؟
آرش: راستش روی یکیـ دوتا قطعه داشتیم کار میکردیم، ولی تمام نشد و نرسید به آنجایی که ما میخواستیم ...
یعنی در آن حد و اندازه نبود بقول معروف. یکمقداری هم بهرصورت من باید تعدیل را رعایت میکردم در ساختار کلی آلبوم. من خودم شخصا این آهنگ را خیلی دوست داشتم، ولی خیلی از بچهها میگفتند این خیلی خالی هست، هنوز هم خیلی از دوستان میگویند این یکجورایی نمیآید به بقیهی کارها. یک کمی فکر کنم ریسک کردیم که این را گذاشتیم توی آلبوم. ولی من خودم چون این آهنگ را خیلی دوست داشتم و یک کمی با آن خاطره داشتم، چون یکی از آن آهنگهایی بود که خیلی وقت پیش توی ایران ساخته بودم، فکر کردم که شاید یک جنبه دیگری از گروه «کیوسک» هم نشان بدهد.
دویچه وله: اگرچه ترانهی «ذغال خوب» قطعهی آخر آلبوم است، اما دوست داشتم پیش از قطعهی «عمو اسدالله» به آن بپردازم. تو در قسمت آخر شعر ماهرانه از استعاره استفاده کردی و صحبت از شادی میکنی که دچار افسردگی میشود و بستری میشود، از شکوفه که دق میکند و پژمرده میشود. از آزاده که بعلت حرفزدن زیاد به زندان میافتد و یا ایمان که دچار شک و تردید میشود. شادی، شکوفه، ایمان، پیمان و یا امید اسم شخص هستند و در عین حال مفاهیمی انتزاعی، بجز شکوفه که خب میشود دید و لمس کرد. دیگران هم به تو در نوشتن این ترانه کمک کردند؟ بهرحال خیلی سخت است آدم به این ایده برسد و اسمهایی را انتخاب بکند که دو معنایی هستند!
آرش: جالب است که برایت بگویم که این آهنگ را وقتی ما داشتیم ضبط میکردیم، من یکیـ دوتا اسم دیگر هم دم دست داشتم که بچهها گفتند از اینها استفاده نکن. چون اسم آدمهایی بود که میشناسیم. البته همین آهنگ هم اسم دوـ سهنفر را که استفاده کردم دقیقا آدمهایی هستند که میشناسم و دقیقا همینها هم برایشان اتفاق افتاده. یعنی ایمان که دچار شک و تردید است دوست نزدیک من است یا یکیـ دونفر دیگرشان. یک مفهومی که من خودم توی کل آلبوم حس میکنم ناخودآگاه باعث شده و توی همه آهنگهای برجستهی این آلبوم محسوس است. تناقض عجیب و غریبیست که آنهم خودش از وضع زندگی ما میآید، از خود عشق سرعت. تک تک این کلمات یک تناقضی توی خودشان دارند و برای همین مسخرهاش میکند. همان ترانه «همه رقم موجود است» باز دوباره همان تناقضیست که مثلا دکتر میرود برجساز میشود و یا .... و این دقیقا ایمانی که در آن شک و تردید است، این پیمانی که زده زیر حرفش و فرار کرده، دوباره نشاندهنده آن تناقضات است. اصلا زندگی ایرانی همین است. تو شب میروی خانه و همه روسریها باز است و دارند آبسولوت ودکا میخورند و صبح مثلا میروی اداره و میبینی مثلا حاجآقا و بفرمایین و این حرفهاست
دویچه وله: میرسیم به قطعهای از این آلبوم که شاید هر کسی نتواند جزییات آن را زود بگیرد و در واقع نیاز به یکسری پیشزمینه و اطلاعات قبلی دارد. قطعهی «عمواسداله» که در واقع ادای دینیست به رمان و سریال فراموشنشدنی «داییجان ناپلئون» که در آن سعی کردی این سریال چند ساعته را در قالب داستانی ۴ دقیقه و ۱۸ ثانیهای تعریف کنی. چندسال از آشناییات با داییجان ناپلئون میگذشت که به فکر چنین کاری افتادی؟
آرش: فکرش از بابک خیاوچی بود. من و بابک توی صحبتهایمان خیلی اشاره میکنیم به این موضوع، یعنی وقتی با هم صحبت میکنیم جملاتی را از داییجان ناپلئون قرض میگیریم و میدانم که خیلیهای دیگر هم این کار را میکنند. ولی فکر اینکه اصلا یک آهنگی بسازیم، بخاطر برخوردی بود که بابک با پرویز صیاد داشت و فکر میکرد که یکجوری ادا دینی به این قضیه بکنیم. خب، من هم خیلی خوشم آمد. یک کمی باهاش ور رفتیم و بازهم آنچیزی نشد که میخواستیم. چون ما خیلی دوست داشتیم واضحتر و شفافتر این توازی بین رمان داییجان ناپلئون و زندگی ایرانی آنوقت و زندگی ایرانی امروز را که ما الان داریم تجربه میکنیم، یکجوری نشان بدهیم ...
دویچه وله: البته کار سختی است، بخاطر اینکه چنان تک تک این عبارتها با ذهن آدم و تصویر مشخصی پیوند خورده، که ربط دادنش به جامعه الان شاید ناخودآگاه باشد، شاید آدم فکر کند بگوید وضع خیلی هم عوض نشده، یکجورایی خیلی چیزها آنموقع بوده که الان هم میبینیم، حالا به یک صورت دیگر. ولی ایجاد این پیوند مستقیم به نظر من خیلی سخت است.
آرش: توی کلام خیلی سخت است. ولی من فکر میکنم که همه این احساس را دارند که عوض نشده.
دویچه وله: ولی بخاطر پرویز صیاد بود که اسم ترانه را گذاشتید «عمواسداله» و نه «مشقاسم».
آرش: راستش نمیدانستیم چی بگذاریم. چون همه تویش بودند. ولی فکر میکنم دیدن پرویز صیاد و آشنایی با پرویز صیاد برای بابک انگیزه شده بود که چنین آهنگی را درست کنیم... و خود شخصیت عمواسداله به نظر من شخصیت محوریست. به نظرم توی خود داستان همه آدمهای با حال ایرانی یکجوری میرسند به همان شخصیت رند، خراباتی عمو اسدالله.
دویچه وله: یکی از چیزهای جالب این است که تقریبا از تمامی شخصیتهای مهم این داستان یاد میشود، اما جای یکیشان به نظر من خالیست...
آرش: دکتر ناصرالحکما؟
دویچه وله: دقیقا. میخواستم بدانم اول فکری کردی، مشخص کردی که از کدام کارکترها اسم ببری، یا اینکه این شخصیتها بتدریج وارد شعر و ترانه شدند؟
آرش: یکمقدار زیادی بتدریج وارد شعر و ترانه شدند و من فکر میکنم در حق ایشان جفا شده...
دویچه وله: سلامت باشید! فکر میکنید که این ترانه برای کسی که بقول معروف اهل داییجان ناپلئون نیست، تا چه اندازه جذاب است و مخصوصا قابلفهم است؟
آرش: نمیدانم. رضا براهنی مثل اینکه یک شعر دارد، البته من نخواندم برایم تعریف کردند، که میگوید کسی که باب دیلن گوش نمیکند، زیاد هم آدم جالبی نیست. در مورد داییجان ناپلئون هم من فکر کنم همینطور هست...
دویچه وله: یعنی آدمها را به دو دسته تقسیم میکنی، کسانی که داییجان ناپلئون نگاه میکنند و کسانی که نگاه نمیکنند.
آرش: حداقل بدانند موضوع از چه قرار است.
دویچه وله: به این فکر هم افتادی که توی این قطعه یکجورایی از سرود ملی استفاده کنی؟ اگرچه در قسمتهایی صدای طبل، در واقع طبل جنگ بهگوش میرسد.
آرش: شهروز مولایی به نظر من توی این آلبوم خیلی زحمت کشید، ولی توی این قطعهی خاص خیلی به نظرم... درامی که زده، خیلی شخصیت داده به آهنگ. چون درامز را بعد از آهنگ زد رویش و من اصلا ایده خاصی نداشتم که چیکار باید بکنم. چون او توی تورنتو بود و من اینجا بودم. برایم خیلی جالب بود که او مارشی را که در تیتراژ سریال هست، یکجوری وارد قطعه کرد.
دویچه وله: اگر اشتباه نکنم اوایل ماه مه «کیوسک» کنسرتی دارد توی سانفرنسیسکو. انتخاب سانفرنسیسکو برای محل برگزاری کنسرت که به توصیه «عمواسدالله» که نبوده؟
آرش: (با خنده بلند) نه اتفاقا یکی از طنزهای روزگار است که در بین تمام شهرهای دنیا سر از سانفرنسیسکو دربیاورم. ولی نه...